جادوی یک زن


به راه دیگری رفته ای
از من دور شده ای
هی مرد
هنوز جادوی یک زن را ندیده ای
به سنگ سوگند
به جگر پاره پاره ام
به چشمان اشک ریخته ام
چنان راهت را به سمت خودم بکشم
چنان زمان را متوقف کنم
که هیچ زمانی چنین سِحری ندیده باشند
هی مرد
بازخواهی گشت
وعاشق خواهی شد
وبه من ایمان خواهی آورد
زیرا که جادوی من حکم اعجاز دارد

فاطمه معروفی شاعر فلسطینی
مترجم: بابک شاکر

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد شیرین زاده دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 12:56 http://m-bibak.blogfa.com

نگران نیستم

اگر روزی گمت کنم

کجا را دنبالت بگردم

می دانم

گل های آفتابگردان

همیشه رویشان

به سمت توست

خورشیدکم ...


((‫محمد شیرین زاده‬))

مثل کوه
که گذر می کند از ابر و مه انبوه
مثل آب
که گذر می کند از صخره و سنگ خزه پوش
مثل گل
که گذر می کند از پرده‌ی خاک
مثل چیزی که نمی دانم
من دلم می خواهد
بگذرم از تو
من تو را کشف کنم
سرزمین تو، مرا کشف کند

عمران صلاحی


ممنونم از سروده بسیار زیبایت محمد عزیز
قلم ات سبز
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 12:56 http://m-bibak.blogfa.com

چشم هایش به رنگ دریا بود

یا دریا

به رنگ چشم های او

نمی دانم

تنها می دانم

وقتی عاشق دریا شدم که

چشم های او را دیدم ...


((محمد شیرین زاده))

فکر می کردم زنده ام
تا اینکه
عطر عاشقانه هایت
تاخت بر نجابت احساس دلم
آری
تو آمدی و
حال
نمی دانم
که با این همه
روز و ماه و سال مرده چه کنم ؟

شهلا نوربخش

بهارنارنج یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 18:47 http://www.rooozha943.blogfa.com

چقدر..چقدر...چقققدر همه چی قشنگ

خدا را شکر که محتوای وبلاگم مورد پسندتون واقع شده دوست گرامی
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

Yedoost یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 00:13 http://www.zahra1374.blogfa.com

سلام
چقدر دلتنگتون بودم!!!
ببخشید بی سروصدا میایم میخوانم و میروم

هزار تا لبخند و هزار تا دوست داشتن تقدیم شما و این سایت عالی که همیشه آرامش بخش بوده برام

سلام خانم زهرا عزیز
خیلی خوشحال هستم که شما همانند قبل به وبلاگم سر میزنید
خدا را شکر میکنم که محتوای وبلاگم باعث آرامش شما میشود
من نیز بهترین ها را برای شما آرزو میکنم
شاد باشید
با مهر
احمد

نیلوفر چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 13:04

من از مردم همین شهرم، همه ی آدمای این شهرم دوست دارم، چون تقریبن هیچ کدومشون رُ نمیشناسم.

از آدمای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم، اگه کسی حرف این مجسمه ها رُ باور کنه، باید بین خودشُ مردم نرده بکشه. من این حرفارُ باور کردم، اصلن باور کردنی هست؟؟؟!!! توانا بود هر که دانا بود؟؟ واقعن؟؟؟
من با اینا غریبم، با مجسمه ی آدما، با آدمای مجسمه...

اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد. آدما از دور دوست داشتنی ترن. شاید می ترسم!! شاید خیالاتی امُ می ترسم با پیدا کردن دوست، مجبور شم از خیالبافی دست بردارم. اما اگر دو نفر به قیمت دوستی مجبور بشن تا اخر عمر به هم دروغ بگن، بهتره تنهایی بشیننُ به چیزایی فکر کنن که دوست دارن.

شب های روشن - فرزاد موتمن

عیدتون مبارک احمدآقای عزیز

بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم
که باد را به وحشت می‌اندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیده ‌است
زیباترین درختان کاج را حتا
زنان غمگینی احساس می‌کنم
که بر گوری گمنام مویه می‌کنند
آه
غربت با من همان کار را می‌کند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش می‌رود
ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد.

غلامرضا بروسان


سلام خانم نیلوفر عزیز
ممنونم از لطف ومحبت شما و از اینکه به یادم بودید و عید فطر را بهم تبریک گفتید
من نیز این عید را به شما تبریک میگویم و ارزو میکنم همیشه در کنار خانواده شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.