شهادت میدهم
که عشق مانند مرگ است
میآید
وقتی که منتظر عشق نیستیم
محمود درویش
مترجم : هانیه رجبی
اما اگر هیچ چیز
نتواند ما را از مرگ برهاند
لااقل عشق
ما را از زندگی نجات خواهد داد
پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی
حرفهایی هست که نمیتوانم بگویم
شاید روزی آنها را برایت رقصیدم
چون میترسم با کلمات
از عهده بیانشان برنیایم
نیکوس کازانتزاکیس
مترجم : محمد قاضی
کتاب زوربای یونای
در چشمانم خیره نشو
تو خوب می دانی چه اندازه عاشق توام
شاید در این نظاره کردن ها
تیر عشقی به سویت پرتاب کنم
کژال ابراهیم خدر
مترجم : بابک صحرانورد
از لحظهی آغازینی که
دل به تو بستم
بر آن بودم که
زبانهایِ سکوت تو را بیاموزم
که بیصدا با تو سخن بگویم
آیا صدای مرا میشنوی ؟
غادة السمان
مترجم : سعید هلیچی
دلم برایت تنگ شده
باید ببینمت
باید صدایت را بشنوم
بشنوم که صدایم می زنی
که اسم مرا با تاکید بر زبان می آوری
باید بشنوم که می خندی
که زندگی را دوست داری
که سختی ها را به هیچ می گیری
که دوری برایت معنی ندارد
باید صدای کفشهایت را بشنوم
آن وقار و آرامش نهفته در هر قدمت را
وقتی به دیدارت می آیم
و می خواهم مرا به نام بخوانی
وقتی می بینی زخمهایم از دیدار تو خوب می شوند
وقتی می بینی دوباره می خندم
دوباره ساز می زنم
دوباره گلهای تازه را در گلدان می کارم
وقتی دیگر دلتنگ نیستم
نیکی فیروزکوهی
باور دارم اگر بمیرم
و تو بر لبهای بیجان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بیاعتنا
به دنیا و مافیها
به کُنجی نشستهاند
با نفسِ گرم تو به جنبش میآیند
و زندگی از تبعیدگاهاش در جزایر مرگ
به جسم بازمیگردد
و بار دیگر چون خون در رگهای من جاری میشود
ماری اشلی تاونزند شاعر آمریکایی
مترجم : حسین الهی قمشهای
در بیابان فراخی که از آن می گذرم
پای سنگین کسی در دل شب
با من و سایه من همسفر است
چون هراسان به عقب می نگرم
هیچ کس نیست به جز باد و درخت
که یکی مست و یکی و بی خبر است
خاطر آشفته زخود می پرسم
که اگر همره من شیطان نیست
کیست پس این که نهان از نظر است ؟
پاسخی نیست ، بیابان خالی است
کوه در پشت درختان ، تنهاست
و آنچه من می شنوم
بانگ سنگین قدمهای کسی است
که به من از همه
نزدیکتر است
آه ای
سایه افتاده به خاک
گر به هنگام درخشیدن صبح
همچنان همقدم من باشی
جای پای هزاران شب را
با نقوش قدم صدها روز
بر زمین خواهی دید
وین اشارت تو را خواهد گفت
کاین وجودی که زبانگ قدمش می ترسی
مرگ در قالب روزی دگر است
نادر نادرپور
شعر خوب
آتشین است چون بوسه
بُران ، چون تیغ
غرنده ، چون تندر
جهان را به روشنایی ناکجاآباد میبرد
چشمها را بازتر
گوشها را تیزتر
دل را گشادهتر میکند
نوشداروییست برای
فرومایگی ، یاوهگویی ، بیخردی
گزافهگویی ، خوگرفتگی ، بزدلی ، تنهایی ، یکنواختی
دلواپسی و سرمای زمستان
چارلز دوکال
مترجم : مودب میرعلایی
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقه عشق تو در جان من افتاد
از واقعه من همه آفاق خبر شد
تا باد دو زلفین تو را زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد
در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد
بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد
هان ای دل خاقانی خرسند همی باش
بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد
خاقانی
دلتنگ توام
مرا بیاموز چطور دلتنگات نباشم
چطور باید ریشهی عشقِ تو را از اعماق جانام برکنم ؟
بیاموزم چگونه اشک در کاسهی چشم میمیرد
بیاموزم قلبها چطور میمیرند
و شور و شوق وجودِ آدمی چگونه خودکشی میکند ؟
نزار قبانی
مترجم : پریسا فرخی
اگر زنده ام
اگر هنور امید دارم
تنها دلیلش این است که
دلتنگت هستم
امید یاشار
مترجم : سیامک تقی زاده
از قرن اول تولد
تا قرن بیست و یکم پس از عشق
تنها تو می توانی
آنچه می خواهی به روزهایم بیفزایی
و آنچه را می خواهی
از آن حذف کنی
تمام تاریخ من
از کف دست های تو جاری می شود
و برکف دست های تو می ریزد
سعاد الصباح
مترجم : مرجان وفایی
یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم
خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم
امیلی دیکنسون
مترجم : ناصر علیزاده
آن عشق را
همراه با شتاب زندگی تجربه کردیم
همه چیز در یک آن آغاز شد
سپری شد
و پایان یافت
همچون دو قطاری که
چندی در کنار هم حرکت کرده
سپس از هم دور میشوند
در دو جهت جدا
آتاول بهرام اوغلو
مترجم : علیرضا شعبانی
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
شهریار
میخواستند مجابم کنند
که فقط چند سال روی خوشی را میبینم
بعد دختر جوانتری جای مرا میگیرد
انگار مردها با بالا رفتن سن بیشتر قدرتنمایی میکنند
اما زنها هرچه از سنشان بگذرد بیارزش میشوند
بگذار دروغشان را برای خودشان نگه دارند
چون برای من تازه این شروع کار است
احساس میکنم تازه از شکم مادر به دنیا پا گذاشتهام
بیستسالگیام دستگرمی است
برای کارهایی که واقعاً میخواهم بکنم
حالا صبر کن تا سی سالگیام را ببینی
که مقدمهای خواهد بود مناسب
برای زن سرکش و شوریده من
چطور میتوانم بروم قبل از اینکه ضیافت شروع شود
چهل سالگی تازه شروع تمرینهاست
با بالا رفتن سن پخته میشوم
من با تاریخ انقضا به دنیا نیامدهام
و برای اصل داستان تازه
پردهها در پنجاه سالگی بالا میروند
بگذارید نمایش را آغاز کنیم
روپی کائور شاعر هندی
مترجم : زیبا گنجی
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
در زیر خاک چون دگران ناپدید شو
این است چاره? تو چو جانان پدید نیست
ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش
چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست
با پاسبان درگه او های و هوی زن
چون طمطراق دولت سلطان پدید نیست
ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق
در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست
فانی شو از وجود و امید از عدم ببر
کان چیز کان همی طلبی آن پدید نیست
از اصل کار ، جان تو کی با خبر شود
کانجا که اصل کار بود جان پدید نیست
جان ناپدید آمد و در آرزوی جان
از بس که سوخت این دل حیران پدید نیست
عطار را اگر دل و جان ناپدید شد
نبود عجب که چشمه حیوان پدید نیست
عطار نیشابوری
به کجا برویم دلبرم ؟
چگونه بیاویزیم بر سینههامان
نشانههای عشق را ؟
و جشن بگیریم ولنتاین مقدس را
در عصری که ناشناخته است عشق ؟
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
چه کسی میداند
در کدام دیاری
من بیتو در این سکوت
مثل دیوانهها هستم
جاهد ظریف اوغلو
مترجم : مینا رحیمی