و در پایان
آنچه که دربارهی خودم
میتوانم بگویم
این است
من شعری عاشقانهام
در جسمِ یک زن
الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : روژان آهوان
تو را دوست دارم
مانند هرچیزِ باارزش و پنهانی
که باید
مخفیانه دوست داشت
درست مابینِ سایه و روح
تو را دوست دارم
مانند بوتهای گل
که هرگز شکوفا نمیشود
اما نورِ گلهایی پنهان را
در خود حمل میکند
و به لطفِ عشقِ تو
عطرش
برخاسته از زمین
در وجودم
پنهان
زندگی میکند
تو را دوست دارم
بیآنکه بدانم
چگونه از کی و از کجا
تو را دوست دارم
بیهیچ پیچیدگی ، بیهیچ غرور
تو را دوست دارم
چون راهِ دیگری نمیشناسم
تنها میدانم
نخواهم بود
اگر تو نباشی
آنچنان نزدیکی
که دستهایت بر سینهام
گویی دستهای مناند
تو چشمهایت را میبندی
این منام که به خواب میروم
پابلو نرودا
مترجم : مرجان وفایی
اگر کسی را دوست داری
بگذار برود
چرا که اگر خود بازگردد
همیشه از آنِ تو بوده است
اگر هم بازنگردد
هرگز از آنِ تو نبوده است
جبران خلیل جبران
مترجم : فائزه پورپیغمبر
پاییز که می شود
حواستان
به آدم هایِ زندگیِ تان باشد
کمی بهانه گیر می شوند
حساس می شوند
توجه می خواهند
دستِ خودشان که نیست
این خاصیتِ پاییز است
آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند
مگر می شود پاییز باشد
و دلت هوایِ قربان صدقه هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند ؟
مگر می شود پاییز باشد
و دلت هوس نکند
عاشق باشی ؟
که عاشقت باشند ؟
باد باشد
باران باشد
و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی
تو باشی و تو
تو باشی و او
فرقی ندارد
قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز
همه جوره می چسبد
نرگس صرافیان طوفان
تو نیستی و
این باران
چه بیهوده میبارد
چرا که خیس نخواهیم شد
با هم
این رود
چه بیهوده میخروشد
چرا که بر کرانهاش نخواهیم نشست
نگاه نخواهیم کرد
با هم
این راه
چه بیهوده میرود به دور دست
چرا که نخواهیم پیمودش
با هم
چه بیهوده است
دلتنگی از دوری
چنان دوریم
که حتی نخواهیم گریست
با هم
بیهوده دوستت دارم
بیهوده
زندهام
چرا که قسمت نخواهیم کرد
زندگی را
با هم
عزیز نسین
مترجم : مژگان دولت آبادی
بوی بهشت می شنوم از صدای تو
نازکتر از گُل است گُلِ گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل ، نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره ی دلم ، که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری ، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
قیصر امین پور
بدرود ای دوست مهربان من ، بدرود
تو هنوز هم در سینهام جای داری
و این جدایی محتوم
دیدار را در پیشرو بشارت میدهد
بدرود دوست من
بدرودی بیکلام و دست
برایم غم مخور
و ابروانات را
با گره ی اندوه میازار
در این زندگی
مرگ قصهای است کهنه
اما زندگی
بیتردید از مرگ کهنهتر است
سرگئی یسنین شاعر اهل روسیه
مترجم : بابک شهاب
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
حافظ
تا زمانی که از عمق دوست داشتن
طرف مقابلات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توست
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
لویی آراگون
مترجم : جواد فرید
سه چیز تمامی ندارد
تو
و عشق
و مرگ
محمود درویش
مترجم : احمد دریس
میخواهم عمری در کنار تو باشم
و آنقدر از خود به تو بگویم
تا وجودمان یکی شود
تا زمانی که لحظه مرگمان فرارسد
جیمز جویس
مترجم : پرویز داریوش
اگر که بگویم تو برای من
مانند هوا ، لازم
مانند نان ، متبرک
مانند آب ، عزیزی
نعمتی ، نعمتی
اگر که بگویم
مرا باور کن ای محبوب من
باور کن
تو در خانهی من جشن و
در باغ من بهار و
در سفرهی من کهنهترین شرابی
من در تو زندگی میکنم
و تو در من حکم میرانی
جاهد صدقی تارانجی
مترجم : ابوالفضل پاشا
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضشان ، شیونشان ، ضجه زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
زخمها خیرهتر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جان پاره دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمه مبهمشان
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمدعلی بهمنی
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد
که باید کشف شود
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی
به شعف وصف ناپذیر دست پیدا میکنی
که همان راه رهاییست
نگاه کن
خورشید با عشق میرقصد
دریا با امواج میرقصد
زمین با اجرام میرقصند
انسانهای عاشق با هم میرقصند
دنیا دارد با تو میرقصد
همه چیز در تکاپو ست
در تکاپوی عشق
تو از رقص بدنیا آمدی
با ریتم هستی هماهنگ شدی
با ندای فرشتگان آورده شدی
رقص درونت را پیدا کن
بازندگی بچرخ
با زندگی برقص
صدای هستی موسیقی زلال احساس توست
میلان کوندرا
مترجم : پانتهآ مهاجر کنگرلو
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست
گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست
گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند
گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست
گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق
گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست
گفتمش درد من از صبر بتر میگردد
گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست
گفتمش ناله شبهای مرا نشیندی
گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست
گفتمش کام دل خسته خواجو لب تست
گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست
خواجوی کرمانی
با دردهای زخمگونهای زیست میکنم
اگر مرا لمس کنی
آسیبی به من خواهی زد که ترمیم نخواهد شد
نوازشهایت مرا احاطه میکند
مانند پیچکهایی که از دیوار افسردگی بالا میروند
عشقت را از یاد بردهام
با اینحال از ورای هر پنجرهای
مانند تصویری گنگ میبینمت
پابلونرودا
مترجم : اردشیر هادوی
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانههای صمیمی
کف زدنهای شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید
و یک دنیاعشق از من
برایت آرزو میکنم
کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : مسعود درویشی
و این منم که طبق معمول
از دو مرد دل کندم
مردی که تنهایم گذاشت
و مردی که تنهایش گذاشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که مرا کُشت
و مردی که من او را کُشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که دوستش داشتم
و مردی که از او متنفر شدم
هر دوی آنها تویی
غاده السمان
مترجم : سپیده متولی
بعد از آن پیکهای شراب
پس از آن ظرفهای میوه
فراموشمان شد نغمهای با هم سر دهیم
در آن غروب جداییمان
به شهادت ستارگان شبانگاهی
ما باز هم آواز میخواندیم
اما دیگر به تنهایی
اورهان ولی
مترجم : شهرام شیدایی