هر عشق تازه ای قاتل است

هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت

اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر

انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
 
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
 
بلاگا دیمیتروا
ترجمه : فریده حسن زاده

نظرات 15 + ارسال نظر

دوست داشتن
فقط گفتن "دوستت دارم" نیست
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی.

"محسن حسینخانی"

امشب برای اولین بار نمی دانم
کدام یک بهتر است
بینایی یا نابینایی ؟
فهمیدن یا نفهمیدن ؟
امشب نمی دانم برای کدام یکیمان سختتر است
تویی که یک عمر برایم
همچون بُتی بودی و
به حادثه ای در من
در هم شکستی
یا منی که یک عمر پرستیدمت و
به حادثه ای تمام رویاهایم پرپر شد ؟
کاش کور بودم
کاش نمی فهمیدم

مصطفی زاهدی

پرواز هم دیگر رویای این پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش خواب دیگری ببیند!

"گروس عبدالملکیان"

تمامِ آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست
ده‌ها کتاب می‌شود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است
دوستت دارم

ویکتور هوگو

باران برای من و تو می بارد

برای من و تویی که

سال هاست پشت پنجره های اتاقمان

چیزی شبیه به عشق را گم کرده ایم

برای من و تویی که

سال هاست سکوتمان را

با تیک تاک عقربه های ساعت

فریاد زده ایم

از تو یک خواهش دارم

این بار که باران آمد

بارانی ات را بپوش

و از خانه بیرون بیا

من هم به رسم گذشته

با گل سرخی به دیدارت می آیم

باران دوباره ما را

از حادثه عشق

خیس خواهد کرد ...



((محمد شیرین زاده))

شعرهای من چشم دارند
حتی چشم های شعرم را
که می بندم
تو بر کلماتم راه می افتی
و می رقصی
خواب هم که باشم
صدای تق تق کفش هات
در سرسرای خوابم می پیچد
کور که نیستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا می کنم
و این لبخند برای توست

عباس معروفی

سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 19:11 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار
هفت سین ..

فریدون مشیری

.............................................................................

+ پیشاپیش فرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم

برایتان تندرستی و نیکروزی در سال نو آرزو دارم

باشد که سالی سرشار از شادیو کامروایی داشته باشید

قرارمان
همین بهار
زیر شکوفه های شعر
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند
آنجا که حرف های زمین افتاده ام
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند
قرارمان زیرِ چشم های تو
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود


مینا آقازاده


سلام دوست گرامی
من نیز فرا رسیدن بهار را به شما تبریک می گویم
و بهترین ها را برایتان آرزو می کنم
امیدوارم همواره در سال جدید شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 09:00 http://m-bibak.blogfa.com

تو را برای

وفای تو دوست می دارم!

وگرنه دلبر ِ پیمان شکن

فراوان است...


((معینی کرمانشاهی))

اگر می دانستم که صبح من ،
از نگاه تو شروع می شود
میگفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
.
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی ،
جهانم شب نمیشد

چیستا یثربی


با درود و سپاس فراوان از همراهی تون اقای شیرین زاده عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 11:28 http://m-bibak.blogfa.com

سلام احمد آقا عزیز میدونم این شعرو خیلی دوست داری برای همون براتون گذاشتم

هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟

من ، جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم

تو در نگاه من ، چه می خوانی ، نمی دانم

اما به جای من ، تو پاسخ می دهی : آری !

