عذاب عشق

عذاب عشق
نزد من
عزیز است
بگذار بمیرم
اما
بگذار با دلی هنوز و همیشه
همه عشق بمیرم

الکساندر پوشکین

توصیف تو

رود گنگ با آفتاب منعکسش
از موهایت می گذرد
رودی که از آن می نوشم
در آن غسل می کنم
می میرم

دو بلدرچین در چشمانت داری
که دستان سرد مرا پناه می دهند
در عبور از زمستان های زندگی
صدای تو شالی ست
که دور شانه های من می پیچد
و لب هایت
مسیر کافه های پاریس را نشان می دهند

اما تمام این ها
توصیف کامل تو نیست
تو چیزی فراتری
از آن چشم ها
موها
لب ها

تو تپانچه ای هستی در دست من
که با آن مرگ را از پا در می آورم

یغما گلرویی

لبخند شیرین درچهره‌ات مُرد

لبخند شیرین درچهره‌ات مُرد
و لب‌های من
چونان تب آلود
لرزیدند
و خاموش ماندند
ما به یکدیگر درود نگفتیم
تنها بهم نگریستیم
و از کنار هم گذشتیم

تئودور استورم
مترجم : آذر نعیمیان

دوام عشق

خلق عشق مسئله ای نیست
حفظ عشق مسئله است
عاشق شدن مهم نیست
عاشق ماندن مهم است
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست
عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران


مهم پنجاه سال بعد است
دوام عشق ، دوام زیبایی و شکوه عشق

نادر ابراهیمی

آن زن شراب شماست

یک زن
‏اگر با تابش و سرخوشى‌اش
‏با خنده‌هایش بتواند
‏عقل از سرتان بیرون کند
‏اگر چشمانش
‏راز چشمان‌تان را بخواند
‏اگر بتواند
‏اندوه و شادمانى‌تان را شریک شود
‏ آن زن شراب شماست

‏ ناظم حکمت

این سطرها را برای تو می نویسم

شعر تجلی ناب‌ترین احساس انسان است | ایبنا

این سطرها را برای تو می نویسم
با هیچ کس
حتی کلامی از آن را فاش مکن
من هم کلید زبانم را
بعد از نوشتن این شعر
به اقیانوسی خواهم انداخت
فرصت کم است
و این کوره راه ها
هیچ کدام
ما را به جایی نمی برد
من راه ناشناخته ای را می دانم
اما مجال برای نوشتن نیست
و چشم هایی که چشم ندارند دیدن ما را
در پی ما هستند
فرصت کم است
دیدار ما
کنار همین اقیانوس

حافظ موسوی

گاهی عشق و گاهی زخم

من در این زند‌گیِ دو روزه
با دردها و غصه‌های طولانی دل‌آزرده می‌شوم
این اضطراب و
این به‌هم‌ریخته‌گی
مرا خسته می‌کنند
و هنگامی‌که در این همهمه‌ها
دنبالِ پناهگاهی می‌گردم
گاهی عشق
و گاهی زخم به دست می‌آید
گاهی زخم
و گاهی یک زخمِ دیگر

یک عشقِ قدیمی
همیشه یک جداییِ تازه است
این را پرنده‌ها می‌پرسند و
ستاره‌ها پاسخ می‌دهند
و تو ای جانِ من
این را کسی نمی‌داند
که یک زخم چگونه یک زند‌گی را خونین می‌کند

من تو را همیشه با جدایی به یاد می‌آورم
با دست‌های لرزان‌ام
نامِ تو را روی بخارِ روزها
و همیشه نامِ تو را می‌نویسم
گاهی عشق و
و گاهی زخم به دست می‌آید
گاهی زخم
و گاهی یک زخمِ دیگر

یک عشقِ قدیمی
همیشه یک جداییِ تازه است
این را پرنده‌ها می‌پرسند و
ستاره‌ها پاسخ می‌دهند
و تو ای جانِ من
این را کسی نمی‌داند
که یک زخم چگونه یک زند‌گی را خونین می‌کند

ییلماز اوداباشی شاعر ترکیه 
مترجم : ابوالفضل پاشا

عاشقان را درد بی مرهم خوش است

عاشقان را درد بی مرهم خوش است
بیدلان را دیده پر نم خوش است

گر سخن در گوش جانان می رسد
گفت و گوی هر که در عالم خوش است

گر بتان از درد عشاق آگهند
هر کجا دردیست بی مرهم خوش است

هر کسی کو غم خورد ناخوش بود
من غم خوبان خورم کاین غم خوش است

جان من آزار دل چندین مجو
خود درین ایام دلها کم خوش است

زلف را بهر خدا شانه مزن
همچنان آشفته و درهم خوش است

دیدنت خوب است ، گر خود ساعتی ست
پادشاهی ، گر همه یکدم ، خوش است

وصل تو خوش بود وقتی ، وین زمان
ناخوشی های فراقت هم خوش است

خسروا ، با بیدلی خو کن که دل
هم دران گیسوی خم در خم خوش است

امیرخسرو دهلوی

ای که در بَرَم نیستی

ای که در بَرَم نیستی
شبت چگونه گذشت ؟
شباهنگام به من اندیشیدی ؟

کمی آه کشیدی ؟
اشک در چشمت حلقه زد
آماده گریه شد آیا ؟

زندگانیِ بی تو چه ذوقی دارد ؟
غذا و سخن و هوا چه معنی دارد ؟
که من در گوشه‌یِ دور از این جهان
گم شده و بر باد رفته‌ام

