ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بانوی من
بیهوده ست آنچه مینگارم
احساسم از زبانم
و از صدایم
وز حنجره ام
فراتر است
آنچه می نگارم بیهوده ست
تا وقتیکه واژههایم
از لبانم
پهناورتر است
منزجرم
از همه نگاشته هایم
مشکل من
مشکل من تویی
برای اینکه عشق من به تو
بیان ناشدنی است
برآن شدم
که سکوت پیشه کنم
والسلام
نزار قبانی
مترجم : مهدی سلمانیان
یک لحظه عشق
تمامِ یک عمر انتظار را توجیه میکند
احلام مستغانمی
مترجم : احمد دریس
پنهان کردن بیفایدهست
آدمی وقتی عاشق میشود
چنان خواب که از چشمان کودکی جاریست
نگاهش همهچیز را لو میدهد
نیهات بهرام
مترجم : سیامک تقیزاده
اختیاری ندارم
تو آفتابی و
قلبام
گلِ آفتابگردانی دیوانه
عدنان الصائغ
مترجم : محمد حمادی
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونام طلوع میکنی و میبینمت
آن هنگام هم که میروی نمیبینمت
سایهی تنم میشوی و ابر خیالم
پابهپایم راه میافتی و
همراهام میشوی
شیرکو بیکس
مترجم : فریاد شیری
من مست صدای توام
صدای تو که در اینجا پژواک مییابد
فقدان بار سنگینی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرینشده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی
آنا آخماتووا
مترجم : آزاده کامیار
ما که عشق آشناییم
از یادت نبردهایم
تو هم از یادمان مبر
جز تو در عرصهی خاک کسی نداریم
مگذار سرد شویم
هر روز و از هرکجا که شد
نشانهای از حیات به ما ده
دیرتر از کنج بیشهای
در جنگل خاطرهها
ناگهان پیدا شو
دست بهسوی ما دراز کن
و نجاتمان بده
ژاک پره ور
مترجم : احمد شاملو
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس
دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس
دوباره باد بهاری همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش مِیخوش آن نسیم ملس
دوباره مزمزهای از شراب کهنهی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخوارهی گس
دوباره هم سفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنهی کاروان طنین جرس
نگویمت که بیامیز با من اما آه
بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس
که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس
حسین منزوی
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
شاعری که چون من
در همهی مدت زندگانیاش سوخته
باید چنان بمیرد که زندگی کرده است
باید پیکرش
در میان شعلهها
همراه با آخرین تشنج درهمبپیچد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
نمیخواهم که
در تابوتی زندانی شوم
اما میخواهم
آتش مرا به همراه برد
میخواهم که آتش
با هجومی مرا از جا بردارد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
او که زمین را فراوان دوست میداشت
نباید که اسیر آن بماند
باید که در میان شرارهها
پرواز کند
چنان که بالی داشته باشد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
باید که زمین او را معاف بدارد
و خاکستر واپسین
پراکنده و نابود شود
باید که باد سبکبال
او را ناپیدا بردارد
باید که باد او را
به جانب دریایی که آزاد است ببرد
به جانب دریای کودکی
به جانب دریای پهناور
وینیسیوس دومورائس شاعر برزیلی
مترجم : قاسم صنعوی
چه شود به چهره زرد من ، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من ، بیکی نظاره دوا کنی
تو شهی وکشور جان تورا ، تو مهی و ملک جهان تورا
زره کرم چه زیان تو را که نظر بحال گدا کنی
زتو گر تفقد و گر ستم ، بود این عنایت و آن کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی
تو کمان کشیده ودر کمین ، زنی ار به تیرم ومن غمین
همه غمم بود از همین ، که خدا نکرده خطا کنی
همه جا کشی می لاله گون ، زایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ما که خون ، بدل شکسته ما کنی
تو که هاتف از درش این زمان ، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته زکوی آن ، زچه رو بسوی قفا کنی
هاتف اصفهانی