بهار سوگوار

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید


نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید


بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد

ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید


به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن

ببین در اینه ی جویبار گریه ی بید


به دور ما که همه خون دل به ساغر هاست

ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید ؟


چه جای من ؟ که درین روزگار بی فریاد

ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید


ازین چراغ توام چشم روشنایی نیست

که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید


گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز

که هست در پی شام سیاه صبح سپید


کراست سایه درین فتنه ها امید امان ؟

شد آن زمان که دلی بود در امان امید


صفای اینه ی خواجه بین کزین دم سرد

نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید

هوشنگ ابتهاج

نظرات 1 + ارسال نظر
نادزنیرومند چهارشنبه 21 آذر 1397 ساعت 03:18 http://@بوران

واقعا میخواهم احساس اسناد سایه را هنگام سرودن این شعر. بدانم
گرچه شعر خودش احساس را نقل میکنه زنده باشی انشالله
دوست دار شعر سایه. نادر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.