عطش دوست داشتن

تو را به‌سانِ قطره‌ی آبی نمی‌خواهم
که عطشم را سیراب کنی
تو را به‌سان رودی از نمک می‌خواهم
که هرگاه از تو سیراب شوم
عطشم دوباره آغاز شود

‌فاروق جویده شاعر مصری
مترجم : سیدمهدی حسینی‌نژاد

عاشقی

Image result for نسرین بهجتی

پدرم عاشق مادرم بود
و هیچوقت به او نگفت
اما هر وقت
که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را
در دهان پدرم می گذاشت

نسرین بهجتی

آخرین بندرگاه

قول می‌دهم
وطن‌ات باشم
پس به من قول بده
پایتخت‌ام باشی
به تو
قول می‌دهم
که کشتی آرزوهایت باشم
و تو به من
قول بده
که آخرین بندرگاه‌ات باشم
به تو وعده داده‌ام
تا ابرت باشم
پس به من
قول بده
باران‌ام باشی
                                      
سعاد الصباح
مترجم : صالح بوعذار

بدان که مُرده ای

پرنده اگر بر شانه ات نمی نشیند
پنجره اگر با نفست مات نمی شود
چای اگر لبت را نمی سوزاند
بوی نان اگر گرسنه ات نمی کند
نگاهی اگر دلت را نمی لرزاند
شب اگر بغض ات نمی گیرد
بوی عطری اگر دیوانه ات نمی کند
خاطره ای اگر اشکت را در نمی آورد
جمعه اگر دلتنگ ات نمی کند
گل اگر برایت زیبا نیست
بدان که مُرده ای

بابک زمانی

سرودن ترانه

می گویند
ماه نمی تواند ترانه بسراید
امشب اما
من و ماه
تا صبح ترانه سرودیم
او برای ستارگان
من هم برای چشمان تو

کژال ابراهیم خدر
مترجم : فریاد شیری

حال آدم که دست خودش نیست

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند
با یک اتوبوس خاطره های مست

شهریار بهروز

و تو آمدی

و بعد
تو آمدی
چون بهارِ بعدِ زمستان

و تو آمدی
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان

و تو آمدی
چون روئیدنِ گل‌های معطر
بر زمینی بی‌ثمر

و تو آمدی
چون طوفانی
که درونِ مرده‌ی مرا برانگیخت

و تو آمدی
چون پرتو نوری
بعد از شبی افسرده

و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه
بعد از غم

و بعد
تو آمدی
و تو
بسیار شبیه عشقی

دئری تیشنا شاعر آفریقایی
مترجم : شهریار شفیعی

کجای جهان بگذارم‌ ات

کجای جهان بگذارم‌ ات
تا زیباتر شود آن‌جا ؟

ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گردانده‌ام
کاکل گل‌بویت را

به هر ستاره
تاری داده‌ام
طره‌ای به هر منظومه
به هر کهکشان دسته‌ای
به کیهان
عطری داده‌ام
که می‌گردد گیج
گرد خویش

کوچه به کوچه رفته‌ام
شهر به شهر
دیار به دیار
نام‌ات را
به یاد هر پنجره آورده‌ام
به یاد هر چارراه
به یاد هر بندر
وفرودگاه
تا نظام یافته
آشنایی‌ها
نظام یافته
تپش‌ها
و جهانی شده
زبان اندوه

برگ به برگ
برده‌ام طراوت رخسارت را
با بال پروانه و تار موی نسیم
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
وسبزینه‌ی جان‌ات را
قسمت کرده‌ام
میان خشک‌های جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خرم‌ات

کجای جهان بگذارم‌ات
تا زیباتر شود آن‌جا ؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغ‌های جهان داده‌ام
نام‌ات را

و چشمان‌ات را
به آسمان داده‌ام
تا ببینی مرا هم
که نمی‌بینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستاره‌ی مسامات‌ام

منوچهر آتشی

بالشت

سر خسته‌ام را بر دو بالشت می‌گذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس می‌کنم
بگذارند بخوابم
نیمه‌شب است
اما آن‌جا که تویی باید سحر باشد
ضربان نبض پرشتاب‌تر از نور سفر می‌کند
تو بر کدام سو سر گذارده‌ای ؟

حس می‌کنم دست راستم
پناه صورت توست
لبخندت ، لبخند آشنایی‌ست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می‌برم

حالا دوباره
مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم
نمی‌دانم جوانم یا پیر
اما سر بی‌آشیانه‌ام کنار سر توست
بر یک بالشت

شریف الموسی
مترجم : آزاده کامیار

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در سرم عشق تو سودایی خوش است
در دلم شوقت تمنایی خوش است

ناله و فریاد من هر نیم‌شب
بر در وصلت تقاضایی خوش است

تا نپنداری که بی‌روی خوشت
در همه عالم مرا جایی خوش است

با سگان گشتن مرا هر شب به روز
بر سر کویت تماشایی خوش است

گرچه می‌کاهد غم تو جان من
یاد رویت راحت افزایی خوش است

در دلم بنگر، که از یاد رخت
بوستان و باغ و صحرایی خوش است

تا عراقی واله روی تو شد
در میان خلق رسوایی خوش است

فخرالدین عراقی

او دو زن دارد

او دو زن دارد
یکی بر روی تخت‌اش می‌خوابد
دیگری بر روی بستر رؤیایش
او دو زن دارد
که او را دوست دارند
یکی در کنارش پیر می‌شود
دیگری جوانی‌اش را به او هدیه می‌کند
و می‌گذرد
او دو زن دارد
یکی در قلب خانه‌اش
دیگری در خانه‌ی قلب‌اش

