بانوی من
بیهوده ست آنچه مینگارم
احساسم از زبانم
و از صدایم
وز حنجره ام
فراتر است
آنچه می نگارم بیهوده ست
تا وقتیکه واژههایم
از لبانم
پهناورتر است
منزجرم
از همه نگاشته هایم
مشکل من
مشکل من تویی
برای اینکه عشق من به تو
بیان ناشدنی است
برآن شدم
که سکوت پیشه کنم
والسلام
نزار قبانی
مترجم : مهدی سلمانیان
دلتنگ توام
مرا بیاموز چطور دلتنگات نباشم
چطور باید ریشهی عشقِ تو را از اعماق جانام برکنم ؟
بیاموزم چگونه اشک در کاسهی چشم میمیرد
بیاموزم قلبها چطور میمیرند
و شور و شوق وجودِ آدمی چگونه خودکشی میکند ؟
نزار قبانی
مترجم : پریسا فرخی
به کجا برویم دلبرم ؟
چگونه بیاویزیم بر سینههامان
نشانههای عشق را ؟
و جشن بگیریم ولنتاین مقدس را
در عصری که ناشناخته است عشق ؟
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
بسیار دوستات دارم
فراوان دوستات دارم
و میدانم که در تبعیدگاه زندگی میکنم
و تو در تبعیدگاهی دیگر
و بین من و تو
باد است و ابر
رعد است و برق
آتش است و برف
و میدانم که رسیدن به چشمانات خیالی بیش نیست
و این را میدانم که رسیدن به تو
خودکشیست
ولی شادمانم میکند که خود را
برای تو تکهتکه کنم ای بانوی گرانبها
و اگر اختیارم دهند
عشقات را دوباره تکرار خواهم کرد
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
در بندر چشمهای کبود تو
بارانهایی از نور شنیدنی است
و خورشیدهای ستمگر و بادبانهایی
که کوچ به سوی مطلق را
تصویر میکند
در بندر چشمهای کبود تو
پنجرههای دریایی گشوده است
و پرندگانی که در آفاق دور دست
در پروازند
به جستجوی جزیرههایی که
آفریده نشده
در بندر کبود چشمهای تو
برف در تموز میبارد
و زورقهایی آکنده از فیروزه
که دریا را در خویش غرقه ساخته ، اما
خود غرقه نگشته
در بندر چشمهای کبود تو
چونان کودکی بر صخرهها میدوم
بوی دریا را استشمام میکنم
و همچون گنجشکِ بالغی باز میگردم
در بندر چشمهای کبود تو
رویای دریا و دریاها را میبینم
و هزاران هزار ماه را صید میکنم
و رشتههای مروارید و زنبق را
در بندر چشمهای کبود تو
سنگها در شب ، سخن میگویند
در دفتر چشمهای راز دار تو
کیست که هزاران ترانه نهفته است ؟
ای کاش من
ای کاش من دریانوردی بودم
یا کسی بود که زورقی به من میداد
تا هر شب
بادبان خویش را بر افرازم
در بندر چشمهای کبود تو
نزار قبانی
مترجم : شفیعی کدکنی
امروز که پاییز به من تاخته
و پنجرههایم را گرفته
نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم
به لباس نیاز دارم
به بارانی
و به تو
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو
نزار قبانی
مترجم : حسین خسروی
تا زمانی که از عمق دوست داشتن
طرف مقابلات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توست
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
اگر یارم هستی کمکم کن
تا از تو دور شوم
اگر دلدارم هستی کمکم کن
تا شفا یابم
اگر میدانستم عشق چنین خطرناک است
عاشقات نمیشدم
اگر میدانستم دریا اینقدر عمیق است
به دریا نمیزدم
اگر پایان را میدانستم
آغاز نمیکردم
دلتنگ ات هستم
یادم بده چگونه ریشههای عشق را درآورم
یادم بده چگونه اشکهایم را تمام کنم
یادم بده چگونه قلب میمیرد
و اشتیاق خودکشی میکند
اگر پیامبری
از این جادو ، از این کفر
رهایم کن
عشق کفراست پس پاکم کن
بیرونم بکش از این دریا
که من شنا نمیدانم
موجی که در چشمانات جاریست
مرا به درون خود میکشد
به ژرفترین جا
به عمیقترین نقطه
حال آنکه نه تجربهای دارم
نه قایقی
اگر ذرهای پیشِات هستم عزیزم
دستم را بگیر
که از فرق سر تا نوک پا عاشقم
و در زیر آب نفس میکشم
و ذرهذره غرق میشوم
غرق میشوم
غرق
نزار قبانی
مترجم : یدالله گودرزی
پیش از آن که محبوب من شوی
برای محاسبهی زمان
تقویمهای زیادی بود
هندیها تقویم خود را داشتند
و چینیها تقویم خود را
و ایرانیها تقویم خود را
و مصریان تقویم خود را
پس از آن که محبوبام شدی
مردم چنین میگویند
هزار سال پیش از چشمان او
و قرن دهم پس از چشمان او
تو نقطهی عطف زمان شدهای
و زمانِ وقوع تمام رویدادها را
با چشمان تو میسنجند
نزار قبانی
مترجم : حسین خسروی
در سه حالت است
که رؤیا مجاز شمرده میشود
حالت دیوانگی
و حالت شعر
و حالت آشنا شدن با زنی شگفتآور
همچون تو
و من خوشبختانه
از این سه حالت رنج میبرم
نزار قبانی