غاده السمان
ترجمه : سعید هلیچی

گفتم برایم شعر بفرست

گفتم
برایم شعر بفرست
اما
نه شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند
نه شعرهایی که عاشقان دیگرت
در آن
مرگ خود را
به خاطر تو
آرزو می کنند
گفتم
برایم شعر بفرست
و حالا می گویم
هر که شعر خوبی گفت
برایم بفرست
حتی
شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند
می خواهم بدانم
دیگران که دچار تو می شوند
تا کجای شعر پیش می روند
تا کجای عشق
تا کجای جاده ای که من
در انتهای آن ایستاده ام

افشین یداللهی

زندگی خیلی کوتاه است

زندگی خیلی کوتاه است
چیزی به من ببخش که دوستش داشته‌باشم
و من چیزی جز حقیقت را دوست ندارم

همان چیزی را به من ببخش
که خودت هستی

کریستین بوبن

بیا به همان روزها برگردیم

بوی تو
بوی دست‌های خداست
که گل‌هایش را کاشته
به خانه‌ی خود می‌رود

بوی تو
بوی کفش تازه
در سن بلوغ است
وقتی که از مغازه قدم بیرون می‌گذاریم

تو که پیش منی
آفتاب انگار شوخی‌اش گرفته
زیر پیرهنم می‌دود
ماه انگار شوخی‌اش گرفته
و همین الان است که بیاید پایین
با ما بازی کند
تو که با منی
صبحانه‌ی من لیوانی کهکشان شیری است
و تکه‌های تازه رعد و برق در بشقابم برق می‌زند

دیگر بس است
بیا به همان روزها برگردیم
روزهایی که
به جای پرسه زدن در خیابان‌ها
در اتاق خالی‌مان پر و بال می‌زدیم
و هر وعده غذا
خنده‌ای سیر
از ته دل بود

بیا به همان روزها برگردیم
بیا
در ملافه‌ی خوش عطری بپیچیم
و تا روز محال
از معرکه بیرون نیاییم
فکر می‌کنم که فکر بدی نباشد

شمس لنگرودی

دنیای تنگ و محدود

دلِ من در تن‌ام جا نمی‌شود و
تنِ من در خانه‌ام
اتاقِ من در خانه‌ام نمی‌گنجد و
خانه‌ی من در دنیا
دنیای من در کائنات جا نمی ‌‎شود و
متلاشی خواهم شد

از شدتِ دردهایی که دردِ من تحمل می‌کند
لب فروبسته‌ام
که سکوتِ من در آسمان‌ها نمی‌گنجد
چنین دردی را من چه‌گونه به دیگران خواهم گفت ؟

قلبِ من برای عشق ورزیدن‌ام کوچک است و
سرِ من برای مغزم
آه شقیقه‌های من
متلاشی خواهم شد
می‌فهمم و دیگر همه چیز را می‌فهمم
اما به دیگران هیچ نخواهم گفت

عزیز نسین
مترجم : ابوالفضل پاشا

شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود

قصیده‌ای عاشورایی از حسین منزوی - مشرق نیوز

شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود
کامی از عمر که همراه تو  راندم خوش بود

در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود

و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود

به چمنزار غزل با نی سحر آور خود
وقتی آن چشم غزالانه چراندم خوش بود

من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود

فالی از دفتر حافظ که برای دل تو
زدم و آن غزل ناب که خواندم خوش بود

گر چه با ساعت من ثانیه ها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود

حسین منزوی

به یادآوردن عشق شیرین تو

اشعار زیبای ویلیام شکـســپیر | | زمزار | تفریح و سرگرمی


آن هنگام که از بداقبالی خویش
و رسواییِ در میان مردم
در تنهایی‌ام بر آوارگی خود اشک می‌ریزم
آن زمان که خوشبخت نبودم
و به دیگران به دیده‌ی احترام نگریسته‌ایم
به خود ترحم کرده و می‌گریم

و گوش کر گردون را
با ناله‌های بیهوده‌ی خود می‌آزارم
به خود نگاهی انداخته
و به سرنوشت خویش نفرین می‌فرستم
و هنگامی که دعا می‌کنم
اگرچه می‌دانم
دعای مرا کسی نمی‌شنود
و از خویش شرمسار می‌گردم

