دیگر از عمر من
آنقدر نمانده
که بتوانم تو را فراموش کنم
در یک عصر سرد
برمیگردم
و تو را
دوباره از سر مىگیرم
شکرى ارباش
مترجم : سیامک تقی زاده
بانوی جوان
اگر دلشکستهای
باز هم قلبت را بگشای
بگذار درد و رنج
راهی برای خروج بیابند
الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : هوشنگ خوشروان
فقط او را دوست دارم
هنوز هم آن درخشش آبیفام را احساس میکنم
که از گلوگاهِ سپیدش بر قلبام میافتد
کجاست او ؟
کجا بود آن خوشبختی ؟
فرانسیس ژام شاعر اهل فرانسه
مترجم : عباس پژمان
تو را
با رنگ کلمات ننویسم
چه کنم ؟
با عطر کلمات اگر نبوسمت
سر به کجا گذارم ؟
بانوی من
می سرایمت تمام عمر
می پیچمت لای طعم کلمات
بر رنگها و آهنگها
می رقصانمت
در چشم هام می غلتی
مروارید و زلال
می لغزی بر گونه هام
راه می افتی بر کاغذم
عطر نارنجی ات را
می پراکنی
رنگ می دوانی بر چهره ام
پرتقالی ام می کنی
نارنجی می شود
کلمات سیاه
آب می شوم
در دستهای تو
باز به خواب می روم
تو را می بینم
که می خندی صبح
و خورشید را
از شرق چشمهات
به کلماتم می بخشی
گل من
وسط هاش پاشو
خودت را بریز توی چشم هام
قطره قطره
آب شو
مثل باران
چتر نمی خواهم
تو را می خواهم
عباس معروفی
ای رازآلود چون اساطیر
و ای جنبده چون جیوه
مهم نیست
که مجسم شوی
زیرا من
تو را در خوابهایم
مانند دانهی میوهای
میجوم
که پس از آن
شهد و شیرینی
بر دیوارههای حافظهام
جاری میشود
مهم نیست که متجلی شوی
زیرا من
در تنهاییام
خطوط دستانات را
میخوانم
و آیندهام را
پیش بینی میکنم
و عطر مردانگیات را
میبویم
و سپس
بیست کودک
به دنیا میآورم
سعاد الصباح
مترجم : صالح بوعذار
در خواب های تیره ی افیونی ام
شبی او را شناختم
او شعله ی پریده ی یک آفتاب بود
چشمی به رنگ آبی سیر غروب داشت
در چشم او هزار نوازش به خواب بود
او را شناختم
از نسل ماه بود
اندامش از نوازش مهتابهای دور
رنگی به رنگ صبح بلورین ، سپید داشت
زلفش چو دود مشکی شب ها ، سیاه بود
او را در آن نگاه نخستین شناختم
اما نگاه منتظرم بی جواب ماند
بر من نگاه کرد و نگاهش ز من گذشت
این آخرین امید ، چه ناکامیاب ماند
او را شناختم
همزاد جاودانی من بود و ، نام او
چون نام من به گوش خدا آشنا نبود
می خواستم که بانگ برآرم : بمان بمان
اما در آن سکوت خدایی ، صدا نبود
نادر نادرپور
حتی قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بندرخت و
ژاکتاش را برداشت و رفت
انگار دست دراز کرده باشد و ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم رویهم نگذاشت آنشب و
فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و
ماه برگشت و
مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد یادش آمد که زن ژاکتاش را برده است
یانیس ریتسوس
مترجم : محسن آزرم
جانا ، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد ، که هیچ دلت بر دلم نسوخت ؟
نزد تو نامهای ننوشتم ، که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبی ، کاشتیاق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد ؟
کو لحظه لحظه خون نشد و دم بدم نسوخت ؟
یک دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد
کندر میان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتی : در آتش غم خود سوختم ترا
خود آتش غم تو کرا ، ای صنم نسوخت ؟
کو در جهان دلی ، که نگشت از غم تو زار ؟
یا سینهای ، کزان سر زلف به خم نسوخت ؟
صد پی بر آتش ستمت سوخت اوحدی
ایدون گمان بری تو که او را ستم نسوخت
اوحدی مراغه ای
پاییز عمر من آغاز شده
بدون آنکه بهار من جان بگیرد
اینچنین است که ما
پنهانی زندگی میکنیم
پنهانی میآموزیم
پنهانی کتابها را میخوانیم
پنهانی غصه میخوریم
پنهانی شعر مینویسیم
و پنهانی میمیریم
غادة السمان
مترجم : فاطمه محبی
گاهى به خود مىگوییم
این همه اندوه براى دل ما زیادیست
اما تقصیر خودمان ست
این قلب کوچک چطور مىتواند
سنگینى عشقهاى بزرگ را
به دوش بکشد ؟
ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده
سلام برکسانی که
معنی عشق را می دانند
بی آنکه محبوبی داشته باشند
جبران خلیل جبران
مترجم : حسین پاینده
اگر امید رنگی داشت
آبی میشد
همچون دریا
همچون آسمان
بیکران
اگر امید نامی داشت
محبّت میشد
همچون خوب
همچون زیبا
پایانناپذیر
