پایبند ماندن

اگر خواستید بروید
بروید و هرگز بازنگردید
به رفتن وفادار باشید
تا ما هم
به فراموش کردن‌تان
پایبند بمانیم

محمود درویش
مترجم : احمد دریس

خنده تو

پاره‌سنگ دومی که یغما گلرویی پرتاب کرد/ حامیان داخلی ترانه‌سرای شاهین نجفی  و ابراهیم حامدی چه کسانی هستند؟ - مشرق نیوز

آرزو می کنم
که خنده ات تنها به عادت
مرسوم عکس گرفتن نبوده باشد
و تو
خندیده باشی در آن لحظه
از ته دل
چراکه خنده ی تو
جهان را زیبا میکند

یغما گلرویی

آه ، چه می شود

چه می‌شود اگر عصرگاه جمعه‌ای
خیابان‌ها برای من و تو خلوت شوند ؟
شنبه‌ای شرمگین
باغ‌ها من و تو را آشتی دهند ؟
یکشنبه‌ای عاشق
بازارها گلاب من و تو را بفروش‌اند ؟
دوشنبه‌ای نازنین
ناز پیری من و تو را بکشد ؟
سه‌شنبه‌ای بارانی
ابرِ من و تو در این‌جا ببارد ؟
چهارشنبه‌ای بیمار
با اشک من و تو بگرید ؟
پنج‌شنبه‌ای پیر
برای من و تو سر خم کند ؟
آه ، چه می‌شود چه می‌شود چه می‌شود ؟

بختیار علی شاعر کرد
مترجم : رضا کریم ‌مجاور

عشق جنون آسا

جز عشق جنون‌آسا
هر چیز جهان شما جنون‌آساست

جز عشق
به زنی
که من دوست می‌دارم

چه‌گونه لعنت‌ها
از تقدیس‌ها
لذت‌انگیزتر آمده است

چه‌گونه مرگ
شادی‌بخش‌تر از زنده‌گی‌ست

چه گونه گرسنه‌گی را
گرم‌تر از نان شما
می‌باید پذیرفت

لعنت به شما
که جز عشق جنون‌آسا
همه چیز این جهان شما جنون‌آساست

احمد شاملو

اشتیاقم به تو

برای زمانه ای دیگرمرا آفریده اند
که مثل گردنبند گلها نگارینم
بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده
و در سرم هزاران دیوان شعر است
مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند
و من
با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده
دنیا را دیگرگون می کنم
من برای آنکس که دوستش دارم زنده ام
و تمام آنان را
که  فروختندم و به نامم خیانت کردند
ترک گفته ام
اشتیاقم به تو مرا بی نهایت می کند
و چون در اندیشه ام سایبان برمی افرازی
بدل به باران عشق می گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح هنگام شکوفه های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستانت آبی برخاک بیفشاند
قد می کشم.
زنی هستم من
که عشق، اعماقم را به اهتزاز وا می دارد
و مرا می گریاند و می خنداند
و چون بر سرم بباری
تا مرا بمیرانی و زنده کنی
من تمام زنان عالم میشوم
روح عشق حامی من است
و اگر خطاهایم به من خیانت کنند
صبح
در روزی دیگر مرا از نو می آفریند
با رنگی دیگر

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد

حسین منزوی

شب ها

خود تاریک‌اند
شب‌هایی که
احساس تنهایی به سراغ آدم می‌آید
تاریک‌تر
دیشب
از همه‌ی شب‌ها
تاریک‌تر شده بود
گفته بودی می‌آیم
از این می‌آیم
چوب‌های کبریتی ساخته بودم
گذاشته بودم در قلب‌ام
در شب تاریک‌ام آن‌قدر
از این می‌آیم‌ها گیراندم
که قوطی‌ام خالی شد
حالا
یک شب دیگر در پیش است
با قوطی کبریتی
که چوب امیدی در آن نیست
نمی‌آیی اما
دوباره قرار می‌آیم بگذار
تا آن را
در قوطی خالی‌ام بگذارم
شب تاریک در پیش است و
احساس تنهایی
که به سراغ‌ام می‌آید
تاریک‌تر می‌شود

منیر مؤمن شاعر بلوچستان پاکستان
مترجم : محمدعلی گله‌بچه و سمیه نازدم

به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد

به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد
زبان ببند که آنجا بیان نمی‌باشد

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است
بیان حال به کام و زبان نمی‌باشد

دل رمیده من زخم دار صید گهیست
که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد

از آن روایی بازار کم عیارانست
که در میان محک امتحان نمی‌باشد

اگر به من نشوی مهربان درین غرضیست
کسی به خلق تو نامهربان نمی‌باشد

به عالمی که منم منتهای غصه مپرس
که قطع مدت و طی زمان نمی‌باشد

زبان به کام مکش وحشی از فسانه عشق
بگو که خوشتر ازین داستان نمی‌باشد

وحشی بافقی

وابسته شدن

به کسی که برایت نمی نویسد
مزاحم روزهایت نمی شود
در باره ات نمی خواند
مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند
و زندگی ات را
شگفت انگیز نمی کند
وابسته نشو

