خاطرات

بدترین چیز
خاطرات خوب است
و خاطرات نیمه‌جان
در عکسی قدیمی
که خانه‌ات را
زیر و رو می‌کند

هرمان د کوئینک
مترجم ‌: نیلوفر شریفی

عطر تو

تو که رفتی
تنها صندلی ماند
شاخه گلی
و لیوانی که نزد من است هنوز

اولی مسند زیباترین ترانه های من است
دومی در دلم رویید
و سومین سرشار از بوسه های تو بود
آمدم که عطر تو را بنوشم
اما غرق آن شدم

شیرکو بیکس
مترجم : محمد مهدی‌پور

دلیل بی خوابی

می روی که بخوابی
چراغ را خاموش می کنی
سرت را روی بالِشتَت می گذاری
و چشمانت را می بندی
و به دلیلی که نه تو می دانی و نه من
و نه هیچ کس دیگری
همچنان بیدار می مانی

رشاد حسن شاعر سعودی
مترجم : سپیده متولی

قلمِ عشق

برچسب عرفان یزدانی - قلب من چشم تو

صدایِ رقصِ قلمِ عشق
روی بوم رنگ نقّاشی می آید
و لبخند رنگین کمانی که
به هوای دیدن تو
از هماوایی باران و خورشید شکل گرفته
عشق به هوای تو
انگار نفسی دوباره یافته
گوش کن
نبض تپش های احساس
چه دلنشین می نوازد
سرود جاودانه ی عشق را
تأخیر نکن
سازت را بردار
نت عشق را کوک کن
سربه سر من بگذار
تو ساز بزن
من تا آخر دنیا برایت بمیرم

عرفان یزدانی

تقویم عشق من

دل‌ام ، دل‌ام
بگو با این دل چه کنم ؟
بگو چه کنم
اگر زخم من از این هم عمیق‌تر رود

وقتی تو را دیدم چه روزی بود ؟
عجیب است انسان یک‌روزه تغییر می‌کند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آن‌قدر دورم که انگار هیچ خاطره‌ای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی
و زندگی‌ام را مثل روز میلاد قسمت کردی

هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد
تقویم عشق من
و این نخستین کلمات‌ام باشد برای تو

جمال ثریا
مترجم : همت شهبازی

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی

بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی

تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی

صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی

بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی

از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

شفیعی کدکنی

غمگین بود روح من

غمگین بود روح من
غمگین بود
به‌خاطر یک زن
به‌خاطر یک زن

من تسلی نیافتم
گرچه دل از کف دادم

گرچه دل من
گرچه روح من
به دور از این زن گریختند

من تسلی نیافتم
گرچه دل از کف دادم

دل من
دل چنین نازک من
به روح من می‌گوید

ممکن است آیا و ممکن بود
این غربت پر غرور و غمین ؟

به دل‌ام روح می‌گوید
نمی‌دانم این دام چه می‌خواهد

حاضریم چرا و در غربت‌ایم
با آن‌که بسی دور رفته‌ایم ؟

پل ورلن  
مترجم : محمدرضا پارسایار

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

یک روز عنایت کن و تیری به من انداز
باشد که تفرج بکنم دست و کمانت

گر راه بگردانی و گر روی بپوشی
من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت

بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت
بر ماه نباشد قد چون سرو روانت

آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی
بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت

هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارند چو بینند عیانت

حیفست چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت

بازآی که در دیده بماندست خیالت
بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت

بسیار نباشد دلی از دست بدادن
از جان رمقی دارم و هم برخی جانت

دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم
خرم تن سعدی که برآمد به زبانت

سعدی

گردنبندی از بوسه های تو

‏بیا گردنبندی را
به گردن‌ات آویزم
که با سرانگشتان‌ام
برایت بافته‌ام
مهره‌هایش
همه از بوسه‌های تو
و نخ تارهایش
از تار موهای من

کژال ابراهیم خدر
مترجم : خالد بایزیدی

وعده‌ای دارم

به حرفم نگیرید
مشغولم نکنید
وعده‌ای دارم
در جایی که نمی‌دانم کجاست
در زمانی که نمی‌دانم کِی
با کسی که نمی‌شناسم
دوان دوان می‌روم
او در انتظارم است

عزیز نسین  
مترجم : مژگان دولت‌آبادی

صدای تو

آنگاه
که صدای تو را می‌شنوم
می‌پندارم

که می‌توانم
دیگر بار از تو شعله‌ور شوم

و بر مدخل کشت‌زارانت
بارها و بارها جان دهم

اینجا
هر آنچه برای من
آزار دهنده باشد یافت نمی‌شود

مرا
آن خیابان‌هایی می‌آزارد
که دیگر باز نخواهند گشت

و چهره‌هایی
که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند
و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم

غاده السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

بیا با هم قراری بگذاریم

بیا با هم قراری بگذاریم
و یک شهر را دنبال هم بگردیم
آن لحظه ای که پیدا میکنیم هم را
استثنایی ترین آغوش مال من
پیروزی این بازی مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
من چای دم میکنم
و انتظار را می فرستم دنبالت
تو دیر کن خیلی دیر
وقتی آمدی
لذت تماشای چای خوردنت مال من
غرور اینکه کسی اینهمه دوستت دارد مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
تو هر وقت خواستی بروی برو
درد این خواستن و رها کردن مال من
لذت این آزادی مطلق مال تو

پریسا زابلی پور

نمی‌دانم زنده‌ای یا مرده

نمی‌دانم زنده‌ای یا مرده
و هنوز می‌توان روی زمین
تو را جست ؟
یا غروبِ آفتاب
که به تاریکی نشست
آرام و تنها در ذهنم سوگواری کنم