اگر امید سخنی داشت
عشق میشد
همچون سوختن
همچون خاموش شدن
بیهیچ دودی
مظفر ییلدیریم شاعر اهل ترکیه
مترجم : علیرضا شعبانی
عشق
برترین احساس
اشتیاقی عالمگیر
نیرویی بس عظیم
و شوری شگفت انگیز است
عشق
دوری جستن
از آزردن دیگری
دروی جستن
از شکل دلخواه خود دادن به او
دوری جستن
از تسلط بر او
و دوری جستن
از فریب دادن اوست
عشق
درک یکدیگر
شنیدن حرف یکدیگر
پشتیبانی از یکدیگر
و شاد بودن در کنار یکدیگر است
عشق
بهانه ای برای عدم پیشرفت
بهانه ای برای بهتر نشدن
بهانه ای برای کوچک نمودن آرزوها
و بهانه ای برای اطمینان بیجا به دیگری نیست
عشق
صداقت کامل داشتن با هم
رویاهای هم را سهیم بودن
تلاش در رسیدن به هدف هایی مشترک
و بر دوش گرفتن عادلانه ی مسئولیت هاست
در این دنیا همه می خواهند عاشق باشند
عشق احساسی نیست که بتوان
آن را ساده انگاشت
عشق احساسی است
که باید آن را گرامی داشت
به بار آورد و از آن مراقبت کرد
عشق
دلیل زندگی است
سوزان پولیس شولتز
مترجم : رویا پرتوی
آه که چه میگویم و چگونه بگویم
همیشه
همیشه بیتو گذشته است جهان
و میگذرد
همیشه
همیشه بیتو چرخیده است زمین
و میچرخد
چگونه بگویم آه
همیشه
هرچند اما
تو بیجهان نگذشتهای بر من
و بیزمین نچرخیدهای گردم
همیشه بودهای و نبودهای
همیشه ، هستی و نیستی
و دور که شدهام از پندارم
زمین چرخیده است
زمان گذشته است
و غزالان به درهها زاییدهاند
بیآنکه تبی فرا رسیده باشد اعصاب نباتیم را
چگونه بگویم آری
که بیتو نبودهام هرگز
که بیتو من هرگز
نچرخیدهام
به کردار سنگ یاوهای همراه زمین
گرد هیچ آفتابی
و نروییدهام
چنان گیاهی
کناره سنگی
تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه
چگونه بگویم آه
که معنی نمیدهم بیتو
چنان که معنی نمیدهد جهان
بیما
منوچهر آتشی
زنی دوستام دارد
زنی بالابلندتر از قامتِ فراق
کوتاهتر از قامتِ لبخند
زنی سیاهچشمتر از شکست
رها گیسوتر از رودبار
زنی چشمبهراهِ من دارد
منی که نسبم به پروانه میرسد
باید با جهاز جنگ راهی شوم
زنی دوستام دارد
زنی دهان گرمتر از آتشدانِ گل
صدا جوشانتر از موسیقای آتش
زنی صافبازوتر از امید
نازکانگشتتر از رؤیا
زنی منتظر من است
منی که تشنهترم از دستهای بیابان
باید با رگباری از باران راهی شوم
زنی چشمانتظار من است
زنی نفس عطرآگینتر از سفر
خنده سرختر از اشکِ انار
زنی منتظر من است
منی که از دودمانِ شمشیرم
باید با دستهگلی راهی شوم
زنی با شاخهای از عشق
منتظر دیدار
من هم
برای زیر و رو شدنِ زمین
در انتظار
قباد جلیزاده شاعر کردستان عراق
مترجم : سعید دارایی
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
عقل کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد
باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد
عشق نو گر دیر آمد در دل سودائیان
هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد
نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود
موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد
بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما
هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر
در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد
از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال
طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد
تازگی امروز از اشعار او بیند عراق
کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد
خاقانی
من حتی زمانی که
در کنارِ تو هستم
" مشتاقم برای تو "
این مصرع
زیباترین تفسیر
از عشقِ میان ماست
ناظم حکمت
مترجم : حانیه محبزادگان
تو را از ته دل به یاد میآوردم
دلی فشرده به غم
غمی که آشنای توست
پس تو کجا بودی ؟
پس که بود آنجا ؟
گویای چه حرف ؟
چرا تمامی عشق
یکباره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس میکنم که غمگینم
و حس میکنم که تو دوری ؟
پابلو نرودا
مترجم : بیژن الهی
دلتنگها
بهتر میدانند
خواب یک نیاز نیست
تنها خواستهایست
برای پناه بردنِ به شب
نازان بکیراوغلو شاعر ترکیه
مترجم : فرید فرخزاد
گاهی آدمهای زخم خورده
جفت خود را
از روی زخمهای شبیه خودشان
پیدا می کنند
هم زخمها
با اعتبارترین همدم هستند
چون سوزش نمک را بر زخم دل
از جان می فهمند
نسرین بهحتی