عشق قدیمی

مطمئن باش بانویم
که نیامده‌ام سرزنشت کنم
یا تو را به ریسمانِ خشمم بیاویزم
و نیامده‌ام که با تو دفترهای کهنه‌ام را بازخوانم
من مردی‌ام
که دفترهای عشقِ قدیمی را نگه نمی‌دارد
و هرگز به آن‌ها بازنمی‌گردد
اما آمده‌ام که سپاست گویم
برای آن گل‌های اندوه که در من کاشتی
مرا آموختی که گل‌های سیاه را دوست بدارم
بخرم
و به دیوارهای اتاقم بیاویزم

قصدم این نیست
که پرده از فرصت‌طلبی‌هات بردارم
یا ورق‌هایِ مغشوشی را کشف کنم
که دوسال با آن‌ها بازی کردی
آمده‌ام سپاست گویم
برای فصل‌هایِ گریه
و شب‌هایِ درازِ درد
و تمامِ آن برگ‌هایِ زرد
که بر زمینِ زندگی‌ام نثار کردی
تو اگر نبودی کشف نمی‌کردم
لذتِ نوشتن به‌رنگِ زرد را
و لذت اندیشیدن به‌رنگِ زرد
و لذتِ عشق به‌رنگِ زرد را

نزار قبانی
مترجم : آرش افشار

من نگرانِ نیامدنت نیستم

من نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی

من نگران نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی

شهریار بهروز

آمادگی برای عشق

خیلی ها خود را برای جنگ آماده می کنند
لازم است
دیگران خود را برای جهان آماده می کنند
ضروری است
بعضی ها خود را برای مرگ آماده می کنند
طبیعی است
تو خودت را برای عشق آماده کرده‌ای ؟
و چقدر بی دفاعی
در برابر جنگ
در برابر جهان
در برابر مرگ

هلنا کورده‌رو شاعر کلمبیا
مترجم : محسن عمادی

تمام شعرهای عاشقانه

عاقبت ما
یک روزی
یک جایی
یک وقتی
یکدیگر را پیدا خواهیم کرد
و تو
تمام آن حرف هایی را که
زبان واژه های مرا بند آورده بود
از غزل های چشمانم
خواهی خواند
و من
به احترام همین نگاه
در برابر
تمام شعر های عاشقانه ی جهان
که در چشمان توست
فقط
سکوت می کنم

تابان رضازاده اول

چشمان دختران سرزمینم

چشم دختران اروپایی
اگر آبی باشد
یاسبز
دوستش دارم
چراکه می پندارم
درآبی ترین چشم
در سبزترین چشم
ذره ای ازسیاهیِ
چشمان دختران سرزمین من هم
در آن جاری است

عبدالله پشیو
ترجمه : خالد بایزیدی

من یواشکی عاشقم

دیگر حرف از عاشقی نمی زنم
فکرش را هم نمی کنم
اینجا رسم شده
هر که عاشق می شود
همه چون مجنونان می نگرندش
و به تیمارستانش برند
از ترس این قوم
زین پس به دروغ فریاد میزنم
من عاقلم
عاشق نیستم
به زور مجنونم نکنید
اما آه
از خدا پنهان نیست
ازشما چه پنهان

من
یواشکی
عاشقم

داوود سهامی

زندگی دیگری می خواهم

زندگی دیگری می‌خواهم
در خیابانهای دیگری می‌خواهم راه بروم
شهرها با آسانسورهای دیگری می‌خواهم
و در طبقه‌ی دیگری می‌خواهم بیرون بروم
سوپر مارکت‌های دیگری می‌خواهم
غذاهای دیگری از گوسفندان دیگری می‌خواهم
دندان‌های دیگری می‌خواهم
پیراهنی بپوشم و دمپایی زرد کمرنگی
می‌خواهم از راه‌های دیگری عبورکنم
کوه‌های دیگری را از پنجره‌ام ببینم
زندگی دیگری می‌خواهم
فضای دیگری می‌خواهم
که مجبور به قسمت‌کردن آن با تو باشم
می‌خواهم در جاهایی باشم که شور با تو بودن را دارم
می‌خواهم دلتنگ دهانت باشم
می‌خواهم چشم‌هایت دوباره برگردند
می‌خواهم تو را در سرم داشته باشم نه در بسترم
با زبان‌های عاشقانه تو را صدا بزنم
و کامل‌شده در تو به پایان برسم

