اسیر تو بودن

اسیر تو بودن
آزادی ست
حتی زیر اقیانوس های عمیق
حتی با چشمان بسته
بدون هیچ تنفس عمیق

سهام الشعشاع
ترجمه : بابک شاکر

چشمهای آرام

چشم های آرام
به ندرت دوست می دارند
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا
آنجا که اژدهایی از حریم عشق
پاسداری می کند

فریدریش نیچه
مترجم : علی عبدالهی

دوستت دارم

سخنی نمانده
که نگفته باشیم در روشنای روز
پس شب‌ها می‌گویمت
که دوستت دارم

عزیزنسین
مترجم : مژگان دولت آبادی

ساختن زندگی

اما برای شادمانی
سیاره‌ی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوار است

ولادیمیر مایاکوفسکی  
مترجم : محمد مختاری

نامه‌ای از قعر دریا

اگر یارم هستی کمکم کن
تا از تو دور شوم
اگر د‌لدارم هستی کمکم کن
تا شفا یابم
اگر می‌دانستم عشق چنین خطرناک است
عاشق‌ات نمی‌شدم
اگر می‌دانستم دریا این‌قدر عمیق است
به دریا نمی‌زدم
اگر پایان را می‌دانستم
آغاز نمی‌کردم
دل‌تنگ ات هستم
یادم بده چگونه ریشه‌های عشق را درآورم
یادم بده چگونه اشک‌هایم را تمام کنم
یادم بده چگونه قلب می‌میرد
و اشتیاق خودکشی می‌کند
اگر پیامبری
از این جادو ، از این کفر
رهایم کن
عشق کفراست پس پاکم کن
بیرونم بکش از این دریا
که من شنا نمی‌دانم
موجی که در چشمان‌ات جاری‌ست
مرا به درون خود می‌کشد
به ژرف‌ترین جا
به عمیق‌ترین نقطه
حال آن‌که نه تجربه‌ای دارم
نه قایقی
اگر ذره‌ای پیشِ‌ات هستم عزیزم
دستم را بگیر
که از فرق سر تا نوک پا عاشقم
و در زیر آب نفس می‌کشم
و ذره‌ذره غرق می‌شوم
غرق می‌شوم
غرق

نزار قبانی
مترجم : یدالله گودرزی

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام

فریدون مشیری

یک بار دیگر

دستِ یک مرد
مشغولِ کشیدنِ چهره یک زن است
و مرد دستِ خود را
به سوی عشق‌ها دراز می‌کند

دستِ یک مرد
شکل می‌دهد به چهره یک زن
و مرد ترانه خود را می‌خوانَد

زن قد می‌کشد
رشد می‌کند
قد می‌کشد

در کوچه‌ها
در میدان‌ها
در اتاق‌ها و در اتاق‌ها

مرد یک بارِ دیگر آن‌چه را
که دوست می‌دارد می‌آفریند
و زن هم‌اکنون
یک بارِ دیگر
مردِ خود را به‌دنیا می‌آوَرَد

چنگیز بکتاش
مترجم : ابوالفضل پاشا

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده تو را

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده تو را
وز مژه آب داده‌ام باغ نچیده تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیده تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده‌ام باز رمیده تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیده تو را

تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا ، قد کشیده تو را

قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمی‌توان زدن زلف خمیده تو را

شام نمی‌شود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیده تو را

خسته طره تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت ، مار گزیده تو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌ام
شکر خدا که دوختم جیب دریده تو را

دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیده تو را

باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمی‌خرد هیچ خریده تو را

فروغی بسطامی

دلیلِ وجود منی تو

دلیلِ وجود منی تو
اگر نشناسم‌ات زندگی نکرده‌ام
و اگر بمیرم بی‌شناختن‌ات
نمی‌میرم
چرا که نزیسته‌ام

لوییس سرنودا
مترجم : محسن عمادی

چشم آبی عشق

دیروز می خواستم
در برا برت زانو بزنم
پرده از چشم آبی عشق بردارم
غرور راه را بر من بست
ترسیدم بگویی
آرام باش هنوز وقتش نِیست
و اکنون زمانی که
تو خود آمده ای
فصل در تغییراست
و پرنده های مهاجر
به سویی دیگر در کوچند
و من هم
روبه سوی دلداری دیگر
در به روی خستگی بسته ام

عبدالله پشیو شاعر کرد زبان
مترجم : آوات

چهره‌هایی وجود دارند

چهره‌هایی وجود دارند
که می‌ارزند که پس از دیدار آن‌ها
چشم فرو بندیم و بمیریم
تا ناگزیر نباشیم پیش خود بگوییم
هرگز من او را
در بازوانِ خود نخواهم دید