ما هر دو می دانیم

چشم و زبان ، پنهان و پیدا ، رازگویانند

وآنها که دل به یکدیگر دارند

حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند

ننوشته می خوانند

من « دوست دارم» را

پیوسته ، در چشم تو می خوانم

نا گفته ، می دانم

من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی پرسم

هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری

قلب من و چشم تو می گوید به من : آری

(فریدون مشیری)

ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﺍﯾﻨﮏ ﺑﻬﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎﻭﺩﺷﺘﻬﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻭﺳﺒﺰﻩ ﻫﺎ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻏﻨﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯿﺨﮏ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﭼﻮﻥ ﮔﻞ ﻧﺮﻗﺼﯽ ﺑﺎ ﻧﺴﯿﻢ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻢ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺍﯼ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻣﯽ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ
ﮔﺮﻧﮑﻮﺑﯽ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ
ﻫﻔﺖ ﺭﻧﮕﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺭﻧﮓ

فریدون مشیری


ممنونم از لطف شما دوست گرامی
همانطور که میدونید این شعر نماد و معرف وبلاگم میباشد ممنونم که برایم نوشتی
مانا باشی
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 09:56 http://m-bibak.blogfa.com

شاعر آنست که شعر از دل او برخیزد

برگ و بار غم شعر از گل او برخیزد

دردمندیست که چون لب بگشاید به سخن

نغمه ی سوختگان از دل او برخیزد

گل برآرد ز گلستان سخن در بر جمع

عطر عشق و هنر از محفل او برخیزد

سفر او سفر جذبه و عشق است و مدام

شور صد قافله از منزل او برخیزد

بذر اندیشه چو پاشد به در و دشت خیال

خوشه های هنر از حاصل او برخیزد

اوست دریای معانی

که به هر موج کلام

صد هزاران صدف از ساحل او برخیزد

دلبرست آن که به جان شعله زند وقت نگاه

شاعر آنست که شعر از دل او برخیزد


((مهدی سهیلی))

وقتی دلتنگی باشد
ودستت ب هیچ کجا بند نباشد
وقتی دلتنگی باشد
ودستت رابه هر کجا که بند کنی سست ازکار درآید از قضا
دلتنگی باشد و از کنار دلتنگی ات آدامس بجوند و رد شوند !
وقتی دلتنگی باشد ودلی نمانده باشد

من هنوز هم دلتنگ می شوم گاهی

مهدیه لطیفی

●♥ محمد شیرین زاده ♥● چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 07:28 http://m-bibak.blogfa.com

ما طوری رفتار می کنیم که

انگار گذشته ای نداریم.

هر روز متولد می شویم،

هر شب می میریم ...


((غزاله علیزاده))

این بار زنده می خواهمت
نه در رویا نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم در این کافه پیر
نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست
ونه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم
صندلی ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری
وبه جای دوستت دارم بگویی
گم کرده ام تو را ، کجایی ؟

" ا . کلوناریس " شاعر یونانی
ترجمه : احمد پوری
:

●♥ محمد شیرین زاده ♥● چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 07:26 http://m-bibak.blogfa.com

مرا نکاوید

مرا بکارید

من اکنون بذری درستکار گشته ام

مرا بر الوارهای نور ببندید

از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید

گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگ های صدا پاسداری کند

چشمانم را گل میخ کنید

و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است بیاویزید

در سینه ام بذر مهر بپاشید

تا کودکان خسته از الفبا ، در مرغزارهایم بازی کنند

مرا نکاوید

واژه بودم

زنجیر کلمات گشته ام

سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند

من اکنون بذری درستکار گشته ام

مرا بکارید

در زمینی استوار جایم دهید

نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم

جای من در کنار پنجره هاست


((احمد رضا احمدی))

ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ
ﺑﻬﺎﺭ، ﺧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ ﺷﮑﻔﺖ
ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ، ﺯﯾﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ، ﮔﻞ ﺩﺍﺩ ﯾﺎﺱ ﭘﯿﺮ
ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭ
ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻧﺤﺲ ﭘﻨﺠﻪ ﻣﯿﻔﮑﻦ
ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﺧﺎﺻﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ...
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ.
ﺳﺮﺍﻓﺮﺍﺯ، ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺧﺸﻢ ﺑﺮ ﺟﮕﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ...
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ
ﻣﺮﻍ ﺳﮑﻮﺕ، ﺟﻮﺟﻪ ﻣﺮﮔﯽ ﻓﺠﯿﻊ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﻀﻪ
ﻧﺸﺴﺘﻪﺳﺖ
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ؛ ﭼﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﺍﺯ ﺗﯿﺮﮔﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ...
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻇﻼﻡ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﻭ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ...
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ
ﻭﺍﺭﻃﺎﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻞ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﺍﺩ:
‏«ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ ‏» ﻭ ﺭﻓﺖ

