می گفت همدیگر را خواهیم دید
در حالی که هر دو یقین داشتیم
وداع آخر است
اما اصرار داشتیم
دردهایمان را به هم تعارف کنیم
گفتیم به امید دیدار
و من به امید دیدار را
در حالی زمزمه می کردم
که یقین داشتم هرگز باز نخواهم گشت
غادة السمان
ترجمه : سپیده متولی
چه راه دشواری است
گذر از شب ، از روز
گذر از خیر ، از شر
از نیک و بد
گذر از سکوت
از هیاهو
از نفرت
از خشم
از عشق
از عشق
عباس کیارستمی
دروازه ی دل ات را رویم مبدد
من مهمان نفس هایت هستم
هر جا که بوی تو باشد
نام و شناسنامه ات هستم
اصلا نمی توانم
که تو را در آورم
از آیینه ی چشمانم
از تو
چون دلم مراقبت می کنم
شیرکو بیکس
مترجم : مختار شکری پور
آنقدر نگذاشتی ببوسمت
که بوسیدن ات هم ممنوع کردند
و حالا که نفس هامان هم به شماره افتاده
مثل عشق سال های وبا
لعنت به تو
لعنت به من
لعنت به همه ی ما
بخاطر همه بوسه هایی که از هم دریغ کرده ایم
اگر زنده ماندی
از طرف من به تمام مردم دنیا بگو
تا می توانید همدیگر را ببوسید
نسل ما همه مردند
در عصر یخبندان
عصری که بوسیدن حکم جام شوکران را داشت
و چکاندن ماشه در دهان خویش
به همه دنیا بگو
ما را نامهربانی ها کشت
نه جنگ های صلیبی و
طاعون و کرونا و سل
فردین نظری
و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده
چقدر خوب است
که تو را دوست دارم
و می توانم به آسمان و زمین قسم بخورم
که من هنوز زنده ام
آی ، گنجشکان سحرخیز
روی شانه های من آرام بگیرید
و جفتتان را صدا بزنید
چه فرق می کند ، درخت یا شاعر ؟
آنقدر دوستش دارم
که از هر نگاهم
شاخه ای سبز ، روییده
قسم می خورم
یک قلب توی سینه دارم و
قلبی در مشتم
آی کلاغ های پریشان
فقط من می دانم
چقدر عاشقید
قلب مرا به دهان بگیرید
و آواز سر دهید
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
پریسا صالحی
برای تو میتوانم
روزی یکبار بمیرم
برای تو هزاربار زندگی کنم
و تو مرا نمیبینی
مرا حس نمیکنی
تو مرا نمیشناسی
و من میسوزم همیشه
مثل شعلهای که روی سرگنج میتابد
دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت
هوشنگ ابتهاج
زمان مرگم فرا رسیده
اصوات
از اطراف در گوشم میپیچد
در این شبهای دشواری و هشیاری
همهجا لمساش میکنم
همهجا میبینماش
وقتهایی که برای بیچارگیام در تلاشم
بدبختی بیشتر بیدار میشود
وقتهایی که میخواهم گام بردارم
ناگهان همه چیز میایستد
در قلبم
احساس توقف میکنم
از این مبارزه خستهام
میدانم
تا هنگام آرامش همه چیز در ستیز است
و من
اسبی خسته
که جرأتش را از دست داده است
آلفرد دو موسه
مترجم : مرضیه آقارضایی
دود از دلم برآمد ، دادی بده دلم را
در بر رخم چه بندی ؟ بگشای مشکلم را
پایم به گل فروشد ، تا چند سر کشیدن ؟
دستی بزن برآور این پای در گلم را
دستم چو شد حمایل در گردن خیالت
پنهان کن از رقیبان دست حمایلم را
بردند پیش قاضی از قتل من حکایت
او نیز داد رخصت ، چون دید قاتلم را
جز مهر خود نبینی در استخوان و مغزم
گر زانکه بر گشایی یک یک مفاصلم را
وقتی که مرده باشم ، گر مهر می نمایی
بر آستان خود نه تابوت و محملم را
تا نقش مهر خویشم بر لوح دل نوشتی
یکسر به باد دادی تحصیل و حاصلم را
عیبم کنند یاران در عشقت ای پریرخ
دیوانه ساز بر خود یاران عاقلم را
از غل و بند مجنون دیگر سخن نگفتی
گر اوحدی بدیدی قید و سلاسلم را
اوحدی مراغه ای
در سیاهی چشم هایت
فرورفته ام
و دیگر نمی دانم
جاده به کجا می پیچد
فقط می دانم
که رودی مثل عشق
در دلم جاری شده است
ابراهیم گورچایلی شاعر آذربایجان
ترجمه : رسول یونان
کاش می توانستیم
طعم اولین بوسه مان را
جایی ذخیره کنیم
تا هرگاه عمر عشقمان رو به زوال می رفت
مزه مزه اش کنیم
و به یاد بیاوریم چه راه طویلی را
برای اولین بوسه سپری کرده ایم
کاش می توانستیم
طعم اولین بوسه مان
بنیادی ترین سلول های جهان را
جایی ذخیره کنیم
احسان نصری
