بر بهشت قسم خورده‌ام

بر بهشت قسم خورده‌ام
اما حقیقت ندارد
پس تو را
به آتش جهنم می‌برم
به درد
ما‌ نه در باغ‌های سعادت
قدم خواهیم زد
و نه از زیرِ طاق‌های مشبک
شکفتنِ گل‌ها را تماشا خواهیم کرد
ما بر زمین می‌افتیم
کنارِ دروازه‌های کاخِ شیطان
شبیه فرشته‌هایی که پرپر می‌زنند
بال‌های ما هجاهای غمناک می‌نوازند
و ما ترانه می‌خوانیم
از عشق‌های ساده‌ی انسانی
و از تماسِ لب‌های ما
در زمزمه‌ی شب بخیر
جرقه‌ی نوری خواهد درخشید
به خواب می‌رویم
و هنگامِ صبح
نگهبانی ما را
روی نیمکتِ پارک پیدا خواهد کرد
و خنده‌ی بلندی سر خواهد داد
یک هسته‌ی سیب
با خوابی از ریشه‌های درخت

هالینا پوشویاتوسکا شاعر لهستانی
مترجم : مرجان وفایی

یک فرشته در همسایگی من است

یک فرشته در همسایگی من است
او نگهبان رویاهاست
چنین است که
دیر به خانه می‌رسد
صدای قدم‌های آهسته‌اش
خش‌خشِ بال های جمع شده‌اش را
بر پله‌ها می‌شنوم
صبح
او ایستاده
بر درِ تمام گشوده‌ام
و می‌گوید
پنجره‌ات دوباره
درخشید
طولانی
به هنگامِ شب

هالینا پوشویاتوسکا شاعر لهستانی
مترجم : مرجان‌ وفایی

مرگ و زندگی

هالینا پوشویاتوسکا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نه زندگی را شناختیم
و نه مرگ را
چرا که
عشق
آزادی
احساسات
امید
و تعلق را
نیافتیم
آری
بسیاری از ما
مدت‌ها‌ست مرده‌ایم
پیش از آن که
زندگی کنیم

هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : مرجان وفایی

عشق اول

همه می‌گویند
عشق اول بهترین است
افسانه‌ای و خیال انگیز
برای من اما
این گونه نبود
بین ما حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقه‌ای که روشن و خاموش شد
حتی دست‌هایم نلرزید
وقتی ریسمان یادداشت‌های کوچک
یا روبان یک دسته از نامه را گشودم
تنها ملاقات ما
بعد از این همه سال
گفتگویی سرد
درکنار یک میز و دو صندلی بود

عشق‌های دیگر هنوز درون من
عمیق نفس می‌کشند
اما این عشق حتی نفس کوتاهی برای آه هم نیست
اما هنوز در من جاری است
و می تواند کاری را انجام دهد که
هیچ عشقی هرگز قادر به انجام آن نیست
فراموش نشده
نه حتی در خواب
که می‌تواند مرا به مرگ عادت دهد

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : مرجان وفایی

قادر نیستم با کلمات بیان کنم‌

قادر نیستم با کلمات بیان کنم‌
حسرتی که در من است
در کلمات نمی‌گنجد
اما در خالی آغوش گشوده‌ام
در جریان خون رگ‌های بازوان‌ام
در هر ضربان قلب من
تو طنین‌انداز می‌شوی
عبور می کنی
دوباره به من بازمی‌گردی
و تا ابد می‌مانی

تو از عمق وجودم
سرچشمه می‌گیری
اما هر نفس
در سرمای وجود من
یخ می‌زند
منجمد می‌شود
و به یادم می‌آورد
تو همان کسی هستی
که دوباره و دوباره
مرا ترک‌ گفت

هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : مرجان وفایی

هیچ روزی تکرار نمی‌شود

هیچ روزی تکرار نمی‌شود
هیچ شبی ، دقیقا مثل شب پیش نیست
هیچ بوسه‌ای ، مثل بوسه‌ی قبل نیست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها همه زودگذرند
چرا ترس
این‌همه اندوه بی‌دلیل برای چیست ؟
هیچ چیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید
امروز فراموش شده است

ویسلاوا شیمبورسکا  
مترجم : بهمن طالبی‌نژاد

باور کن

باور کن
این را با تمام وجودت باور کن که
آن کس که وعده‌ی همیشه ماندن را می‌دهد
از همه رفتنی‌تر است

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : شهرام شیدایی

به آن‌هایی که عاشقشان نیستم خیلی مدیونم

به آن‌هایی که عاشقشان نیستم
خیلی مدیونم
احساس آسودگی خاطر می‌کنم
وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد

شادم از این که
خوابشان را پریشان نمی‌کنم
آرامشی را که با آن‌ها احساس می‌کنم
آزادی‌ای را که با آن‌ها دارم
عشق نه می‌تواند بدهد ، نه بگیرد
 
ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : ملیحه بهارلو

با تمام فروتنی دوستت دارم

با تمام فروتنی دوستت دارم
ببین حتی دستم را دوست دارم
زیرا که زمانی آن هم مال تو بود
پس انگار که می توان
هر چه را که زمانی مال آدمی بود
ترک کرد و بدون حتی نگاهی به پشت سر رفت
و انگار می توان
میان خاک سرد ماند

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : دکتر ضیا قاسمی

اگر می خواهی نگهم داری

اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
ببین دارم می روم
گرمای دستت هنوز می تواند نگهم دارد
لبخند هم جذبم می کند ، شک نکن
اگر می خواهی نگهم داری اسمم را صدا بزن
مرزهای شنوایی خط هایی تیز هستند
تیز و از پرتو آفتاب باریکتر
اگر می خواهی نگهم داری شتاب کن
داد بزن وگرنه صدایت به من نمی رسد
شتاب کن ، خواهش می کنم
اگر رفته باشم چه سود از واژه های تلخت
چه سود از آنکه زمین را برنجانی
با نوشتن اسم پریده رنگم بر روی شن
اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
نگاه کن که دارم می روم
نفس به نفس من بده
آنگونه که غریق را نجات می دهند
امید زیادی نیست ، دیرزمانی تنهایی با من بوده ست
اما نگهم دار ، خواهش می کنم
نه برای من ، برای خودت

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : ضیاء قاسمی

بسیار به او نزدیکم

بسیار به او نزدیکم
آنقدر به او نزدیکم که نمی تواند خواب مرا ببیند
او خوابش می برد
و به زنی که بلیط سفری یک طرفه گرفته است
تا منی که در آغوشش خوابیده ام
نزدیک تر است
بیچاره من
در کالبدِ خویشتن گرفتارم
به آرامی
دستم را از زیر سرش بیرون می کشم
به او خیلی نزدیکم
آنقدر که او نمی تواند خواب مرا ببیند
نزدیکم
خیلی به او نزدیکم

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی

دستان تو چند سال دارند ؟

دستان تو چند سال دارند ؟
درختان پرگره
به موهای من که دست می‌کشند
بهار می‌شوند
بوی ریشه‌هایی که از خواب برخاسته‌اند
زمزمه زمین
پشت خمیده پاییز را
می‌شکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده می‌رقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم می‌کنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنم را
زیر دستان تو
حس کنم

هالینا پوشویاتوسکا

من تنهای تنها می میرم

عزیزم
وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم
مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی ؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی ؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته ، بی اثر می کنی ؟

اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم
نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را
سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند
 
عزیزم
چون به درون شعله خیره می شوم
درمانده می مانم
آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد ؟
اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : کامیار محسنی

مرا به اسم صدا کن

مرا به اسم صدا کن
تا بیایم
ای جانِ من

مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟
یا بوته ای
که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته می کند

و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم

می جویم
اسمم را می جویم
و می دانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از تهِ جهنم
می آیم

جلویت زانو می زنم
و سَرِ خسته ی خود را
به دست های تو می سپارم

هالینا پوشویاتوسکا

عشق حقیقی

عشق حقیقی
آیا به راستی بدان نیازی هست ؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند

عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد

بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی

تو فریاد چشم هایم هستی

تو فریاد چشم هایم هستی
که تا بی نهایت ادامه دارند
تا سایه ای که به وسعت هزار سایه ست
سایه ای از هزار روز بی نام و نشان
چقدر نور
در دستان گسترده ات داری
چقدر شب
در ناگهانی ستارگانی که فرو می افتند
به دنبال تو می گردم
با انگشتانم در میان ابرها جستجو می کنم
در میان بال های پرندگان و برگ ها
و تنها منظره ی رنگ پریده ی میدان شهر پیداست

هالینا پوشویاتوسکا 
مترجم : دکتر ضیاء قاسمی

اسم تو

وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد

ویسلاوا شیمبورسکا

طعم عشق

یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت

هالینا پوشویاتوسکا

می خواهم از تو بنویسم

می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند
از مژگانت
که به فریب ، سیاه به نظر می رسند

می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد

می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است

هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : کامیار محسنین

آن‌گاه که پرندگان از روی کلماتم پرکشیدند

آن‌گاه که پرندگان از روی کلماتم پرکشیدند
و ستارگان خاموش شدند
نمی دانم کدامشان را صدابزنم
هراس را ، مرگ را
یا عشق را

به دستانم نگاه می کنم
درمانده
یکی در دیگری می‌پیچد
و لبهایم که خاموشند

بی‌نام
آسمان بر بالای من می‌روید

و حتی نزدیک‌تر
بدون نامی
زمین می‌شکفد

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : محسن عمادی