عاشق بد شانس

منم آن عاشق بد شانس
نه می توانم به سمت تو بروم
و نه می توانم به خودم برگردم
پس از تو
دلم بر من طغیان کرده است

محمود درویش
ترجمه : محمد حمادی

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین یوسفی دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 ساعت 09:03

با خوندن این شعر یادم به داستانی از مولانا افتاد که در آن شترمادر ی روزها به سوی مقصدی برده می شود ولی شبها به سمت شهری که بچه اش انجاست بر می گردد...
تلاش برای یکدله و خالص شدن تنها راه نجات و رهایی

با درود و سپاس از همراهی صمیمانه تون دست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

منصور یاسایی شنبه 3 تیر 1396 ساعت 14:49

بسیار زیبا
احمد جان

ممنونم از همراهی ات منصورعزیز
خوشحالم که دوست داشتی
مانا باشی
با مهر
احمد

ناهید جمعه 2 تیر 1396 ساعت 23:55

میروم خسته و افسـرده و زار
سـوی منزلگــه ویرانه خویش

به خـدا می برم از شهـــر شما

دل شوریــده و دیوانــه خویش

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

ناله می لرزد،می رقصد اشک

آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

از تو ، ای چشمه جوشان گناه

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

به خـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل...


فروغ فرخزاد

دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم

حافظ


با درود و سپاس فراوان خانم ناهیدعزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.