صدای شعرم

لب وا نمیکنم اما
صدای شعرم بلند است
گویا
یک نفر در من پنهان شده
که تو را
بیشتر از من
دوست دارد

مصطفی خدایگان

جز برابر تو

تنها می‌ایستم چون الف
و سر خم نمی‌کنم 
بر تمام بتان می‌شورم
و سر خم نمی ‌کنم
از آتشی به‌ در می ‌آیم
و در آتشی فرو می‌ شوم
و سر خم نمی ‌کنم
باور به نبرد تن به تن دارم
و سر خم نمی‌ کنم
به خاکستر می‌ آمیزم
و سر خم نمی‌ کنم
جز در برابر تو

قاسم حداد
مترجم : آرش افشار

یادآوری عشق

قلب من
آستانه ی گیسوانت را یک به یک میشناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم میکنی
فراموشم مکن
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه دریغشان مکنی

پابلو نرودا

میدانم نمی دانی چقدر دوستت دارم

می دانم نمی دانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را
در دست گرفته است
می دانم نمی دانی
چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم
بی آنکه نگاهت کنم
صدایت کنم
بی آنکه حتی زنده باشم
می دانم نمی دانی
تا بحال چقدر دوست داشتنت
مرا به کشتن داده است

حافظ موسوی

من زندانی بند توام

من زندانی بند توأم
من افتخارمی کنم به زیستن دراین تن
دراین تن دموکراسی حرام است
آزادی بیان معنایی ندارد
بند و حبس و مرگ موهبت الهی ست
دراین تن
همه قیام کردند
و به تو اقتدا می کنند
این خودکامه گی ضرورت است

جمانة حداد
مترجم : بابک شاکر

واقعی ترین بانوی افسانه ها

نوازشم کن
من واقعی‌‌ترین بانویِ افسانه‌های توام
فرقی‌ نمی‌‌کند کجا
آغوش تو
هرجا که باز شود
باشکوه‌ترین قصرِ دنیاست
قصری که تنها آقایش تویی ‌

نیکی‌ فیروزکوهی

عاشق بودن تنهایی غریبی ست

عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست

علی احمد سعید ( آدونیس )
مترجم : بابک شاکر 

فرصتی ای مرگ

فرصتی ای مرگ
تا برای آخرین بار
بربطم را بردارم
و در این کوچه های مرده
بنوازم و بخوانم به شور
دوشم آهنگی
به رویا
بر عاطفه نازل شده است
که به ضرب گام هایش
مرده را زنده تواند کرد
و دل های نومید را
در کاسه طنبوری
به زیر پنجره ها خواهد کشاند
از جگری یگانه با نهاد جهان
آوازی بر آید
که کور را بینا کند
تا ببیند ذات دهشت را
در جامه ها
و جان ها
که شنیده بود به رویای کورانه
و ندیده بود تا امروز
تا ببیند خود را
میان زخم ها و اهانت و ترحم
که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
فرصتی ای مرگ
تا بربط دارم
و آخرین نوبت را
به کوچه ها بزنم
کورها را بینا
و بینایان را
دیوانه کنم

منوچهر آتشی

کجا پنهان کنم تو را ؟

کجا پنهان کنم تو را ؟
پشت کدامین واژه
کدامین سطر
که از خط شعرهایم بیرون نزنی
و طبل رسوایی ام را نکوبی
 
کجا پنهان کنم تو را ؟
که گونه هایم
از عشق گل نیندازند
چشمانم
از دوری ات نبارند
و دستانم
بهانه ات را نگیرند
 
لبریز ام از تو
عطر دلدادگی ام
تمام شهر را پر کرده است
و تو
آشکارترین پنهان منی
 
سارا قبادی

تو کجایی ؟

تو کجائی ؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجائی ؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام :
کنار تو
تو کجائی ؟
در گستره ی ناپاک این جهان
تو کجائی ؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام
بر سبز شور ، این رود بزرگ که می سراید برای تو

احمد شاملو

مسافر همیشه همسفر من

ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم
تو مالک آن شدی
پس کی ؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من

نزار قبانی

بانوی چشم قهوه ا ی من

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من

محسن حسین خانی

پروانه ای چون من

با پروانه‌ای چون من
تو را به تور نیازی نیست
می‌توانی گلی باشی
آن‌ دم که خیال آسودن دارم

ریتا عوده
مترجم : آرش افشار

جدایی از تو هدیه ای است

جدایی از تو هدیه ای است
فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من
آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم
بر دوش خواهد کشید ؟

آنا آخماتووآ 

هایکویی از عباس کیارستمی

وقتی آمد
آمد
وقتی بود
بود
وقتی رفت
بود

عباس کیارستمی

پایبندی

گفت میروم
و رفت
مرد بود
پای حرفش ماند

گفت میروم
نرفت
زن بود
پای حرفش سوخت

سعید شیربندی

عاشق همه مردان شبیه تو

مرا به سرزمین عجائب ببر
آنجا که هیچ چیزش آشنا نیست
وشبیه هیچ سرزمینی نیست
من عاشق همه مردان شبیه تو باشم
همه مردان آن سرزمین شبیه تو باشند
ومن عروس حجله های تو
وتکرار تو
مرا به سرزمینی ببر که حاکمش مرده باشد
تمام کوچه هایش هرج ومرج باشد
زنی نباشد
من باشم و مردانی شبیه تو
طلوعش شب را آغاز کند
و روز در افسانه ها باشد
اسبهایش لگام دریده باشند و
شکوهش نبردهای شکست خورده
با فاتحانی شبیه تو
 
فادیا فهد شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

محبوب من

محبوب من بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
 
سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو می آید برون از ضرب و آهنگم
 
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه
آیینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
 
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
 
حود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم
 
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است پیرنگم
 
از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم

حسین منزوی

گم گشته ام در تو

دارم از چشم های تو دنیا را می بینم
با لب های تو لبخند می زنم
با دست های تو نوازش می کنم
چنان گم گشته ام در تو
که نمی توانی پیدایم کنی
مثل قطره ای که به دریا پیوسته است
شکل سایه ای که به تاریکی
و شبیه اندوهی که به من
باید
دنیا را به کامت کنم
حتی اگر نبینی ام
می خواهم خوشبخت باشم

مصطفی زاهدی

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را


دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را


از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را


لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته‌ام آه درون سوز را


دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را


گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را


تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را


خاقانی