مرام المصری
مترجم : حسین منصوری

دوستت دارم

دوستت دارم
همان‌گونه که شب ماه را
دوستت دارم
همان‌گونه که صبح آفتاب را
دوستت دارم
مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در
دوستت دارم
مثل حبس من با تو تا ابد
در یک اتاق دربسته
حتی بی پنجره
تنها من و تو
این چنین دوستت دارم تو را

چیستا یثربی

نشانه ها

هر ترانه
آرامش عشق است
هر ستاره
آرامش زمان
و هر آه
آرامش یک فریاد

فدریکو گارسیا لورکا
مترجم : علی اصغر فرداد

دوستی

دوستی تنها چیزی است که
هیچ‌ وقت تمام نمی‌شود
هر چیز دیگری هم از بین برود
دوست می‌ماند

این یادت باشد
من همیشه به تو فکر کرده‌ام

دوست‌های زیاد دیگری هم پیدا کرده‌ام
اما مثل تو نشدند

من هنوز هم با آن حس‌ها زندگی می‌کنم
با یاد آن روزها

تک تک خاطراتم با تو یادم مانده
کجاها می‌رفتیم چه کارها می‌کردیم
من با تو جوانی را تجربه کردم

فریبا وفی

در بند دل

شش ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست و سه سال از من بزرگ تر بود
همگان اورا
مادرم می انگاشتند

پنجاه و سه ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست وسه سال از من کوچک تر بود
همگان مرا پدرش می پنداشتند

من در بند دل بودم
و دیگران
اسیر خیالات باطل

چوکاش لوبین
مترجم : حسین منصوری

این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو

این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده‌ام ؟ جان دقایقم بگو

آیینه در جواب من باز سکوت می‌کند
باز مرا چه می‌شود ؟ ای تو حقایقم بگو

جان همه شوق گشته‌ام طعنه ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مرا
شاعر مرده‌ام بخوان گور علایقم بگو

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

محمدعلی بهمنی

با من عهدی ببند

با من عهدی ببند
که تاریکی پیش رویم نگُسترانی
با من عهدی ببند
که با یخبندان راه بر من نبندی
تا من نیز عهدی ببندم با تو
که لب به اعتراف گذشته ام بگشایم

پیش از چشمانِ تو
از جامِ بنفشه ایِ چشمانی دیگر
پیاله ها سر کشیده ام
پیش از نامه های تو
زلفِ خیلی نامه ها را شانه کرده ام
پیش از سینه ی تو
بسیاری سینه ها
دسته گلِ هوسِ سرخ برایم چیده اند
پیش از دیدارِ تو
بسیاری دیدارِ دیگر
مرا به راهِ دوری برده اند

شاعری بودم
گلوی خشکم
به دنبال جرعه ای آب سرگردان بود
زیرِ بارانِ هر آسمانی خم شدم
گل‌آلود بود

اگر می‌خواهی
خونِ جاری در رگ‌های شعرم باشی
داستانی باشی بی پایان

اگر می‌خواهی
عشقمان خاتمه نیابد
با بوسه ی سرد خداحافظی

عهدی ببند
که آسمانِ من باشی
عهدی ببند
که نفس ، سایه و بارانِ من باشی
تا من نیز
از نمایشِ قدیمی‌ام بگریزم
نقاب از چهره برچینم
و دست‌های پر مهرم را
دورادورت حلقه کنم

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق
مترجم : باور معروفی

من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم

من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم

چون سویدا از جهان با گوشه دل قانعم
نیستم تخمی که هر ساعت زمینی خوش کنم

در دلم چون تیر این پهلو نشینان می خلند
از خدنگ او مگر پهلو نشینی خوش کنم

هر کمان سست نبود در خور بازو مرا
می کشم ناز بتان تا نازنینی خوش کنم

می زند خون عقیق از شوق من جوش نشاط
می شود ازنامداران چون نگینی خوش کنم

نیست چون آب گهر نقل مکان در طالعم
قطره باران نیم هردم زمینی خوش کنم

حسن شهری مغز سودا را نمی آرد به جوش
می رویم تا لیلی صحرا نشینی خوش کنم

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا
آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم

زخم تیغ او کجا صائب نصیب من شود
خاطر خود از شکست آستینی خوش کنم

صائب تبریزی

عشق من

عشقِ من
چو کاجی باشکوه است
نه به وقت خزان برگ می‌ریزد
و نه در زمستان سر خم می‌کند

ازدمیر آصف
مترجم : حسین بهروزی

تا عاشق شوی

چه کسی احساست را ترو خشک می کند
اشکت را درمی‌آورد
بعد پاک می کند

دیوانه من زحمتت راکشیدم
تابفهمی هنوز میتوانی شیطنت کنی
انتظاربکشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی

افشین یدالهی