گاهی آدمهای زخم خورده
جفت خود را
از روی زخمهای شبیه خودشان
پیدا می کنند
هم زخمها
با اعتبارترین همدم هستند
چون سوزش نمک را بر زخم دل
از جان می فهمند
نسرین بهحتی
پدرم عاشق مادرم بود
و هیچوقت به او نگفت
اما هر وقت
که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را
در دهان پدرم می گذاشت
نسرین بهجتی
این آخرین نامه من برای توست
اگر می خواهی بمانی ، برو
اگر می خواهی شاعرت بمانم ، برو
اگر می خواهی عاشقت بمانم ، برو
اگر می خواهی یادت مرا فراموش نشود ، برو
چمدانی را که برایت بسته بودم
به وسعت کشتی نوح بود
آن چمدان کفاف تمام عمرت را
در جزیزه های غریبه های ناشناس خواهد داد ؟
من اینجا در این طوفان
می خواهم عاشقت بمانم
تاوانش را قبلا داده ام ، برو
نسرین بهجتی
مرور زمان
جای زخم دل را خوب نمی کند
بلکه کرخت می کند
طوری که نه نمک بر آن اثر دارد نه نوازش
تنها حاصل مرور زمان
فقط این است که عاقلت می کند
حواست را شش دانگ جمع می کند
که از یک نقطه دو بار گزیده نشوی
و تنهایی با شرف از این نقطه شروع می شود
نسرین بهجتی
سالها طول کشید تا فهمیدم
تو دیگر به من ربطی نداری
ای ماضی بی ربط زندگی من
حالا که هیچ باران و هیچ ترانه ای
تورا به یاد من نمی آورد
حالا که ردت پاک شده است
از روی برف ایوان خانه و لیوان مشترک و دل بی تابم
دفتر شعر مرا ورق نزن
برای خواندن من دیگر دیر شده است ، دیر
آن روز که این شعرها را برایت می گفتم
زلیخا حریف شیدایی من نبود
نسرین بهجتی
تو جوان ترین و زیباترین
و با اعتبارترین عاشق منی
چون مرا با تمام زخم های دلم
بیشتر از خودم
و بیشتر از خودت دوست داری
عزیزم بی دلهره
موهای سپیدت را به روی پیشانی ات بریز
بی دلهره عینک سیاهت را بردارد
می خواهم زیر چروک چشمان تو
نماز اعتماد را بخوانم
نسرین بهجتی
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید چین های صورت معصومم را اُتو
دشت پژمرده و غمگین آهوان چشمانم را رفو
و گیسوان برفی ام را با سرعت نور زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم
قرار است که تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید باطری نو برای سَمعکم بگذارم
و یک عصای نامریی از جنس گُلِ حسرت در دست بگیرم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید به جبران کافه های نرفته
گیلاسهای بهم نخورده
بوسه های کال بر زمین افتاده
تو را حتی برای یک نفس از باقیمانده عمرم صد زلیخا دیوانه شوم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم
از عروس ماهی ها پس بگیرم
نسرین بهجتی
هزار بار به تو گفته بودم
دلیل شیدایی یک زن
زیبایی مرد نیست
یک مرد همیشه زیباست
وقتی که زخمهای دل مجروح
زنی را می بوسد
نسرین بهجتی
ماه در میانسالی کامل می شود
روی از من مپوشان عزیزم
موهای نقره ای ات را کنار بزن
می خواهم ماه تمام را تماشا کنم
نسرین بهجتی
آنقدر دیر آمدی
که رنگ چشمانت
و طرح کت سورمه ای تو
از یادم رفت
آنقدر دیر آمدی
که نامه هایم کبوتر به کبوتر
در مسیر آسمان شعر شد
شعرهایم کلاغ به کلاغ
از توت فرنگی تا پرتقال
حرف مردم شد
آنقدر دیر آمدی
که صد پیمانه نشاط وحشی
در پیاله هوشیاری من
یک وعده هم مرا دیوانه نکرد
آنقدر دیر آمدی ، دیر آمدی ، دیر آمدی
که لیلی شدن از یادم رفت
نسرین بهجتی
آن شرابی را که
در سال جدایی انداختی
امشب ته نشین شد
می نوشم اولین جام را
بسلامتی نبودنت
=========
من فقط در کوچه ای بن بست
در روزی بارانی
بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد
بدون چتر در زیر باران
تا تو اشکهایم را نبینی
در کوچه ای بن بست
که گریزی از اینهمه بیتابی
عاشقانه مرا نداشته باشی
نسرین بهجتی
تو در من می طپی
و من آغاز می شوم
با من راه می روی
و برگهای زرد از من فرو می ریزد
در من قدم می زنی
و هزار جوانه از من می روید
با من سخن می گویی
و حرفهای تو شعر می شود
شعر من
من ترا می نوشم در آب در چای
زیر دندانم طعم تو چون گندم
چون خوشه انگور
من ترا در خود می شویم
با عطر کویر
عطر تن خود
من ترا می بینم
هر دم در هر نفسم