آنگی کراگ
ترجمه : شهلا اسماعیل زاده

خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد

خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد

نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد

چراغ خانه ی آن دلفروز روشن باد
که ظلمت شب ما را ستاره باران کرد

دو چشم مست تو نازم به لحظه های نگاه
که هر چه کرد به ما ناز آن خماران کرد

من از نگاه تو مستم بگو که ساقی بزم
چه باده بود که در چشم نازداران کرد

به گیسوان بلندت طلای صبح چکید
ببین که زلف تو هم کار آبشاران کرد

دو چشم من که شبی از فراق خواب نداشت
به یاد لاله ی رویت هوای باران کرد

به روی شانه چو رقصید زلف او ز نسیم
چه گویمت که چه با جان بیقراران کرد؟

هزار نغمه ز بلبل به شوق یک گل خاست
چنین هنر غم دلدادگی هزاران کرد

گلاب می چکد از خامه ات به جام غزل
شکفته طبع تو را روی گلعذاران کرد

مهدی سهیلی

اگر در حال غرق شدن بودی

اگر در حال غرق شدن بودی
برای نجات تو می آمدم
در پتویم می پیچیدم ات
و چای داغی برایت می ریختم

اگر داروغه بودم
دستگیرت می کردم
و ترا در سلولی به غل و زنجیر می کشیدم

اگر پرنده بودی
صدایت را ضبط می کردم
تا تمام شب به چهچه ی بلند تو گوش کنم

اگر گروهبان بودم
تو سربازم می شدی
و جوان ، مطمئن ام که
مشق نظامی را دوست می داشتی

اگر چینی بودی
زبان ها را می آموختم
عودهای زیادی روشن می کردم
لباس های مسخره می پوشیدم

اگر آینه بودی
خانم ها را حمله ور می کردم
ماتیک سرخم را به تو می دادم
و بینی ات را پودر می زدم

اگر عاشق آتشفشان بودی
گدازه می شدم
بی امان از سرچشمه ی پنهانم سرریز می شدم

اگر همسرم بودی
معشوقه ات می شدم
چرا که کلیسا سخت مخالف طلاق است

جوزف برادسکی
ترجمه : مودب میرعلایی

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سعدی

مرنج عزیزم

مرنج عزیزم
مرنج
یک مرد تنهایم
من غیراز پرتو عشق
هیچی ندارم
درخت غمگین دنیایم
من غیراز شاخ و برگ
چیزی در بساطم نیست
من آن پرنده ی غریبم
که مدت سالی‌ست
بی‌آشیانه زیسته‌ام
حالا توکه آشیانه‌ام شده ای
دیگر نمی‌خواهم
بی آب و خاک
زندگی کنم

مرنج عزیزم
مرنج
هرچند اغلب زنان این سرزمین
عادت به شکستن قلب دارند
اما تو چنین مباش
هرچه دوست داری بشکن
ولی قلبم را نه

محمد کردو شاعر کرد
ترجمه‌ : محمد طرغه

وقتی که نباشی

حضورت
به اندازه اى بود
که عاشقم کند
که بتواند تمام جاهاى خالى را پر کند
اما نبودنت
خلأ معرکه اى بود
که هر چه از نبودنت بگویم
شبهای زیادی
باید تا صبح بیدار بمانم

دیهور انتهورا

ای دلیل دل نکندن من

خوش آمدی ‌ای جانان من
ای دلیل دل نکندن من
از دوست داشتن
حتی اگر قصد رفتن داشته باشی
صفا آوردی ، خوش آمدی

آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی

عاشق توام

بعضی جنگ‌ها تمام نمی‌شوند
حتی وقتی مرده باشی
مثل یک سرباز مرده که آخرین
نامه‌اش به دست معشوق نرسیده
عاشق توام
روی مزارم کمی آغوش بریز
که تمام شود این نبرد
که تمام شود این درد

کامران رسول زاده

کنارم بودی

کنارم بودی
نزدیک‌تر به من
از همه حس‌هایم
سخنِ عشق از درون‌ بود
نورانی

کلماتِ نابِ عشق به زبان نمی‌آیند
سرت به جانبِ من بود
آرام

آن موهای بلندت
و کمرِ شاداب‌ات
از قلبِ عشق سخن می‌رانی
نورانی

در بعدازظهرِ خاکستری یک روز
جوانی و کلماتم
چیزی جز خاطره‌ی صدا
و تنت نیست
و این تصویر زنده‌ام می‌دارد