هانری دو مونترلان
مترجم : ماندانا صدر زاده

هزار سال است که دوست‌ات می‌دارم

هزار سال است که دوست‌ات می‌دارم
من ، چونان تو
از نخستین گزش
به عشق ایمان نمی‌آورم
اما می‌دانم که ما پیش‌تر
یک‌دیگر را دیدار کرده‌ایم
به روزگاران
در میان افسانه‌ای راستین

و ما دو چهره
یک‌دیگر را در آغوش فشردیم
بر گستره‌ی آب‌های ابدی
سایه‌ات پیوسته
به سایه‌ی من می‌پیوندد
در گذر روزگاران
در میان آینه‌های ازلی و مرموز عشق
من همواره از تو سرشارم
در خلوت قرن‌های پیاپی

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد 

آیا هرگز می‌دانستی

آیا هرگز می‌دانستی
که در زمان‌های دور
آن‌قدر عاشق‌ام بودی که
عشق‌ات هرگز به کاهلی و نابودی راه نمی‌برد ؟
تو آن زمان جوان بودی
مغرور و دل‌زنده
بیش از حد جوان بودی برای دانستن اش
 
سرنوشت بادی‌ست
و برگ‌های سرخ در حضورش
به پرواز درمی‌آیند پراکنده
در دوردست و در دوران توفانی سال

هم اکنون به ندرت هم‌دیگر را می‌بینیم
اما هر گاه سخن گفتن‌ات را بشنوم
راز تو را می‌دانم
عزیزکم ، عزیز دلم

سارا تیس‌ دیل    
مترجم : مهناز یوسفی

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری

شهریار

از دل اقیانوس خروشان

از درون ازدحام
از دل اقیانوس خروشان
قطره‌ای
با مهربانی فراز آمد
و به نجوا گفت
دوست‌ات دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم
سفر کرده‌ام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم
بر تو دست بسایم
چرا که نمی‌توانستم
بی آن‌که یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم
برای آن‌که می‌ترسیدم
از کف داده باشمت
اکنون که یک‌دیگر را
نظاره کرده‌ایم
در هم تماشا کرده‌ایم
ایمن‌ایم
پس خرسند و رام
به اقیانوس بازمی‌گردیم عشق من
من هم پاره‌ای از اقیانوس‌ام ، محبوب‌ام
آن‌قدرها از هم جدا نیستیم
به هم واصل می‌شوند
تمام پاره‌ها

تماشا کن عشق من
اگرچه دریا
سخت کمر به جدایی بسته است
اگرچه لَختی جدا می‌بردمان
اما نمی‌تواند برای همیشه
از یک‌دیگر دورمان کند
ناشکیبا مباش
فاصله کوتاه است
و من می‌شناسمت
به هوا
به خاک
به اقیانوس
سلام می‌دهم
در هر غروب آفتاب
به یاد عزیز تو ای محبوب‌ام

والت ویتمن
مترجم : محسن توحیدی

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست
عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

سینه‌های روشنان بس غیب‌ها دانند لیک
سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست

بس زبان حکمت اندر شوق سرش گوش شد
زانک مر اسرار او را ترجمانی دیگرست

یک زمین نقره بین از لطف او در عین جان
تا بدانی کان مهم را آسمانی دیگرست

عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق
لیک حق را در حقیقت نردبانی دیگرست

شب روان از شاه عقل و پاسبان آن سو شوند
لیک آن جان را از آن سو پاسبانی دیگرست

دلبران راه معنی با دلی عاجز بدند
وحیشان آمد که دل را دلستانی دیگرست

ای زبان‌ها برگشاده بر دل بربوده‌ای
لب فروبندید کو را همزبانی دیگرست

شمس تبریزی چو جمع و شمع‌ها پروانه‌اش
زانک اندر عین دل او را عیانی دیگرست

مولانا

عشق بسیار کوتاه است

درست است
که دیگر دوستش ندارم
اما شاید هم دوستش داشته باشم
عشق بسیار کوتاه است
ولی فراموش کردن آن
بسیار زمان می‌برد

پابلو نرودا
مترجم : حسین خسروی

چه نمایش هراس‌انگیزی

چه نمایش هراس‌انگیزی
اگر قلب‌ام را
روی صورت‌ام می‌گذاشتم
و در دنیا
قدم می‌زدم

سیلویا پلات  
مترجم : مرجان وفایی

ما در میانه جنگ عاشق شدیم

آیا گلوله‌ها اجازه لبخند می‌دهند ؟
گلوله‌ها اجازه بوسه می‌دهند ؟
ما در میانه جنگ عاشق شدیم
بین دو نیم‌نگاه
بین دو اخم
بین دو دستور تیرباران
ما را در مرز دو سرزمین  دفن کنید

الیاس علوی شاعر اهل افغانستان

تنهایی خوب چیزی ست

تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
 که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی

تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی

پریسا زابلی پور