حتی اگر
دستت از من کوتاه باشد
باز هم موهایم را
برایت بلند نگه می دارم
دریچه ی قلبم را می بندم
مبادا
غبار دوست داشتن کسی
روی آن بنشیند
مثل یک مرد
از زنی که به من سپرده ای
مراقبت می کنم
مینا آقازاده
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زان که به رزق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
خیام
رد پای خاطرات مرا
ببر با خود تا اولین دوستت دارم
کمک کن بی تو نمانم
من در تک تک غروب ها
من در
تک تک باران ها
من در
غرور درد
بارها تو را تجربه کرده ام
کمک کن ثانیه ها را بی تو رج نکنم
مهدیه لطیفی
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم
باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را زیر و زبر چرا کنم
چونک کمر ببستهام بهر چنان قمررخی
از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم
بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشتهام ذکر بشر چرا کنم
عطار
روزهایم چه سخت می گذرند
هیچ آتشی دیگر گرمم نمی کند
خورشید دیگر به رویم لبخند نمی زند
همه چیز پوچ و بیهوده است
همه چیز سرد و بی روح است
ستارگان مهربان هم دیگر با ناامیدی
به من نگاه می کنند
دقیقا از روزی که فهمیدم
عشق نیز
از میان رفتنی ست
فدریکو گارسیا لورکا
شب با تو تمام میشود
عشق من
یادم باشد راز پرواز را
توی بالهات بنویسم
پرت بدهم در آبی آسمان
تا ته سرخی شفق منتظرت بمانم
بیایی بنشینی بر شانهی راستم
و گونهی چپم را ببوسی
بی ترس فردا
بخندی بخندی بخندی
تا تمام شود این دوریِ تلخ شطرنجی
که ما را
بر زندگی حرام کرد
گفته بودم من با نگاه تو آغاز میشوم ؟
دل دل نکن پرندهی من
پر بکش
عشق آزادی میآورد
عباس معروفی
مقرر شده این جهان نبینمت
جهان دیگر هم بهشت نخواهم رفت
زیرا من کافر بوده ام
و بتی پرستیدم
آدونیس
مترجم : بابک شاکر
دوستت دارم
فقط گفتن "دوستت دارم" نیست
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی
محسن حسینخانی
در آغوش تو باد می وزید
ستاره سوسو می زد
ماه می تابید
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
در آغوش تو
همه چیز بود
اما عشق حرکتی نداشت
لورکا سبیتی حیدر
ترجمه : بابک شاکر
دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که
قرار نیست بفهمد دوستش دارد
مهدیه لطیفی
ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما میروی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل
شهر بگرفتی به صحرا میروی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره مینهم تا میروی
ما به دشنام از تو راضی گشتهایم
وز دعای ما به سودا میروی
گر چه آرام از دل ما میرود
همچنین میرو که زیبا میروی
دیده سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی
سعدی
با واژه های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه ای که از شش سو می آمد
آه این چه بود این نفس تازه باز
در ریه ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین
وین زادن دوباره
بهاری بود
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را
از روی سبزه های سحرگاهی
برداشته ام
شفیعی کدکنی
قھر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله ھای خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اینھمه شیرین
چھره پر از خشم و قھر اینھمه زیبا
ناز ترا میکشم به ددیه منت
سر به رھت مینھم به عجز و تمنا
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت
ھر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
از ھمه بازآمدیم و با تو نشستیم
تنھا تنھا به عشق روی تو تنھا
بوی بھار است و روز عشق و جوانی
وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
خنده گل راببین به چھره گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
آیا عاشقانه هایم را
هنگامی که سکوت کرده ام
می شنوی ؟
سکوت ، بانوی من
بهترین سلاح من است
هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی
سکوت رساتر از هرصدایی است
و بهتر از هر زمزمه ای
نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی
دنیای تو همین جاست
کنار کسی که
قسم می خورد به حرمت دستهای تو
کنار کسی که
با خدای خود قهر می کند
با موهای تو آشتی
کنار کسی که
حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
کنار کسی که
با غم چشمهای تو غروب می کند
غروب محبوب من
غروب
همان جایی که
اگر تو را از من بگیرند
سرم را می گذارم تا بمیرم
نیکی فیروزکوهی
زخم ها
حافظه دارند
پس از خوب شدن هم
به یاد می آورند
مورات حان مونگان
مترجم : سیامک تقیزاده
از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی ، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم
تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است
کنارِ لبانت ، کناره میگیرم
وَ تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگلِ سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند
سید محمد مرکبیان
به چه درد میخورد
که هزاران خورشید
در آسمان بازی کنند
اما در دل تو
چراغی نمیخندد
به چه درد میخورد
که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد
اما تو نتوانی
روحت را تصرّف کنی
به چه درد میخورد
که هزار شهر را بگردی
اما به راه دل خویش
آگاه نباشی
به چه درد میخورد
که صدها هزار یار داشته باشی
اما تو نتوانی
دلت را یار خود کنی
به چه درد میخورد
از هرچه مروارید دریاهاست
گردنبندی برای دختری ساز کنی
اما تو نتوانی
دل خویش را به او تقدیم کنی
لطیف هلمت
مترجم : مختار شکری پور