عاشق شدن

در عشق نه شکست وجود دارد
نه پیروزی
همین کافی‌ست که تو عاشق شده‌ای

أنیس منصور
مترجم : سعید هلیچی

اینکه جان تو هستم

مى‌گفتى : شبت خوب جانِ من
بیشتر از خوب بودنِ شب
اندیشه‌ى اینکه جانِ تو هستم
در من ریشه مى‌کرد و سبز می شد

اُزدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی‌زاده

چشم هایت

عدنان الصائغ

چشم‌هایت
زیبا و غمین‌اند
چشم‌هایت
پیاده‌روی باران‌خورده‌ی وداع‌اند

عدنان الصائغ
مترجم : صالح بوعذار

تمام سهمم از بهشت

من
تمام سهمم از بهشت و حوریانش را داده ام
که تو را بگیرم
حالا
تنها در جهنم نشسته ام
که بیایی

افشین یداللهی

در همه چیز زیباش باش

در همه چیز زیباش باش
در دوستی ات
عشقت
اخلاقت
رفتارت
حتی در دوری زیبا باش

غسان کنفانی
مترجم : سپیده متولی

وقتی می گویی نرو

وقتی می گویی نرو
از آنگاه که می گویی بیا
بیش تر دوستت دارم
نمی دانم و هرگز هم نخواهم فهمید
نرو
از
بیا
چرا اینگونه محزون تر است

حسن آذری

مرا تصور کن

مرا تصور کن در خیال خودت
بالاتر از قطره های باران
 
و برایم در چهره ی ماه
داستانی عاشقانه بنویس
 
و بگذارم ستاره یی نیلگون باشم
در شب های تاریک ات
 
و بر سینه ات بفشار مرا
وقتی خطر فریب ام می دهد
 
من در عشق تو کودک هستم
کودکی که نمی خواهد به بزرگ شدن فکر کند

جورج جریس فرح
مترجم : الهام صالحی

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نیست دیگر به خرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد

آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
به دهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد

زنگ چل ساله‌ی آئینه‌ی ما گرچه بسی است
آتشی همدم ما کن که به یکدم ببرد

رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد

من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر
که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد

جان فدای دل دیوانه که هر شب بر تست
کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد

من ننالم ز تو ، لیکن نه سزا هست کسی
درد با خود ز در عیسی مریم ببرد

ذکر من نام دلارای حبیب است عماد
نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد

عماد خراسانی

در آغاز سال دوستت دارم

در آغاز سال دوستت دارم
همچنان که در پایان سال
عشق بزرگتر از همه ی زمان هاست
همچنان که وسیع تر از همه ی مکان هاست
برای همین است که دوست دارم به همدیگر بگوییم عشق مبارک
می پرسی  در سال جدید چه می خواهم ؟
چه سوال کودکانه ای می پرسی
چطور نمی دانی چه می خواهم ؟
من تنها تو را می خواهم
که با رگ و جانم پیوند خورده ای
این هدایا حس زنانگی ام را برنمی انگیزاند
نه عطرها شگفت زده ام می کنند
نه گل ها
نه لباس ها
و نه آن ماه دوردست
با گردنبند ها و دستبندها  و جواهرات چه کنم ؟
ای مردی که در خون من جریان داری
با گنج های زمین چه کنم  ای تنها گنجینه ی من ؟

سعاد الصباح
مترجم : سپیده متولی

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

مولانا