فقط مرگ
به تنهایی اتفاق می افتد
عشق اما
همیشه دو نفره است
آتال بهرام اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده
یتیمِ زیبایی خواهد بود
این جهان اگر آدمهایش
بدون رویت تو
چشم گشوده باشند
چگونه جهان به غربت ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند
رضا براهنی
در جنگلهای تاریک کاج
من خواهم آرمید
در سایه های سرد و عمیق
هنگام ظهر
چه شیرین است آن جا آرمیدن
و چه شیرین است بوسه وقتی
جنگلهای بزرگ کاج
چنین بی دالان و بی انتهاست
آه ، در میان جنگلهای کاج
در هنگام ظهر
تو هم بیا ای عشق شیرین
بیا باهم بگریزیم
جیمز جویس شاعر و نویسنده ایرلندی
ترجمه : چیستا یثربی
زخم هایت را دوست بدار
و برای عمیق ترینش نامی انتخاب کن
نامی که درخور است و شکوهمند
نامی که در هیچ کتابی خوانده نشد
در هیچ شعری سروده نشد
و در هیچ آوازی شنیده
او را شاهزاده خطاب کن
ملکه امپراطور و یا فرمانده ای شجاع
چرا که او زیباست
و در کشاکش رنج هایی که دیدهای
سربازی ست که بر گردنش
تاجی از گل های سرخ
آویخته اند
حمید جدیدی
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که لبخند میزنی
زلال ظریف آن
تابش لرزان صبح را
به خاطرم میآورد
آن هنگام که خورشید به دریا میافتد
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که گریه میکنی
اشکهای تابانات
همچون جواهراتی زیبا
خودنمایی میکنند
وقتی بیاختیار میخزند
مثل قطرات شبنم بهروی بنفشهها
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که به تماشایشان مینشینم
افکار ، چون پرتوهای نور منعکس میشوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشدهی آبی میدرخشند
گوستاو آدولفو بکر
برگردان : محمدرضا فلاح حسین نصیری
امشب الحق آسمان آباد کردی خانه ام را
حال دیگر داد ماهت کلبه ویرانه ام را
خاطراتم را چو دفتر باد شهریور ورق زد
آنچه باید گفت در گوشم ، که خواند افسانه ام را
باز پیمان تازه کردم با پریشان زلف جانان
باز امشب وعده ها دادم دل دیوانه ام را
آرزوهای دل شوریده بر بالش نوشتم
نیمه شب پرواز دادم در فضا پروانه ام را
گفتمش پروانه جان ، پرواز کن تا دوردستان
من دگر رُفتم ز گرد آرزوها خانه ام را
با غم من بعد از این میخانه هم رنگی ندارد
ساقی از روی طرب پر می کند پیمانه ام را
امشب ای مهتاب شهریور، درین زندان غربت
سردی از یارت نبینی ، گرم کردی چانه ام را
باز امید آمد و آمد که دیگر برنگردد
ای نسیم امشب خبر کن دلبر دردانه ام را
مهدی اخوان ثالث
و اکنون تو از آن منی
با رویا هایت در رویای من بیارام
عشق و رنج و کار
یکسره در خواب رفته اند
شب بر ارابه ناپیدایش می راند
و تو در کنارم چونان کهربا آرمیده ای
کسی دیگر ، عشق من
در رویاهایم نخواهد آرمید
تو خواهی آمد
و ما دستادست بر فراز سیلاب زمان خواهیم گذشت
کسی دیگر در گذر از سایه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، همیشه سبز
همیشه خورشید
همیشه ماه
دستانت آماده گشودن مشتهای ظریفشانند
تا آیات حادثه ای لطیف از آنان بچکد
چونان دو بال خاکستری
چشمانت بسته اند
و من بال می گشایم
در میانه امواجی که تو بر آورده ای
من ربوده می شوم
شب ، جهان ، باد ، در دایره تقدیرشان می چزخند
بی تو
من
تنها خیال واره تو هستم
و این خود همه چیز است
پابلو نرودا
مترجم : سیامک بهرام پرور
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم
بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم
معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
تظلم آنقدر دارم میان راهت افتاده
که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم
عجب کیفیتی دارم بلند از عشق و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
دگر روز سواری آمد و شد وقت آن وحشی
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
وحشی بافقی