عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد
حافظ موسوی
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
بلاگا دیمیتروا
ترجمه : فریده حسن زاده
عشق من نه زمستانیست
که زیبایی ات را
در پوستینی از تحجر بپوشانم
نه تابستانی
که در شهوتی تموز
عریانی ات را جستجو کنم
عشق من بهاریست ، پاییزیست
عشق من بهشت ِ اردیبهشت است
مهرِ مهرماهی ست
رهایت می کنم تا پریدنت را به تماشا بنشینم
قلب من
هم وسعت آسمانی ست
که تو در آن پرواز می کنی
من تو را آنگونه که هستی
دوست می دارم
مصطفی زاهدی
بهتر است که
هرگز تمامی روحت را برای یک مرد
که چیزی از عشق نمیداند
عریان نکنی
تحمل تجاوز به روح
از هضم تجاوز به جسم
صدها برابر بدتر است
فرانتس کافکا
میخواهم خدا
بین مرگِ من و بوسههای تو گیج شود
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود ؟
میخواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم ؟
میخواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو ؟
میخواهم موهام را شانه نزنم
انگشتهات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت ؟
میخواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای پاره پارهی من
دنبال خودت بگردی
آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دستهای جوهریام را
به زندگیات بکشم ؟
عباس معروفی
دوستت دارم
ای پاره ای از من
ای تمام من
ستاره ی پیشانی ام
دوستت دارم
پهناور تر از هر گستره
دور تر از هر امتداد
پاک تر از هر اعتراف
شدیدتر از باران مصیبت
دوستت دارم
و می دانم
که رهسپاری به سویت را نمی توانم
اگرچه به سویت می آیم
قلب تو
راه مستقیم من است
که به سویش در حرکتم
می آیم
اگرچه مرگ من و مرگ تو در این باشد
دوستت دارم
تا تمام خستگی ها را تبعید کنم
و با تو
تمام سختی های بُرنده ی راه را به مبارزه فراخوانم
که من
پرنده ی یتیم عشق را
که خوابی سنگین داشت
بیدار کرده ام
دوستت دارم
خاک حاصلخیز برای خوشه های عشق
تو را مژده می دهم
که به یکدیگر می رسیم
همان طور که کوه به کوه
و پس از ما
باید نشانه های راه که به سوی وطن می روند
دگرگون شوند
پس عشق ادامه دارد
و دردِ زایمانِ روزگار
هر قدر هم درنگ کند
به ناچار فرا میرسد
ریتا عوده
مترجم : بابک شاکر
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
با دوست داشتن زیادم
با هِی ببینمت هایم
با همیشه ببخشها و
همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که با شانه هایِ بالا گرفته از تو میگفتم
وقتی که نام تو را بلند میخواندم
وقتی که در همیشه
هر جا
تو را به نام کوچَکت صدا میکردم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که آن همه تو را
خواب دیدم
نمیخواستم
اما
افشین صالحی
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانم
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانم
صدای نام تو
سنگیست که به دریاچهی آرام پرتاب میشود
نام تو
صدای آرام سمضربههاییست در شب
روی شقیقهی من ، نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسهای روی چشمهایم
سردی پلکهای بسته است
نام تو بوسهی برف
جرعهی آبی آب چشمهای خنک
خواب با نام تو عمیق میشود
مارینا تسوتایوا
مترجم : سینا کمال آبادی
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
تا ز بندت شدم آزاد ، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما
سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما
بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما
صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما
