زن ها هر آنچه را
که از قلب هایشان پاک می کنند
در ذهنشان می نویسند
قهرمان تازه اؤغلو
مترجم : سینا عباسی هولاسو
تصور می کردم
دیگر به او فکر نمی کنم
اما کافی بود
لحظه ای در محلی اندکی آرام
تنها شوم
تا دوباره یاد او
به سراغم بیاید
آنا گاوالدا
هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجره اتوبوس
برایم دست تکان بدهی
تا این شعر را برایت بنویسم
لیلا کردبچه
به سراغ همه دروغهای گفته شدهات باز آیند
اگر خوابهایی که به آینده تبعید کردهای
مانند شاخههای ظریفی بشکند
عشق ترمیم میکند
اگر برج ناقوس روزهای قلب تو
از هجوم توفان دروغ فرو بریزد
اگر خون زمان مانند ریگهای بر باد رفته
از دستهای تو جاری شود
عشق ترمیم میکند
اگر تنهاییات مانند اتاق هتلی است که چنگی به دل مهمانانش نمیزند
اگر از سایه میخکوب شدهات بیرون نمیتوانی شد
اگر کلید لحظههایی که بدان پناه آوردهای پوسیده است
عشق ترمیم میکند
اگر همه پرنیان مهتاب جادههای عبور تو
ترانه روح منزوی تو را زمزمه کنند
و حیات مانند تصویر وداعی ناگهانی
از آلبومهای پاره شده بیرون بیاید
عشق ترمیم میکند
اگر شعلههای خون تو چراغ تنت را نمیافروزد
اگر رنگ شبهای شرابی را فراموش کردهای
اگر الماس معاشقه دیگر برق نمیزند
اگر قدح لمس در دست تو شکسته است
عشق ترمیم میکند
اگر چهره دیوانه وجودت
به چهرهای که در آینهها رها کردهای شباهت دارد
اگر رفتن تو منزل رجعت توست
آن راههای نرفته را
آن دیوانه زخمی را
عشق ترمیم میکند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز
خیام
هر شبم ناله زاری است که گفتن نتوان
زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان
بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا
روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان
تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیب
در گلستان تو خاری است که گفتن نتوان
چشم وحشی نگه یار من آهوست ولی
آهوی شیر شکاری است که گفتن نتوان
چون جرس نالد اگر دل ز غمت بیجا نیست
باری از عشق تو باری است که گفتن نتوان
هاتف سوخته را لاله صفت در دل زار
داغی ز لاله عذاری است که گفتن نتوان
هاتف اصفهانی
هزار بار به تو گفته بودم
دلیل شیدایی یک زن
زیبایی مرد نیست
یک مرد همیشه زیباست
وقتی که زخمهای دل مجروح
زنی را می بوسد
نسرین بهجتی
هی خواستم فراموشت کنم نشد
هربار کم آوردم پیش چشمهایت
هرباراز لب هایت فریب خوردم
هربار برایت بهانه آوردم
وهی بهانه آوردم ، بهانه
می دانم این ها همه بی فایده اند
اما من
باز نخواهم گشت
سرزنشت نمی کنم که فریبم دادی
خودم را رها کردم تا فریبم دهی
ابلهم ، ابلهی بزرگ
ببین که عشقت چه کرد
حنان حسنی
مترجم: بی بی سمانه رضایی
تو را به تعداد شمعهایی که بی تو روشن کردم
دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه های نداشتنت
و به انبوه ترانه های ناسروده ام
دوست دارم
تو را به وسعت شب و ستاره ها
به عمق گرداب نگاهت
و به لطافت تبسم روی گونه هایت
دوست دارم
تورا قبل از تو
تو را بعد از تو
عاشقانه دوست دارم
علی اسکندرپور ( هادی )
بر روی صندلی خواهم نشست
سیگاری خواهم کشید
به میخ هایی فکر خواهم کرد
که روزی به این دیوار کوبیدیم
و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم
قاب عکسی
که تو در آن باشی
و آینه ای
که من در آن
یانیس ریتسوس
مرا در آغوشت بگیر
آغوش تو سرزمینی ست که
هیچ پرنده ای از آن
کوچ نمی کند
آغوش تو دریای ست که
نهنگ هایش
برای دیدن ساحل چشمانت
تن به خودکشی داده اند
آغوش تو فصل بی تکرار یک رویاست
همیشه بوی باران دارد
بوی عشق
و نفس هایم همیشه
از عطر پاک شکوفه هایش سرشار است
آغوش تو وعده خداست
در کتاب آسمانی
بهشتی که رود های عسلش
از لبان تو سرچشمه گرفته اند
محمد شیرین زاده
من به خاطر خنده هایش مُردم
او به مُردنم خندید
خُب
فرق داشتیم
ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقیزاده
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
که نگفتم دوستت دارم
که شرم داشتم
که ترسیدم
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
گفتم مبادا بد فکر کنی
بگویی چه پرویی چه بدی
اصلن هیچ نگویی و
چپ نگاه کنی
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
که رفتنت را می دیدم و کیف می کردم و می ماندم
که برگردی
خر کیف شوم
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
از من بود که بزرگ نشدم و
ندیدم بزرگ شدی
دیدم رفتی
دیدم نیامدی
اشتباه از من بود
که هنوز در اشتباهم
تو بر می گردی
افشین صالحی
گاهی اوقات
مجبوریم بپذیریم که
بعضی آدمها
فقط می توانند در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان
سیلویا پلات
گاهی رنج
آدمی را از نو متولد می کند
تو آدم گذشته نیستی
اما
امیدوار باش
گاهی رنج
پایان دادن به
زندگی گذشته است
و آغاز تولدی دیگر
ردپاهای رنج را دنبال باید کرد
روح عصیان دیده را پرواز باید داد
اصلا اگر به من باشد میگویم
گاهی رنج آدمی را بزرگ می کند
برخیز ، امیدوار باش
و تولد دیگرت را جشن بگیر
گاهی رنج
آدمی را از نو متولد می کند
حاتمه ابراهیم زاده
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی
و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی
تحمل این موضوع
بسیار آسانتر از آنست که
شب و روز
با کسی سر و کار داشته باشی
که حتی
یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد
جورج اُورول
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده ز من، دوست
دیگر ترا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار
منوچهر آتشی
جرمی ندارم بیش از این ، کز جان وفادارم ترا
ور قصد آزارم کنی ، هرگز نیازارم ترا
زین جور بر جانم کنون ، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون ، آخر ز آزارم ترا
رخ گر به خون شویم همی ، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی ، یادی بود کارم ترا
آب رخان من مبر ، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور ، کز جان خریدارم ترا
هان ای صنم خواری مکن ، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن ، تا دردسر نارم ترا
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری ، روزی وفادارم ترا
انوری
قلب من و تو
سرشار از عشق و اشتیاق است
ولی آن را پنهان میسازیم
هر گاه
چشمان من از عشق با تو گفتند
با فراق آنها را مجازات میکنم
نازک الملائکه شاعر عراقی