چشم انتظار تو

دیروز از صبح چشم انتظار تو بودم
می گفتند : نمی آید
چنین می پنداشتند

امروز آمدی
پایان روز عبوس
روزی به رنگ سرب
و چشم انداز و شاخه ها در تسخیر قطره های آب
و من
بی نیاز به تن پوش

واژه که تسکین نمی دهد
دستمال که اشک را نمی زداید
 
آرسنی تارکوفسکی
ترجمه : بابک احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.