می خواهم تو را

می خواهم تو را
به آتش بیاندازم
سپس از آتش نجات داده و
بر رویت آب بپاشم
نگاهت کرده و
به جای دردهایت بسوزم

می خواهم تو را
در آب غرق کنم
بعد وقتی که داری خفه می شوی
تو را در آغوش بگیرم و
به ساحل ببرم
نفسم را در نفس ات بدمم و
بیدارت کنم
آن قدر که قلبم به شماره بیافتد

می خواهم تو را
به زیر قطار هل بدهم
همانگونه که خودم می دانم
جمع کنم و بچینم ات

خواسته ی دیگری هم دارم
می دانی ؟
به واقع من
می خواهم تو را ببینم
مثل خیالی
که زنده می کند و
می میراند تو را
مثل یک خیال
 
سنویچ چیلگین
مترجم : مجتبی نهانی

بى حواس ترین زن دنیا

این روز ها
بى حواس ترین زن دنیا منم
که در گذر از میان مردم شهر
با هر عطرى به یاد تو
مست مى شوم
و در چهار خانه ی
هر پیراهنى شبیه تو
بیتوته مى کنم
این روز ها
هستى و نیستى
و میان بى حواسی هاى معلقم
قدم مى زنى
تو را مى گردم
در میان تمام کسانى که شبیه تو نیستند
و سراغ تو را
از شلوغ ترین خیابان هاى شهر مى گیرم
نیستى که نیستى
و من
بى حواس ترین زن دنیا
حواسم از تو
پرت نمى شود که نمى شود

منیره حسینی

تو دروغ کدام عشق بودی ؟

نه آنکسی که رفته است باز می گردد
و نه آنکسی که مانده است
از انتظار دست می کشد
تو دروغ کدام عشق بودی ؟
که اینگونه بی خیال
گذاشتی ورفتی

قهرمان تازه اوغلو
مترجم : سینا هولاسی عباسی

بانوی من

دست های تو
شادخواری سه شاعر حکیم است
که جام تلخ
در کام شیرین می ریزند
تا داستان دلدادگی مرا ببافند

اشک های من 
گریه های سه زن زیباست
که از دلتنگی ات
در قلب من
نام تو را مزه مزه می کنند

بانوی من
جشن المکاشفه ی
سه پادشاه بزرگ چشم های توست
به سلامتی خودت بنوش

عباس معروفی

رازی در دل

زن‌ها وقتی رازی در دل دارند
زیاد حرف می‌زنند تا پنهانش کنند

مردها وقتی رازی در دل دارند
سکوت می‌کنند

ماریو بارگاس یوسا
کتاب مردی که حرف می‌زند

من شاعر نیستم

من شاعر نیستم
اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ ها
با ساده ترین کلمات
می توانم دوست داشتن را برایت معنا کنم
تا باور کنی
زندگی آنقدرها هم که می گویند پیچیده نیست
تنها ، تو چشم هایت راببند
و کمی به حرف هایم گوش بده

روزبه معین

با دوست داشتن تو

با دوست داشتن تو
زیادتر می شوم
و نمی گنجم در زمین

تو
جغرافیای من
تو
وطن من
تو
آن لکه مادرزادی لجوج من
تو
همان منِ در قلب من هستی

آتاکان گولگار
ترجمه : علیرضا شعبانی

حضور با شکوهت

حضور با شکوهت مبارکم باد
با تو این روزها
آنقدر بی تعارف شده ام
که می توانم صادقانه بگویم
حضور از جان گذشته ات در خیابان
پاک ، غافلگیرم کرده است
دیگر وقتش رسیده بود
که تکلیفت را
با این کارد به استخوان رسیده
یکسره می کردی
مرگ یکبار شیون یک بار
و تو محشر کردی
وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه
روی اعصاب تو کوک می کردند
چه زرنگ و دور اندیش
از کوره در نرفتی
و سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر کردی
مبارکت باد این سنگر استوار
چه زیبا غافلگیر
و تکمیلم کرده ای
حضور با شکوهت
در این لحظه های همیشه ام
مبارکم باد

عباس صفاری

عشق

عشق تنها وقتی عشق است که
بی‌چشم‌داشت ارزانی شود
مثلاً نمی‌توانی اصرار داشته باشی
کسی را که دوست می‌داری
حتماً عاشق تو باشد
حتی فکرش هم خنده‌دار است
با این‌حال به طور ناخودآگاه این
راهی است که
بیشتر مردم در آن زندگی می‌کنند
اگر به راستی عاشق باشی
چاره‌ای نداری جز اینکه به راستی
مؤمن باشی ، اعتماد کنی
بپذیری و امیدوار باشی که عشق تو را پاسخی هست
اما هرگز اطمینان کامل و تضمینی وجود ندارد

لئو بوسکالیا
کتاب : زندگی ، عشق و دیگر هیچ

بیا ساقی ببر ما را

به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را

چراغ راه ما کن چشم جادو ، روی آتشگون
بیا ساقی ببر ما را ، بیا ساقی ببر ما را

به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل
مگر مستی نماید راه اقلیمی دگر ما را

زدم بر کوچه ی مستی چو هر جا روی بنهادم
به سنگی خورد پا هر لحظه در این رهگذر ما را

به صحرای جنون باید زدن ای عشق ، امدادی
بس است ای عقل ، بی جا هر چه دادی درد سر ما را

گهی شمعم گهی پروانه ، این شب ها نمی دانی
چه بازی هاست با جان تا شبی گردد سحر ما را