دعاهایم همه برای توست
و بی‌قراری‌های شبانه‌ام
انبوهِ شعرهای سپیدم
و شعله‌ی سوزانِ آبی چشم‌هایم

هیچ‌کس آن‌قدر مرا تکریم نکرد
و کسی آن‌قدر مرا نیازرد
حتی او که بی‌وفایی کرد
یا آن که مهر ورزید
و از یاد برد

آنا آخماتووا
مترجم : سادات آهوان

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم
به غنچه های محبت بهار هم باشیم

خزان پیری ما می رسد ز راه ای دوست
بیا به موسم دی برگ و بار هم باشیم

چرا ز هم بگریزیم ، عطر مِهر کجاست ؟
چه جانفزاست اگر در جوار هم باشیم

خیال جمع پریشان مخواه و فتنه مکن
بیا که همقدم روزگار هم باشیم

به روزهای سیه شمع جان بر افروزیم
چراغ روشن شب های تار هم باشیم

بیا به ساز وفا بانگ عشق سر بدهیم
به نام مهر و صفا سازگار هم باشیم

چو دسته دسته کبوتر به بال هم بپریم
چو خوشه خوشه ستاره ، کنار هم باشیم

به شادمانی هم ، بانگ شوق بر داریم
چو لاله لحظه? غم ، داغدار هم باشیم

شهاب وار ز منظومه ها جدا نشویم
چو اختران فلک در مدار هم باشیم

به یک قرار نمانَد جهان فریب مخور
بدین قرار بیا بی قرار هم باشیم

چرا به جور بکوشیم و دل بیازاریم
که وقت دیدن هم شرمسار هم باشیم ؟

سمند عمر شتابنده است و فرصت تنگ
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم

مهدی سهیلی

مغرور باش

مغرور شو مغرور شو
هر قدر هم جفا کنی
پیش چشم و تن من فرشته خواهی ماند
و آن‌سان که عشق‌مان برایم اراده کرد
خواهی ماند
و این‌گونه می‌بینم‌ات
نسیم‌ات بوی عنبر و سرزمین‌ات قند و شکر
و من بیش‌تر دوستت دارم
دستانت سبزه و گل‌اند

من اما
به‌سان بلبلان آواز نمی‌خوانم
که غل‌ و زنجیرها
به من می‌آموزند تا مبارزه کنم
مبارزه کنم مبارزه
زیرا که بیش‌تر تو را دوست دارم
آوازم دشنه‌هایی از جنس گل‌ها
سکوت‌ام کودکیِ رعدها
و زنبقی از خون دل‌ام
و تو خاکی و افلاک
و دلت سبز
و جزر عشق در تو مَد است
پس چگونه بیش‌تر نخواهم‌ات
تو آن‌سان که عشق‌مان
برایم اراده کرد ، خواهی ماند
و اینگونه می‌بینم‌ات
نسیم‌ات بوی عنبر
و سرزمین‌ات قند و شکر
و دلت سبز
من کودکِ عشق توأم
و در آغوش زیبای تو
بزرگ می‌شوم

محمود درویش
مترجم : محمد حمادی

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا
 
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا
 
هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا
 
با مدعی از یاری گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا
 
جز کلبه‌ی من جائی از رخش فرو نایی
یا خانه‌ی من جایت یا خانه‌ی زین بادا
 
گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا
 
پیش از همه کس افتاد در دام غمت هاتف
امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا

هاتف اصفهانی

عشق تو

عشق تو یکه ‌وتنها قد می‌کشد
آن‌سان که باغ‌ها گل می‌دهند
آن‌سان که شقایق‌های سرخ
بر درگاه خانه‌ها می‌رویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنه‌ی کوه سبز می‌شوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان می‌یابد
عشق‌ات ، محبوب من
همچون هوا مرا در بر می‌گیرد
بی آن‌که دریابم
جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دست‌رس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی

نزار قبانی
مترجم : سودابه مهیجی

بانوی کهکشان

مدتی هست
ای مروارید تک
تو را عاشق‌ام
و تو را چون بانوی کهکشان باور دارم

گل‌های شادی را از کوهپایه می‌چینم
فندق‌های سیاه تو را
و سبدهایی از حصیر جنگل
پر از بوسه‌ها

با تو چنان می‌کنم
که بهار
با درختان گیلاس

پابلو نرودا
مترجم : سیروس شاملو

تنهایی

تنها در اتاق
رو به روی آینه نشسته‌ای
و در آن می‌نگری
می‌کوشی
رنگ چشمان‌ام را
به یاد آوری

تنها در اتاق
در برابر آینه ایستاده‌ام
و به چهره‌ام می‌نگرم
تا حالت‌های چهره‌ات را
به یاد آورم

آینه به خواب رفته
و حافظه خسته است
شیشه‌ها
چهره‌ها را از یاد می‌برند
و گل هم‌چنان
در جام آب است

جمال جمعه شاعر عراقی‌
مترجم : حمزه کوتی

من همین سادگیَت را دوست دارم

می گویی
بی آنکه اتفاقی افتاده باشد
دلشوره داری
دستت می لرزد

می گویی
مدام به من فکر می کنی

مگر فکر کردن به من
اتفاق نیست ؟
مگر لرزش ِ دستت
از لرزش ِ دلت نیست ؟

آنقدر ساده ای
که جوابهای ساده را
نمی بینی

من
همین سادگیَت را
دوست دارم

افشین یداللهی