عاشق زنی مشو

عاشق زنی مشو که می خواند
که زیاد گوش می دهد
زنی که می نویسد

عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر ، وهم آگین ، دیوانه

عاشق زنی مشو که می اندیشد
که می داند ، که داناست
که توان پرواز دارد
زنی که خود را باور دارد

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن
می خندد یا می گرید
که قادر است روحش را به جسم بدل کند

و از آن بیشتر ، عاشق شعر است
اینان خطرناک ترین ها هستند

و یا زنی که می تواند
نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد

عاشق زنی مشو که
پُر ، مفرح ، هشیار و جواب ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
ازین گونه زن ، بازگشت به عقب
ممکن نیست
هرگز

مارتا ریورا گراید
مترجم : ناصر علیزاده


نظرات 2 + ارسال نظر
بتول جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 23:06

نه طبق مد دوستت دارم
نه به حکم سنت...!!
همه چیز بنا به فطرت است
" خوب ها "
دوست داشتنی اند..

سلام جناب زیادلو

منم از یافتن وبلاگ جدیدتون خوشحالم از خوندن اشعار منتخبتون لذت میبرم
از اینکه بتونم در شعر غرق بشم وحرفشو بفهمم حسش کنم و برای پاسخ دنبال شعر بگردم به سایر وبلاگها سر بزنم وبو وعطر اشعار دیگه رو استشمام کنم تا به نظر خودم شعری مناسب انتخابتون پیدا کنم خوشم میاد
در واقع شما یک جورایی هم با بهترین اشعار اشنایم میکنید وهم به سمت خوانش بیشتر راهنمایی میکنید
با وبلاگتان وپاسخگوییتان یک جور مشاعره شعری اجرا میکنید نه هر شعری نه هر شاعری چیزی گفته ای در حد انتخابهای زیبای زیادلو یافتن سخت است ولازمه اش خواندن ودرک بیشتر شعرهاست
واین را مدیون شما و وبلاگتان هستم
ممنونم بزرگوار هم زحمت میکشید وهم با پاسخهایتان مشوق من هستید

سلام خانم بتول عزیز
شما دوست عزیز همیشه مرا با مهر و محبت خودتون شرمنده می کنید شما از محدود دوستانی هستید که پیگیر اشعار وبلاگم هستید خوشحالم که دوست خوبی همانند شما دارم
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

بتول پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 22:37

من

راه های دور را هر روز ...



با خیال تـــو

نزدیک می کنم !


ای هر محال زندگیم با تو ممکن ،

ای آشنای هر روز با غربتم عجین ...


من ...

دوست دارمت

چه بخواهی !


من ...

دوست دارمت

چه نخواهی !



حافظ ایمانی

با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم
سوال هایم از تو تمامی ندارد
با تو که هستم کودک می شوم
مدام چرا و چگونه می بافم
و در انتظار حرکت لب های دست نیافتنی ات تنها نگاه می کنم
با تو که هستم مدام برق چشمانم را با دو دست مضطربم می پوشانم
تا مردمکِ کنجکاوِ نگاه های بی حادثه ، خبرچینِ حادثه عاطفه ام نباشند
تو که می دانی این ستاره بی مکان نیست که آبروریز من شده
من به نگاه عاشقانه تو دلخوشم و لبخند سخاوتت


پابلو نرودا

سلام خانم بتول عزیز
شما اولین مخاطب این وبلاگم هستید از این بابت خوشحالم
ممنونم که مرا همراهی کردید
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.