هر عشق تازه ای قاتل است

هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت

اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر

انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
 
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
 
بلاگا دیمیتروا
ترجمه : فریده حسن زاده

متعلق به منی

بس قدرتمندم
هیچ ندارم کسی از من بستاند
هیچ ندارم پنهان کنم در سکوت
یا سراپا چشم باشم از بیم ربوده شدن
می توانم بی پروا بایستم
رو در روی همه بادهای جهان
رو در روی تندبادها
تازیانه های خود را بر من فرود آرید
چه دارم به یغما برید ؟
هیچ برای خود نمی برم
که در هم شکنیدم
هیچ برای خود نمی خواهم
که به زانویم درآورید
هیچ نیندوخته ام در کاسه تهی دستانم
که به زنجیرم کشید
آزادم اکنون
با بال ها و رویاهایی رها
بس توانا برای درآغوش گرفتن همه چیز
و تو ای دنیا
هر چه بیشتر از من می ستانی
بیشتر در چنگ منی
و چون از خود دست شویم
بیشتر از هر زمان دیگر
متعلق به منی

بلاگا دیمیتروا