آرزو می‌کنم
کاش همچون کسی بودم
که از من امیدوارتر
و دوستانش از من بیشتر است

ای کاش
چون کسی بودم
به زندگی امیدوارتر از من
خوش‌روی‌تر یا مشهورتر
در تمنایِ هنر این مرد و قلمرو و جاهِ مردی دیگر بودن

با این حال
چنان خود را محروم می‌بینم که
خواهانِ استعداد و فرصت‌ کسی دیگر بودن
خواهان چیزهایی که مرا شاد می‌کنند
هیچ خرسندم نمی‌کند

حال
اگرچه با این اوهام
خود را خوار و حقیر می‌شمرم
اما به اتفاق تو را به یاد می‌آورم و دولت خود را
اگرچه از خود متنفرم
باری تو را به یاد می‌آورم
و سپس روح من
چون چکاوکی‌ در سپیده‌دم
از خاک عبوس به پرواز درمی‌آید
و بر دروازه‌ی بهشت سرود می‌خواند
مانند آن چکاوک آوازخوان در سحرگاه
وجود من روشن‌تر و امیدوارتر می‌گردد

به یادآوردن عشق شیرین تو
چنان دولتی را برایم به ارمغان می‌آورد که
مقام شاهان به چشمم خوار و حقیر می‌آید
زیرا که اندیشیدن به عشق تو
به من آنچنان شکوه‌ و ثروتی می‌بخشد
که از بودن در جایگاهِ پادشاهان عار دارم

ویلیام شکسپیر
مترجم : فرید فرخ زاد

ز سوز سینه کبابم ، ز سیل دیده خرابم

ز سوز سینه کبابم ، ز سیل دیده خرابم
تو شمع بزم کسانی و من در آتش و آبم

مرا عقوبت هجر تو بهتر از همه شادیست
تو راحت دگران شو ، که من برای عذابم

بدیگران منشین و بجان من مزن آتش
مرا مسوز ، که من خود بر آتش تو کبابم

اگر برای هلاک منست ناز و عتابت
بیا و قتل کن ایدون ، که مستحق عتابم

سؤال بوسه نمودم ، ولی تو لب نگشودی
سخن بعرض رسید و در انتظار جوابم

بگرد روی تو پروانه ام ، که شمع مرادی
اگر تو روی بتابی ، من از تو روی نتابم

بقدر خاک ره از من کسی حساب نگیرد
بکوی دوست هلالی ، ببین که در چه حسابم ؟

هلالی جغتایی

آن‌ هنگام که بمیرم

آن‌ هنگام که بمیرم
بسوزان مرا
و خاکسترم را
در سیگارت بگذار
آن‌گاه
مرا عمیق دود کن
می‌خواهم
سپری کنم
زندگی دیگری را
در ریه‌های تو

مثنی شاکر شاعر عراق
مترجم : صالح بوعذار

من یک افراطی بی مرزم

من یک افراطی بی مرزم
از هر چیزی نهایتش را می خواهم
در هر چیزی غرق می شوم
افراطی دوستت دارم
باید افراطی مرا بخواهی
در نهایت عشق باید غرقم کنی
برای خواستنت نباید مرز بگذاری
مرا افراطی ببوس و در آغوشت غرقم کن
من چیزی از کم و یک ذره نمی فهمم
من یک افراطی بی مرزم
از خودت ، بودنت ، حضورت
حد نشانم نده
بگذار در نهایتت غرق شوم

سیما امیرخانی

عشق از آن بد اقبالان است

August 22: Dorothy Parker | The Cocktail Calendar

یکبار وقتی جوان و معصوم بودم
کسی ترکم کرد و من غمگین شدم
دل نازکم دو نیم شد
و این خیلی بد است
عشق از آن بد اقبالان است
عشق نفرین است و دیگر هیچ
یکبار قلب مرا شکست
و می اندیشم این بدتر است

دوروتی پارکر
مترجم : هودیسه حسینی

فدای یک خنده ات

اینکه من تو را
هربار که می بینم
دست بر دلم می گذارم
و آرام زیرِ لب می گویم
آرام بگیر رسوا می شوی آخر
اینکه تو هربار مرا می بینی
حتی به خیالت هم نمی رود
من چطور با هربار نگاهت
سست می شوم می افتم از پا
یعنی این حوالی
هنوز هم گاهی عاشقی سکوت است
اینکه من هیچگاه شاید
حتی در رویا که هیچ در خوابت هم نباشم
اما تو هرشب و هرروز
در خیال و خواب و بیداری
دست و دلم را می لرزانی
اینکه همه چیز بی دلیل است
حتی اشک هایِ من
بعد از هربار دیدنت
اینکه تو آنقدر خوبی
برایِ دلم
که من گاهی به تو حسودی ام می شود
که هوایت را در این همه بی هوایی دارد
این ها همه اش
فدایِ یک خنده ات
بیشتر بخند بیشتر

عادل دانتیسم