مترجم : احمد دریس
عشق تو یکه وتنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات ، محبوب من
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
نزار قبانی
مترجم : سودابه مهیجی
محبوب من
اگر در زندگیِ من نبودی
بانویی چون تو را خلق میکردم
که قامتاش چون شمشیر، زیبا و کشیده
و چشماناش چون آسمانِ تابستان زلال باشد
صورتاش را روی برگ درختان نقش میزدم
و صدایش را بر برگ درختان
حک میکردم
موهایش را کشتزاری از ریحان
کمرگاهاش را از شعر
و لب و دهاناش را جامی عطرآگین میساختم
و دستاناش را
چونان کبوتری که آب را نوازش میکند
و ترسی از غرق شدن ندارد
تمام طول شب را بیدار میماندم
تا لرزش گردنبند و موسیقی گوشوارهاش را ترسیم کنم
اگر در لوح سرنوشتام نبودی
تو را به گونهای چنین میآفریدم
تکهای از ماه را قرض میگرفتم
مشتی صدفِ دریا و روشنای سحر
دریا ، مسافران و سفر را وام میگرفتم
ابر را برای چشمانات میکشیدم
و با باران میرقصیدم
اگر در واقعیت نبودی
ماهها و ماهها به پیشانی بلند
لبهای کشیدهات و انگشتانات میپرداختم
محبوب من
بانویی چون تو را میکشیدم بلور دست
و در میان مژگاناش دو ستارهی درخشان مینشاندم
اما محبوب من
چه کسی بهسان توست ؟
کجا خواهد بود ؟
کجا ؟ کجا ؟
نزار قبانی
مترجم : طیبه بهشتی معز
سرنوشتِ تو آن است
که محبوبِ من باشی
و هرگز از این سرنوشت
گریزت نخواهد بود
نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجهزاده
تو واپسین شکوفهای هستی که بوییدهام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خواندهام
پیش از کتابسوزان
آخرین واژهای که نوشتهام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشتهام
پیش از انقضای زنانگی
واژهای هستی که با ذرهبینها
در لغتنامهها به دنبالاش میگردم
نزار قبانی
مترجم : یدالله گودرزی
هرچه از من گفتهاند
حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم
نزار قبانی
مترجم : محبوبه افشاری
این نامهی آخرین من است
و از اینپس نامهای در کار نخواهد بود
این واپسین ابر خاکستریست
که بر تو میبارد
و بعد از آن باران را نمیشناسی
این آخرین جام شراب است در سبوی من
و بعد از آن دیگر
نشئهای نیست و شرابی نه
این آخرین نامهی دیوانگیست
و پایانِ کودکانهها
و بعد از من دیگر
صفای کودکی و سرخوشی جنون را نمیشناسی
من عاشقت شدم
چون کودکی فراری از مدرسه
که گنجشکها را در جیبش پنهان میکند
و شعرها را
من با تو بودم
کودک اوهام ، سرگردانی ، تناقض
من بچهی شعر بودم و نوشتارِ دیوانهوار
اما تو
زنِ شرقیِ خانگی
در انتظارِ سرنوشت
میان خطوطِ فنجانهای قهوه
و ازدحام خواستگاران
چه تأسفآور بانویِ من
بعد از امروز
دیگر در نوشتههای آبی نخواهی بود
و در برگبرگِ نامهها
در گریهی شمعها
و کیفِ نامهرسان
در عریانیِ مستی
و بادبادکهای رنگین
و در دردِ شعر نخواهی بود
خودت را از باغهای کودکیام بیرون کردی
و به نثر بدل شدی
نزار قبانی
مترجم : آرش افشار
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بیکرانِ درونم
رهایی یابم
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم
ای شیرینترین آفریدهها
با عشق میتوانم
هندسهی جهان را دگرگون کنم
میتوانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم
نزار قبانی
مترجم : صالح بوعذار
خوب به من گوش بسپار
خوب به من گوش بسپار
من در وضعیت عشقی بهسر میبرم
که شاید تکرار نخواهد شد
وضعیتی شاعرانه عارفانه
با اندوهی دلپذیر
و من همیشه عطری از اندوهام به خود میزنم
مرا خوب در آغوش بگیر
که در بیوزنی بهسر میبرم بانوی من
رگهایم متلاشی میشوند و استخوانهایم تبخیر
موهایت را در رود جنونم بشوی
که جنون عشق را تفسیر نیست
مرا بهخوبی بخوان
که من زن کتابخوان پراشتیاقی را میجویم
که شعرها را بهسان النگوها
در مچ دستاش بنهد
و جهان را به شکل تصویر شاعری ببیند
مست من شو
مست من شو
مست شو تا رنگ دریا صورتی گردد
شرابی ، خاکستری و زرد
چه خوب است زنی عقلاش را
در پیشگاه شعر از دست بدهد و مست شود
نزار قبانی
مترجم : محمد حمادی
عهد کردم دوستت نداشته باشم
اما برابر این تصمیم بزرگ
خود را باختم
عهد کردم بازنگردم
بازگشتم
عهد کردم نمیرم از دلتنگی
مُردم
بارها عهد کردم
بارها تصمیم گرفتم بروم
یاد ندارم رفته باشم
نزار قبانی
ترجمه : عذرا جوانمردی