احمد شاملو

دلارام سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 20:04

همه ی زنان
دنبال یک پناهگاهند
آغوش مردی که دوستش دارند
یا خانه ی مردی
که دوستش ندارند

و پیراهن دلتنگی شان را
آویزان
زیر آفتابی
که پیراهن تو را هم خشک می کند

آغوش هر زن زیبایی
امن ترین جای دنیاست
برای مردانی
که تازه از جنگ برگشته اند
و تنهایی شان را
با ته مانده های سیگار زنی زیبا
دور می ریزند

اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان
به چیزهای ساده و معمولی
پناه می برند
به آینه ی کوچک شان
شانه ی چوبی شان
و هر روز
موهایشان را شانه می کشند
به یاد مردی که دوستش دارند
تنهایی هر زن زیبایی
اندوه یک شعر را بیشتر می کند
وقتی به کلمه ها پناه می برند

اما بیشتر وقت ها
به اتاق کوچکی که نامش آشپزخانه است
پناه می برند
و به غذای روی اجاق فکر می کنند
که نسوزد
دلتنگی هایشان هم
از شیر آب قطره قطره می چکد
روی ظرف هایی
که به آب پناه آورده اند
با دست های ظریف کوچک شان
همه جای این خانه ی دلتنگ را
تمیز می کنند
به یاد مردی که سیگار به دست می آید

اما چه کسی می فهمد
زخم هایی را
که روی دست این زن مانده است
لبخند که می زند
با نمک ترین زن دنیاست
زنی که باید همیشه زن باشد
گوشه ای بنشیند
و غصه هایش را
همچون پیراهنی
با وصله های حسرت رفو کند
آنگاه بلند شود
با همان پیراهن دلبری کند

مثل ماهی
که باید همیشه ماهی باشد
اما خانه ی ماهی هابزرگ است
آنقدر که نه در آن گم می شوند
نه حوصله شان سر می رود
ماهی ها
شب و روز
به آب پناه می برند
آب اما
مردهای زیادی را غرق می کند
مردهای خسته
همیشه در ته فنجان شان
غرق می شوند
در چشم های یک زن غرق تر
و با زیبایی یک زن تنهاتر

ولی همه ی زنان
به اشک هایشان پناه می برند
و در اتاق خواب کوچک شان
گم می شوند
در آغوش مردی که دوستش دارند
شاید هم دوستش ندارند

آن دورها
در سرزمین
خوشبختی های تو
شب ها
قبل از خواب
شب بخیر می گویند
و اینجا
در سرزمین
بی کسی های من
شب ها
به صبح نمی رسند
تا بخیر بشوند

آذر آزادی

سه نقطه های دلم ... سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 16:28 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


.............................................
عشق آنچنان که شاعران می گویند
نرم نیست
عشق دندان دارد
و گاز می گیرد!
و زخم هایش هیچگاه خوب نمی شوند ...
استقان کینگ

دست هایم را که رو به آسمان میگیرم
آشیان هزار پرنده ی غریب می شود
دستانم را می بندم
تا فراموشت کنم
اما هزار شعر غمگین
از آن می چکد...
دیگر نمی دانم چگونه تو را آرزو کنم !
چگونه فراموشت کنم !
تو در من آسمانی شده ای
پر از پرندگانی
که شعرهای عاشقانه می خوانند

سمیه طهماسب

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 13:36 http://m-bibak.blogfa.com