خوزه آنخل بالنته
مترجم : مهیار مظلومی

از دور عاشقی خواهم کرد

من آرام دوستت خواهم داشت
طوری که خودت هم از این علاقه بویی نبری
همین که بودنت را حس کنم کافیست
تو در دنیای زیبایت
عاشق هر کسى که دوست دارى باش
من از دور عاشقی خواهم کرد

سامان رضایی

داستان عاشقانه

هر دو عاشقانه دل در گرو هم داشتند
زن شیاد بود و مرد سارق
وقتی مرد دزدی و خلافی مرتکب می شد
زن مستانه خود را به بستر می انداخت و خنده سر می داد
روزها به لذت و شادمانی سپری می شد
زن بر بالین مرد شب هایش را به صبح می برد
مرد که به زندان افتاد
زن کنار پنجره به خنده ایستاد
مرد زن را فراخواند : آه به نزدم بیا
دلتنگ تو هستم
تو را می خوانم ، تویی که عطشت را دارم
زن سری تکان و داد و خندید
ساعت شش صبح مرد را به دار آویختند
ساعت هفت او را در گور گذاشتند
ساعت هشت زن بازهم
شراب سرخ نوشید و خندید

هاینریش هاینه
مترجم : فرشاد نوروزی

ای که به خشم کرده ای ، قصد دل من ، این مکن

ای که به خشم کرده ای ، قصد دل من ، این مکن
سنگ مزن بر آینه ، آینه مشکن ، این مکن

جام و گل است نوبتی ، جان و دل است نوبتی
جام مشکن که نـَبوَد این جام شکستن ، این مکن

ای شده از تو باغ دل ، غرق شکوفه ها ، مرو
گلشن من بدل مکن باز به گلخن ، این مکن

تا به شتاب می دوی ، عمر منی که می روی
از کفم و منت شده ، دست به دامن ، این مکن

موسی من ، مرا به آب از چه می افکنی چنین ؟
نیل کجا و ، وعده ی وادی ایمن ؟ این مکن

بال پریدنم اگر هدیه نمی دهی دگر
می شکنی زمن چرا پای دویدن ؟ این مکن

بر سر چاهش ای پری ، تهمتن ار نیاوری
سنگ چه افکنی دگر ، بر سر بیژن ؟ این مکن

بس بود آن چه می کند با دل من نبودنت
وقت وداع و این نزاع ؟ آه گل من ، این مکن

حسین منزوی

من زندگی را ادامه خواهم داد


اگر به ناگهان تو نباشی
اگر به ناگهان تو زنده نباشی
من زندگی را ادامه خواهم داد

جرأت نمی کنم
جرأت نمی کنم بنویسم
اگر تو بمیری
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا
جائی که انسان صدائی ندارد
صدای من آن جاست

وقتی سیاه پوستان را می زنند
نمی توانم مرده باشم
وقتی برادرانم را می زنند
باید با آن ها بروم
وقتی پیروز
نه پیروزی من
بلکه پیروزی بزرگ
می آید
هرچند گنگ
باید حرف بزنم

باید آمدنش را ببینم
اگر کورم
نه
مرا ببخش
اگر تو زنده نباشی
اگر تو ، عزیز
عشق من
اگر تو
مرده باشی
تمام برگ ها در سینه ام فرود می آید
و روحم شب و روز
بارانی خواهد بود
و برف قلبم را خواهد سوزاند

من باید
باسرما و آتش
با مرگ و برف
راه بروم
و پاهایم می خواهند قدم بزنند
به جائی که تو خفته ای
اما
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا تو خواستی
بیش از هرچیز
من رام نشدنی باشم
عشقم
زیرا تو می دانی
من فقط یک مرد نیستم
بلکه همه ی مردان ام

پابلو نرودا
ترجمه : مهناز بدیهیان

چو بخت نیست که شایسته وصال تو باشم

چو بخت نیست که شایسته وصال تو باشم
به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم

به عشوه طلف گشودی به چهره خال فزودی
اسیر زلف تو گردم غلام خال تو باشم

کمال فضل به تحصیل عاشقی‌ست ، خوش آن دم
که در مطالعه صفحه جمال تو باشم

چو پایمال تو گشتم سرم بلند شد آری
چه سربلندی از این به که پایمال تو باشم

خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی
اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم

هلالی جغتایی