وقت سحر هنگام غروب
در زیر آسمان عشق خودم
و ترا می خوانم در یک شعر قشنگ
هر کجا می روی برو
فقط باش
نسرین بهجتی
گفتی گندم ، نوشتم گندمزار
گفتی گل ، نوشتم گلزار
گفتی ستاره ، نوشتم کهکشان
گفتی بیا ، شوریده و دیوانه به سویت دویدم
هر کلامت را به توان ابدیت نوشتم
خواندم ، باور کردم
باور کردم که گندم تو یعنی گندمزار
گلت گلزار، ستاره ات کهکشان
تو تنها یاور تو تنها باور تو بهترین
تو والاترین ، تو مرهم زخمهای شبهای دلتنگی
اما این بار نوبت من است
تو بنویس گندمزار
یک دانه گندم هم بنویسی کافیست
کمی جایمان عوض می شود
نسرین بهجتی
نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود
که فقط به او بگویی
حق با توست
حق با توست یعنی عذرخواهی کردن
یعنی دوستت دارم
یعنی اینکه می بوسمت
باور کن برای آدمهای با ارزش در زندگیتان
جمله حق با توست زیباترین جمله آتش بس است
نسرین بهجتی
خوشبختی این نیست
که از گندمزارش به تو گندمی می بخشد
خوشبختی این است
که از گندمش به تو گندمزاری می بخشد
خوشبختی این نیست
که سایه به سایه با تو می آید
خوشبختی این است که
شانه به شانه با تو می آید
مثل یک آدم
آدم ... آدم ... آدم
آنقدر آدم که باقیمانده زندگیت را
روی معرفتش چشم بسته شرط بندی کنی
نسرین بهجتی
به من بهانه ای بده
تا کنار تنهایی تو بمانم
روی کتف های تو لانه ای بسازم
برای روز مبادا هر دویمان
هنوز یک بیابان راه پیش رو داریم
به من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
این سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به آرزوهای بزرگ نیست
بغضت را از خاطراتت تفریق کن
مرا با خودت جمع کن
یک لبخند بزن
تا من بخاطر لبخندت بمانم
نسرین بهجتی
من فقط در کوچه ای بن بست
در روزی بارانی
بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد
بدون چتر در زیر باران
تا تو اشکهایم را نبینی
در کوچه ای بن بست
که گریزی از اینهمه بیتابی
عاشقانه مرا نداشته باشی
نسرین بهجتی
از افکارم بیرون برو ، میخواهم خودم را بی تو ببینم
از دلم بیرون برو ، میخواهم دریا را ببینم
ازنگاهم بیرون برو ، میخواهم جنگل را ببینم
در من و کنار من قدم نزن ، میخواهم صدای پاهایم را بشنوم
جایت را در قطار هواپیما اتوبوس از شن زار تا شالی زار
از شرق تا غرب از شمال تا جنوب از کنار من ورق بزن
می خواهم فقط جاده را ببینم
از فصلهایم خارج شو ، طعم انگور بی دانه پاییز را
رنگ توت فرنگی بهار را ، وعطر پرتقال را در شب یلدا فراموش کرده ام
از باریدن تا آبی شدن هوای تو فقط فاصله هست
از نفسی که میکشم بیرون شو
از تمام صحنه و صحنه های زندگیم بیرون شو
میخواهم ترا فراموش کنم
میخواهم زندگی کنم
نسرین بهجتی
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که از من عاشقتر باشدواز من برای تو مهربانتر
من ترا به کسی هدیه میدهم
که صدای ترا از هزار فرسخ راه دور
در خشم ، درمهربانی ، دردلتنگی
درهزارهمهمه ی دنیا
یکه و تنها بشناسد
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که رازآفتابگردان و تمام سخاوتهای عاشقانه این گل معصوم را بداند
و ترنم دلپذیر هر آهنگ ، هر نجوای کوچک
بزایش یک خاطره ی مشترک باشد
او باید از رنگین کمان چشمان تو
تشخیص بدهدکه امروزهوای دلت آفتابی است
یا ان دلی که من برایش می میرم سردوبارانی است
ای بهانه ی زنده بودنم
ترا سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم
که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو
باز هم به دیوانگی وبی پروایی اولین نگاه من بتپد
همانطورعاشق ، همانطور مبهوت وقار و جمال بی مثال
ایا کسی پیدا خواهد شد
از من عاشق تر ، و از من مهربانتر برای تو
ترا به او سخاوتمندانه با دنیایی حسرت خواهم بخشید
واوراکه از من برای تو عاشق تر است
هزار بار خواهم بوسید
نسرین بهجتی
صبح بخیر عزیزم
چرا من هر صبح خودم را
در آینه تو سبز میبینم
و تو خودت را در آینه من آبی
بیا برویم باورمان را قدم بزنیم
تا شانههای خیابان خیال کنند
جنگل و دریا به هم رسیدهاند
نسرین بهجتی