بانوی من

بانوی‌ من‌
رسوایی‌ِ قشنگ‌
با تو خوش‌بو می‌شوم‌
تو آن‌ شعر باشکوهی‌ که‌ آرزو می‌کنم‌
امضای‌ من‌ پای‌ تو باشد
تو معجزه‌ی‌ زرّین‌ُ لاجوردی‌ کلامی
مگر می‌توانم‌ در میدان‌ شعر فریاد نزنم‌
دوستت‌ می‌دارم‌
دوستت‌ می‌دارم‌
دوستت‌ می‌دارم‌
مگر می‌توانم‌ خورشید را در صندوقچه‌ای‌ پنهان‌ کنم‌ ؟
مگر می‌توانم‌ با تو در پارکی‌ قدم‌ بزنم‌
بی‌ آن‌ که‌ ماهواره‌ها بفهمند
تو دلدار منی‌ ؟

نمی‌توانم‌ شاپرکی‌ که‌ در خونم‌ شناور است‌ را
سانسور کنم‌
نمی‌توانَم‌ یاسمن‌ها را
از آویختن‌ به‌ شانه‌هایم‌ باز دارم‌
نمی‌توانم‌ غزل‌ را در پیراهنم‌ پنهان‌ کنم‌
چرا که‌ منفجر خواهم‌ شد

بانو جان‌
شعر آبروی‌ مرا برده‌ است‌ و واژگان‌ رسوایمان‌ ساخته‌اند
من‌ آن‌ مردم‌ که‌ جز قبای‌ عشق‌ نمی‌پوشد
و تو آن‌ زن‌
که‌ جز قبای‌ لطافت‌
پس‌ کجا برویم‌ ؟ عشق من‌
مدال‌ دلداد‌گی‌ را چگونه‌ به‌ سینه‌ بیاویزیم‌
و چگونه‌ روز والنتین‌ را جشن‌ بگیریم‌
به‌ عصری‌ که‌ با عشق بیگانه‌ است‌ ؟

نزار قبانی
ترجمه : یغما گلرویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.