اینجا چه میکنی ای زن ؟

اینجا چه میکنی ای زن ؟
آن شاعر پرآوازه من نیستم
تنها گوشه گیریی اندیشناکم ، شبیه اوست
تنها اندوه ازلی ام
فریاد غم هایم را نمیشنوی ؟
نزدم چه می جویی ؟
آن شاعر من نیستم
کس دیگری ست

آهای تو
که در چمدانت به دنبال شاعر ی می گردی
که نابود شد
هرگز مرا نخواهی یافت
من شبحی بیش نیستم
که با چشم دیده نخواهم شد
من واژه ای بی حروفم
پادشاهی بی امپراتوری
سرزمینی بی در و دیوار

آه ، ای جنگل سر سبز من
چه دیر آمده ای
اردیبهشت رخت بر بسته است
و اینک گیاهان سینة من پژمرده اند
و تمام خوشه هایم فرو افتاده
و شاخه هایم ، آه
آتشی در کلبه ام نمانده تا با آنها بیافروزمش

در جستجوی من نباش
مرا نخواهی یافت
من پاره پاره شده ام پراکنده
در خیابانهای اندوه کسی مرا نمیشناسد
در دریا ، هیچ قایقی
مرا بر دوش نخواهد کشید
و هر آنچه در گذشته مدهوشم می ساخت
دیگر هیچ به مشامم معطر نمی آید

آه ، پس از این خنجر هیچ عشقی را
یارای بریدن رگ های من نخواهد بود
منی که دیروزِ آرامشم همه از عشق بود

نزار قبانی
سودابه مهیجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.