تقدیم به : ماهور

در سال ۱۳۵۰ من درست ۳۱‌ساله بودم

هنگامی که تو رسیدی آرام پیر شدم

گیسوانم سفید نشد

هنوز مزه خستگی و پیری را تلخ نمی‌ دانستم

اصلا مزه‌ ای در کار نبود

در آن خانه‌ مان درختی خرمالو در حیاط بود

در آن خانه‌ مان دو ماهی قرمز در حوض بودند

صبح‌ ها که به سرکار می‌ رفتم

ماهیان را که نگاه می‌ کردم

کمی تکان می‌‌ خوردند

تو هنوز به زندگی من پا نگذشته بودی

اصلا نمی‌ دانستم تو در زمین هستی

و چشمان تو می‌ تواند سرمایه عمر من باشد



((احمد رضا احمدی))

ماهور دختر آقای احمدی عزیز هستند

دلم تنگ است
بغض سنگینی گلویم را می فشارد
و خیال خالی شدن ندارد انگار
مُدام چنگ میزند گلویم را
و بودنت را انتظار می کشد.
کاش دیروزی نبود
تا خاطراتت در آن نقش نمی بست!
و کاش فردایی نباشد
وقتی قرار است
تو در آن نباشی

یاشار عبدالملکی

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 12:06 http://m-bibak.blogfa.com

سلام و درود ها ب جناب زیاد لو عزیز

تو را دوست دارم

بدون آنکه علتش را بدانم

محبتی که علت داشته باشد

یا احترام است یا ریا


((لامارتین))

نمیدانم چرا
این عقل
یقه ی دلم را
رها نمیکند ؟

مگر تقصیر من است
که تو را
با دلم میخواهم و
با عقلم جور درنمی آیی ؟

هستی دارایی

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 07:41 http://m-bibak.blogfa.com

هزار نکته ز باران و برف می گوید

شکوفه ‌ای که به فصل بهار در چمن است

هم از تحمل گرما و قرن ها سختی است

اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است


((پروین اعتصامی))

مى دانم که رفته است
مى دانم که دیگر بر نمى گردد
مى دانم
مى دانم
همه چیز را مى دانم

اما نمى دانم چرا
بى تاب شده اند موهایم
از زیر و رو خیال دستانش را دارند
کاش هرگز موهایم را نمى بافت

آخر موهایم
انگشتان نوازشگرانه ى مردانه اش را مى خواهند

آرزو سلیمانى


با درود و سپاس از همراهی تان دوست گرامی
با مهر
احمد

نیلوفر دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 16:15

به همین دیدنت دلم خوشه. به جنونی که هنوز به کارت نیامده و فکر می کنی که یک روز باید همین دیوانگی تو رو نجات بده. به بد بودنت. به بد کردنت. به سادگیت. به تلخیت. به خنده ت. به بودنت دلم خوشه.
دلِ خوش نیازِ بودنه. نیازِ آدمه.

من کم آوردناتو. ترسیدناتو. فرار کردناتو. فکرای خیالیتو دوست دارم. من تلاشتو. کلامتو. کم کم پیر شدنتو دوست دارم. من پیروز شدنتو. اوجِتو. رشدتو دوست دارم. من دلم به دوست داشتنِ تو خوشه. به همین که دوسِت دارم!

سید محمد مرکبیان

درود احمد آقای عزیز امیدوارم خوب و سلامت باشید.. انتخابهای زیبای شما بسیاردلنشینند همچون همیشه..ممنونم
سال نو پیشاپیش مبارک دوست گرانقدر

رو به اتمامم
چون اسفند
واپسین نفس های سال
نفس های درد آلودم
چون روزهای گرم و شب های سرد اسفندی
کویری ام
هفت سین امسالم را تو بچین
سفره اش با من، سبزه اش با تو

راضیه برخورداری


سلام نیلوفر عزیز
خیلی خوشحالم که انتخاب هایم را دوست داشتی و ازت ممنونم که در سالی که گذشت همراه من بودی من نیز پیشاپیش سال نو را به شما تبریک می گویم و بهترین ها را در سال جدید برایت ارزومندم
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.