مرگ من و بوسه های تو

می‌خواهم خدا
بین مرگِ من و بوسه‌های تو گیج شود
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت ‌کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود ؟

می‌خواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ‌ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم ؟

می‌خواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو ؟

می‌خواهم موهام را شانه نزنم
انگشت‌هات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت ؟

می‌خواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباس‌های تو
و تو
توی لباس‌های پاره پاره‌ی من
دنبال خودت بگردی

آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دست‌های جوهری‌ام را
به زندگی‌ات بکشم ؟

عباس معروفی

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 20:32

چه ظالمانه!

آنان که

روزی،

به عروسک بازی تو می خندیدند...

از تو عروسکی ساختند!

و طناب اسارت،

به گردنت انداختند...

تو را خواستند ، تا روزی،

که نبود جز تو...

و بلعیدن،

چون تو نبود گلی،

بشنو...

تشنه ات بودند

تا که سیرابشان کردی ،

عاشقت بودند،

تا...

پایان هوسی وحشی...

و چه ساده تو را ؛

آن گل زیبای سحرآگین

که گلبرگ هایت را

در دست باد رها کردی...

رها کردند...

و در آخر

رفتگری پیر،

پدرانه...

پژمردگی ها

و سایه ی مسموم تو را

از خرابه های شهر

جارو کشید

تا کسی نفهمد،

در بهار هم می توان پژمرد...



طناز_فراهانی

ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ
ﺑﺎ ﻓﻘﺮﻱ ﺯﻳﺒﺎ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻛﻒ ﻳﻚ ﺩﺳﺖ
ﻣﺮﺍ ﺗﺎﺟﮕﺰﺍﺭﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﺳﺖ؛
ﭼﺮﺍﻛﻪ ﺑﺮ ﺩﺭﺩﻱ ﺷﺎﻫﻲ ﻛﺮﺩﻡ
ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺟﺰ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﻱ ﺧﺮﺩ
ﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ .
ﺩﺭﺩﻱ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯﻱ ﺑﻲ ﺑﺎﻝ
ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻟﻘﺎﺏِ ﻧﺎﻣﻠﻔﻮﻅ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﻠﻜﻪ ﻱ
ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ
ﻛﻪ ﻣﺮﺻﻊ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﺩ .
ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻳﻚ ﺳﺘﺎﺭﻩ
ﺩﺭ ﺷﺒﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺮﻑ ﻣﺴﺖ می کند .
ﺩﺭﺩﻱ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺫﻫﻨﻴﺘﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻓﻀﺎﻱ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﺗﺎﻥ
ﻣﻠﻤﻮﺱ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ .
ﺗﺎ ﺧﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﺮﮒ، ﺳکه ﻬﺎﻱ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻲﺁﻭﺭﺩ،
ﻳﻚ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺲ ﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﺩﻭ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺮﻕ،
ﺩﻭ ﻣﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺪﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛
ﺩﻭ ﺭﻭﺩ ﺷﻮﺭ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻟﺨﺖ ﺗﻮ
ﻛﻪ ﺳﺮﺕ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﮔﻴﺞ ﻣﻲ ﺭﻭﺩ .
ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﺭ ﻳﺴﺖ
ﺗﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﻓﻠﺲ ﺑﻜشد


بیژن الهی


ممنونم از حضور صمیمانه و شعر بسیارزیبایی که نوشتید خانم دلارام عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 16:50 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


......................................


چشم‌هایت را می بوسم
می دانم
هیچ کس
هیچ گاه
در هیچ لحظه ای از آفرینش
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم
نخواهد دید
چشم هایت را می بوسم
و زیر بارانی از واژه های تکراری
تازه می شوم
بعدها
کسی دفتر شعرم را پاره می کند
نام تو
همه جغرافیای رنج مرا طی می کند
و تو جاودانه می شوی
بیهوده در انتظار منشین
هرگز برای رفتنت
مرثیه نخواهم گفت...
نیلوفر_لارى_پور

تو که می خوانی
بدان که هنوز دوستت دارم
و به خاطر توست
که هنوز می نویسم

روزی که جهان خواست بایستد
بگو به گونه ای از چرخش بماند
که من
در نزدیک ترین فاصله
از تو مرده باشم

فخری برزنده

قطار دل دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 18:13 http://hobabdel.blogfa.com/

بهشتی ترین عشق ممنوعه ام، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست
تمام ِ مرا در خودت حبس کن، اگر سینه ات محرم رازهاست

ولع دارم امشب تو را سر کشم، بپیچم به اندام تو مست ِ مست
برقصم هماهنگ با بوسه هات، درون دلم محفل سازهاست

تو شرجی ترین داغِ مرداد برخیابان پاییزی چشممی
عطش های من را به آتش بکش، هوای تنت مثل اهوازهاست

شبیه ِ گناهان خودخواسته، مرا با خودت می کشی بی امان
فرا می روم از مکان و زمان، قدمهایم از جنس پروازهاست

جسارت بده تا که شاعر شوم، لباس غزل را بینداز دور
نفس تازه کن لای این بیت ها، مسیحای من وقت اعجازهاست...

در آغوش دریا رهایم بکن، که آماده ی حمله ی موج هام
همین لحظه که عاشقت هستم و به روی لبم از تو آوازهاست

تو زیباترین قسمت قصه ای، بمیران مرا در همین جای راه
که این شاعر لعنتی بعد تو، خود آزاری اش مثل مُرتاض هاست


صنم نافع

زن ها را
باید آهسته در آغوش کشید
آن ها در زندگی
آنقدر برای رسیدن به عشق
انتظار کشیده اند
که تمام تنهایی تن شان
ترک برداشته است

علیرضا اسفندیاری


ممنونم از حضور دایمی تان دوست گرامی
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.