بی کسی بین که نکردهست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غمخواری ما
دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما
گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما
هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایه ی هشیاری ما
فروغی بسطامی
مجموعه " باران ، بعد رفتنت بند نمی آید "سومین مجموعه محسن حسینخانی است که به همت نشر فحوا از شنبه 94/12/22روانه ی بازار می شود این مجموعه شامل هفتاد کارعاشقانه و کوتاه از حسینخانی است و قالب سپید می باشد برای سفارش مجموعه با شماره تلفن 09189230017تماس حاصل فرمایید
آنکه مى گوید
همه چیز مرا یاد تو مى اندازد
عاشق نیست
فراموش کارست
سردار تونجر
مترجم : سیامک تقی زاده
آنقدر دیر آمدی
که رنگ چشمانت
و طرح کت سورمه ای تو
از یادم رفت
آنقدر دیر آمدی
که نامه هایم کبوتر به کبوتر
در مسیر آسمان شعر شد
شعرهایم کلاغ به کلاغ
از توت فرنگی تا پرتقال
حرف مردم شد
آنقدر دیر آمدی
که صد پیمانه نشاط وحشی
در پیاله هوشیاری من
یک وعده هم مرا دیوانه نکرد
آنقدر دیر آمدی ، دیر آمدی ، دیر آمدی
که لیلی شدن از یادم رفت
نسرین بهجتی
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم
وز دام هوای تو بجستیم و برستیم
چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی
ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم
از تف دل و آتش عشقت برهیدیم
در سایهٔ دیوار صبوری بنشستیم
ور زان که تو دل بردی ما نیز ببردیم
ور زان که تو نگشادی ما نیز ببستیم
از عشوهٔ عشق تو بجستیم یکی دم
وز خار خمار تو همه ساله چو مستیم
شبهای فراق تو ندیدیم نهایت
از روز وصال تو مگر باد به دستیم
گر هیچ ظفر یابیم ای مایهٔ شادی
در خواب خیال تو به جز آن نپرستیم
چونان که تو ببریدی ما نیز بریدیم
چونان که تو بشکستی ما نیز شکستیم
زین بیش نخواهم که کنی یاد سنایی
با مات چکارست چنانیم که هستیم
سنایی غزنوی
دنبال مقصر می گردی
راه دوری نرو
غیر از خودت کسی تقصیری نداشت
او فقط به تو کمی امید داد
تو در مقابل
همه چیزت را
جمال ثریا
مترجم : سیامک تقیزاده
کاش هرگز تو را نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دل شدگی
و نه مشتی شعر
واهه آرمن
نه نثر ، نثر خواهد بود
و نه شعر ، شعر
اگر آهسته
در گوشم بگویی
دوستت دارم
محمود درویش
مترجم : بابک شاکر
من از اینکه مردها وصفم کنند خسته شده ام
از اینکه کلمات را برای تن من بیرون بریزند
دهانشان خیس شود
صورتشان سرخ شود بدم می آید
دوست دارم
اولین مردی که مرا می خواهد
بگیرتم درآغوشش
بوسه هایش را روی کاغذ سرخ کند
پیراهنم را که گشود
سینه هایم را درون دهان شعرهایش بلیسد
با موهایم بازی کند مست
مست مست مست
تار تارش را بنوازد یک تصنیف غریب
تصنیف بدیع
تصنیف لطیف
پیراهنش را بگشایم لخت لخت
بنویسم درون شعرهایم آرام آرام
جوهرش را بریزد
کناربافت های تنم که کلمه هستند
من از تن بودن خسته شده ام
از زن بودنم
لورکا سبیتی حیدر
مترجم : بابک شاکر
قرارمان
همین بهار
زیر شکوفه های شعر
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند
آنجا که حرف های زمین افتاده ام
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند
قرارمان زیرِ چشم های تو
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود
مینا آقازاده
چشم هایش را می گیرم
و لب هایش را می بوسم
دیگر راحتم نمی گذارد
مدام دلیلش را می پرسد
از آخر شب تا دم صبح
هر ساعت می پرسد
چرا وقتی لب هایم را می بوسی
چشم هایم را میگیری ؟
به او نمی گویم چرا
چرایش را خودم هم نمی دانم
چشم هایش را می گیرم
و لب هایش را می بوسم
هاینریش هاینه
مترجم : فرشته وزیری نسب