غسان کنفانی
مترجم : اسما خواجه زاده

بخواب تا نگاهت کنم

بخواب تا نگاهت کنم
و برای هر نفس تو
بوسه‌ای بنشانم به طعم
هرچه تو بخواهی

نفسم به تو بند است
بند دلم پاره می‌شود که نباشی
انگشت‌هات را پنجره کن
و مرا صدا بزن
از پشت آنهمه چشم

بخواب آقای من
چقدر خورشید را انتظار می‌کشم
تا چشمانت را باز کنی

روی بند دلت راه می‌روم
بی ترس از افتادن
بی ترس از سقوط

یادم بده
تا من هم بگویم
که چگونه با جست و خیزهای دلم
آسایش را
از روح و روانم گرفته‌ام

روی دلت پا می‌گذارم
بی هراس از بودن
راه می‌روم روی بند

و می‌رقصم
رخت شسته نیستم با گیره‌ای سرخ یا سبز
که باد موهام را به بازی گرفته باشد
راه می‌روم روی بند

بخواب آقای من
خدا به من رحم می‌کند
تو اما رحم نکن

و بودن
چه هراسناک شده
بی تو
عشق من

عباس معروفی

تنهایی

می‌خوانم
می‌گریم
در خانه تنها می‌مانم

حیران ایستاده کناراتاقک تلفن
سکه‌ای در دست
قلبی پر از حرف
و شماره‌ای که از یاد رفته

نامه‌ای نوشته شده
پاکتی تمبر خورده
و آدرسی که گم گشته

سرگردان در شهر
در جست‌وجوی خانه‌ی دوستی
و دوستی که مرده است
 
دیگر
تمامی کتاب‌ها ، شعرها ، اشک‌ها را
خوانده
سروده
گریسته‌ام
در خانه تنها مانده‌ام

یوزف زینکلایر
ترجمه‌ : رضا نجفی

دل به دل دادن

وقتی کسی را دوست دارید
حتما به او بگویید
اما تا وقتی که مطمئن نشده اید
او چه حسی به شما دارد
اندازه دوست داشتن تان را نگویید
بگذارید مانند یک راز باقی بماند
تا وقتی که راز احساسش به شما فاش شود
اما وقتی دل به دلتان داد
تمام دوست داشتن تان را بگویید
با جزییات بگویید
ریز به ریز بگویید
با ذکر مثال بگویید
آنقدر بگویید تا
در عشق غرق شوید

سیما امیرخانی

تن تو

هرچه را دست می‌سایم
تنِ تو را دست می‌سایم

هرچه را می‌بویم
تنِ تو را می‌بویم

هرچه را نگاه می‌کنم
تنِ تو را می‌بینم

کشتی‌ها غرق شدند
میوه‌ها افتادند
گل‌ها عطر افشاندند
درونِ تنِ تو

اولین شعرِ من
آخرین شعرِ من
درونِ تنِ تو
تنِ من

یانیس ریتسوس شاعر یونانی
مترجم : فریدون فریاد

فقط نگو خداحافظ

چهره ات را به من نشان بده
دور نشو
دوست داشتن را با تو بلد شدم
از تو ممنونم
ولی الان نگو خداحافظ
 
دنیایم را تغییر دادی
ذهنم با تو زیبایی را دید
درون من چیزی رشد کرد
در تنهایی من

دوست داشتنت را به من بده
آن را پیدا نخواهم کرد
در هیچ کس دیگر
در من زندگی کن
بگو فردا دوباره می بینمت

گرمی دست هایت را به من ببخش
احساسم کن
ما زمان زیادی نخواهیم بود
طولانی کن زمان را
الان فقط نگو خداحافظ

شیرزاد حسنی

تبعید گاه تو

بلند الحیدری.. الشاعر المنسی الذی کانت له الریادة - کتابات

این است
شبِ زمستانِ تو در تبعید
تمام هفت آتشفشان زمین را
روشن می‌کنی
اما گرم نمی‌شوی
مادامی که زمستانت در دلِ تو باشد
و تبعیدگاه
درون توست
نخواهی گریخت
مگر از تبعیدگاه
به تبعیدگاه

بلند الحیدری شاعر عراقی
مترجم : محمد حمادی

واژه های تو

با واژه‌های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه‌ای که از شش سو می‌آمد
آه این چه بود این نفس تازه باز
در ریه‌ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین
وین زادن دوباره
بهاری بود
امروز
احساس می‌کنم
که واژه‌های شعرم را
از روی سبزه‌های سحرگاهی
برداشته‌ام


شفیعی کدکنی

منتظر باش

منتظر باش
برگشتی برای روزهای سخت دوری
و تبعید هست
منتظر باش
و ما را
در روزهای سختت به خاطر بیاور