نمی دانم چرا خلق من شوریده سر کردی
چرا یک مشت آب و گل ، عبث کردی هدر ما را

قیامت پیش چشم ما دگر وزنی نخواهد داشت
مگر ای عشق آشوبی روی از سر بدر ما را

نگار آمد ز فرط رنج و غم نشناختیم او را
بهار آمد ، نیامد سر برون از زیر پر ما را

عمادا طبع تسکین بخش و جام می غنیمت دان
و گرنه کشت خواهد هجر آن بیدادگر ما را

عماد خراسانی

حقیقت را میدانم

حقیقت را میدانم
حقیقت های دیگر را فراموش کن
نه به جنگی نیاز است نه به جدالی
نگاه کن غروب سر رسیده است
چیزی به شب نمانده
برای چه می جنگیم
شاعران
عاشقان
حاکمان
باد دیگر آرام گرفته است
زمین نمدار است از شبنم
توفان ستاره ها رو به آرامی است
دیری نمی رسد
پلک برهم میگذاریم در زیر خاک
مایی که بر روی آن
خواب را برای همدیگر حرام کرده ایم

مارینا تسوتایوا

اگر سرم برود در سر وفای شما

اگر سرم برود در سر وفای شما
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما

بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم
هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما

چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد
کند نزول بخاک در سرای شما

در آن زمان که روند از قفای تابوتم
بود مرا دل سرگشته در قفای شما

شوم نشانهٔ تیر قضا بدان امید
که جان ببازم و حاصل کنم رضای شما

کرا بجای شما در جهان توانم دید
چرا که نیست مرا هیچکس بجای شما

ز بندگی شما صد هزارم آزادیست
که سلطنت کند آنکو بود گدای شما

گرم دعای شما ورد جان بود چه عجب
که هست روز و شب اوراد من دعای شما

کجا سزای شما خدمتی توانم کرد
جز اینکه روی نپیچم ز ناسزای شما

غریب نیست اگر شد ز خویش بیگانه
هر آن غریب که گشستست آشنای شما

اگر بغیر شما می‌کند نظر خواجو
چو آب می شودش دیده از حیای شما

خواجوی کرمانی

تاریخ تولد

هنوز می پرسی
تاریخ تولدت چه روزی است ؟
پس ثبت کن چیزی را که نمی‌دانی
تاریخ تولدم
آن روزی است که عاشق تو شدم

نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده

آدم عاشق

هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست
آدمِ عاشق به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود

تو خیال می کنی زرنگی
اما نمی دانی
آدمِ عاشق ، می داند و می ماند

تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود
صبر را که هر روز کمتر می شود
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود
می ایستد
خم می شود
رویِ ماهت را می بوسد
و می‌رود

با خودت می گویی چه نسیم خوشی
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود

پریسا زابلی پور

از آن تو هستم

نه چیزی می شناسم
نه به چیزی تعلق دارم
این نادانی را دوست دارم
زیرا می توانم با آن تو را بشناسم
چون طفلی که از مادرش می آموزد
و تا همیشه یاد می گیرد
من با شناختن تو
از آن تو هستم

آدونیس
مترجم : بابک شاکر

دلباختن دلبرانه

مرد عاشق
تلاش می کند
دوستت دارم را بگوید
زنِ عاشق اما تلاش می کند
دوستت دارم را بشنود
در واقع مرد ها می بازند که ببرند
ولی زن ها می برند که ببازند
یک جور دلباختن دلبرانه
یک جور به دست آوردن
که انگار به دستت آوردند

رسول ادهمی

راز دل

اگر گل ها
گل های زیبا می دانستند
که چه زخمی بر دلم نشسته
همراه من می گریستند
تا دردم را درمان کنند

اگر بلبل ها می دانستند
که دلم چه بار غمی دارد
نغمه ای مستانه سر می دادند
تا رنجم را
تسکین بخشند

اگر اختران کوچک می دانستند
که چه اندازه افسرده ام
از آسمان به زیر می آمدند
تا اندکی امیدوارم سازند

ولی این ها
هیچ کدام
از هیچ چیزی خبر ندارند
تنها یک تن است
که بر راز دلم  آگاه است
او هم همان کسی است
که این دل را پاره پاره کرده است

هاینریش هاینه
مترجم : شجاع الدین شغا

سایه یک زن

سایه‌ی زنی همراه من است
که نشانی از همه‌ی زن‌ها دارد
و شاید آنگاه که
با تاریکی‌ها یکی شدم
این سایه‌
نورانی شود
و مرا در آغوش خود بپذیرد

بیژن جلالی

قبول دارم که خطاکارم

قبول دارم که خطاکارم
راضی ام به سزای عملم برسم
با اینکه نه چیزی را دزدیدم و نه کسی را کشته ام
اما کاری بدتر از این ها کرده ام
می دانی مرتکب چه خطایی شده ام ؟
اشتباهم این بود
که انسان ها را دوست داشتم

جان یوجل
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

از عشق سخن باید گفت

از عشق سخن باید گفت
همیشه از عشق سخن باید گفت
بی عشق
روزگارت را زندگی سیاه خواهد کرد
بی عشق
مصیبت است برخاستن
کار کردن
خفتن
نگاه کردن
راه رفتن
نفس کشیدن
بی عشق
هیچ سلامی طعم سلام ندارد
هیچ نگاهی عطر نگاه

نادر ابراهیمی