مانند دُرناهای کوچک
مانند قُمری‌های عاشق
که در سایه‌‌ی درختِ سدر
به همدیگر پیچیده‌اند
که به بهار سلام می‌دهند
و در لحظه‌های آرام‌ از شب و روز
عاشقانه به گفت‌وگو نشسته‌اند

به یاد آر
ما به گل‌های سرخ
با وجود خارهایشان
عشق می‌ورزیدیم
می‌بوییدیم‌شان
حتی اگر دست‌هامان خونی می‌شد
آیا گل سرخی بی‌خار هم هست ؟
آهی نمی‌کشیدیم
صبر کن ، منتظر بمان
ما هرگز تسلیم نمی‌شویم

این حسرتِ دردناک
به یک نصیحت می‌ماند
زمانش را گذرانده
و روزی به پایان می‌رسد
سیاهی نیز به روشنایی می‌پیوندد
و شما
آن روز را
خجسته و مبارک بدارید

و به خاطر بیار
که ما گل‌ها را
با وجودِ خارهایشان دوست می‌داشتیم
آن‌ها را می‌بوییدیم
با وجود دست‌های خونی‌مان
ولی آهی نمی‌کشیدیم
طاقت بیاور
ما هرگز تسلیم نمی‌شویم

سزن آکسو شاعر ترکیه‌ای
مترجم : فرید فرخ‌زاد

سودای عشق خوبان از سربدر کن ، ای دل

سودای عشق خوبان از سربدر کن ، ای دل
در کوی نیک نامی لختی گذر کن ، ای دل

دنیی و دین و دانش در کار عشق کردی
زین کار غصه بینی ، کار دگر کن ، ای دل

زود این درست قلبت رسوا کند به عالم
چست این درست بشکن وین قلب زر کن ، ای دل

مستی ز سر فرونه و ز پای کبر بنشین
پس دست وصل با او خوش در کمر کن ، ای دل

در باز جان شیرین ، تر کن ز خون دو دیده
یعنی که عشق بازی شیرین و تر کن ، ای دل

این جا به دیده جان بینی جمال او را
گر مرد این حدیثی ، آندیده بر کن ، ای دل

از خلق بی‌نظیری ، گفتی : بیار گیرم
گر بی‌نظیر خواهی ، به زین نظر کن ، ای دل

بار طلب چو بستی ، بنشین که خسته گشتم
گر پای خسته گردد رفتن بسر کن ، ای دل

در خلوت وصالش روزی که بار یابی
بیچاره اوحدی را آنجا خبر کن ، ای دل

اوحدی مراغه ای

آنگاه که می‌میرم

آنگاه که می‌میرم
این حروف مرا به سوی تو خواهند آورد
بی‌آنکه به راستی چیزی عوض شود
ای عشق بزرگ من

آنگاه که می‌میرم
درون این ورق را خوب جست‌وجو کن
به غرفه کلماتم برو
تا مرا در میان سطرها بیابی
که چونان جغد دهشت
خاموش در پروازم

و آنگاه که اندوهگین شدی
و گوشه نوشته‌ام را آتش زدی
در کنارت حاضر می‌شوم
همچنان که جن‌ها حاضر می‌شوند
در قصه‌های شامی مادر بزرگم

آنگاه که آرزومندی مویشان را آتش میزد
آنگاه که این صفحه را خشمگین پاره کنی
فریاد درد مرا خواهی شنید

اما چون آن را در محبت نگاهت غرق کنی
بی‌گمان خورشید بر بالای گور من در بیروت
خواهد درخشید

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

دوستت خواهم داشت

در پاریس دوستت خواهم داشت
در بارانِ بی‌امانِ لندن
در هُرمِ شرجیِ بارسلون
میان کوچه‌های سنگیِ پراگ
در خیابان‌های خلوت بروکسل
در تنگانگ چایخانه‌های کوچک استانبول
بر پیاده‌روهای ساحلی لیون

دوستت خواهم داشت
در شمال
دوستت خواهم داشت
در جنوب
دوستت خواهم داشت
در شرق
در غرب

دوستت خواهم داشت
در روز
در شب
در صبحگاهان

دوستت خواهم داشت
به وقت تشنگی
به وقت گرسنگی
به گاهِ خستگی

دوستت خواهم داشت
در آسودگی
در تنگنا
در فقر
در غنا

دوستت خواهم داشت
در خواب
در بیداری
در روشنا
در تاریکی

دوستت خواهم داشت
به وقت قهقهه
به وقت گریه
به وقت بغض

دوستت خواهم داشت
در سکوت
در کلام
در صلح
در جنگ

دوستت خواهم داشت
در رفتن
در آمدن
در بودن
در نبودن

دوستم بدار
ساده
آرام
بی‌حرف
در زندگی
در مرگ

بابک زمانی