فردا شب
از این شهر خواهم رفت
به نهرها سفری خواهم داشت
آب ها مرا به خود می کشانند
اگر شمار پرنده های کشته شده
که از سینه ام افتاده اند را
به حساب نیاوریم
سنگینی ِ هیچ باری ، جز دلم را ندارم
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
با تلخی ِ درونم در جاده ها
راه می روم
مدت هاست که راهم را از این شهر
جدا کرده ام
حتی اگر خسته هم باشم
سوار آن قطارها نخواهم شد
کسی در ایستگاه ها
منتظرم نباشد
عاشقم ، از عشق من گر به گمانی بگوی
چاره ندانم که چیست ؟ آنچه تو دانی بگوی
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی
من به دلم یار تو ، باز تو گر یار من
هم به دلی کو نشان ؟ ور به زبانی بگوی
دوش بر آن بودهای تا بخوری خون من
بیخبرم خون مخور ، هر چه بر آنی بگوی
جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو
در پی اینی ببر ، بر سر آنی بگوی
چند بگویی ترا من برسانم به کام ؟
آنچه پذیرفتهای چون برسانی بگوی
بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی
ترک نهای ، ترک این سخت کمانی بگوی
اوحدی مراغه ای
در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه
پابلو نرودا
ترجمه : سارا عبدی
تو را دوست داشتن دردآور است
زیباترین درد
و میدانم که مرا دوست داشتن دردآور است
آزارم می دهد اینکه دوستت دارم
چه آزار زیبایی
و خوب می دانم
آزارت می دهد اینکه دوستم داری
و چه آزار زیباتری
ران ویلیس
ترجمه : مصطفی خدایگان
همیشه دوست داشتم بدانم
اولین بوسه چگونه شکل گرفت ؟
از روی هوس بود یا دوست داشتن محض ؟
چه حسی در دو طرف ایجاد کرد ؟
چگونه به دیگران سرایتش دادند و
ای کاش سناریوی اولین بوسه را داشتم
آندره تارکوفسکی
ماندن
مرد می خواهد
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن
مرد می خواهد
مردانگی به منطقی بودن نیست
عشق و عاشقی کردن
مرد می خواهد
احساس امنیت مرد می خواهد
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد
مرد می خواهد
مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست
مردانگی اصلا به مرد بودن نیست
ماندن
مرد می خواهد
ساختن
مرد می خواهد
بودن
مرد می خواهد
بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا
مرد می خواهد
و از همین رو
کار جهان رو به خوشبختی نیست
مهدیه لطیفی
دستتان را بدهید
این قفسهی سینه است
گوش کنید
دیگر طپشی در آن نیست
همه آه است
ولادیمیر مایاکوفسکی
مترجم : حمیدرضا آتشبرآب
در سینه تلخم راه می رود
اندوهی که نمی دانم نامش چیست
در سینه تلخم راه می رود
به سپیدی صبحم سلام می کند
بادهای شب
که از پر زخم ها می وزید
مرا می بردند
اگر که هوایت بغلم نمی کرد
به سپیده امروزم نمی داد
شمس لنگرودی
می خواهم از تو درخواست کنم
مرا ببخشی به خاطر تمام انسانهایی
که هرگز فعل دوست داشتن را یاد نگرفتند
که هرگز قدرت عشق را
زیبایی زندگی را نفهمیدند
مرا ببخش
به نام تمامی انسانها
که دوست داشتن را نمی شناسند
آه مرا ببخش
به نام تمامی انسانها
که هرگز کسی را دوست نداشتند
آه مرا ببخش
مرا ببخش
می خواهم از تو درخواست کنم
مرا ببخشی به خاطر تمام انسانهایی
که ارزش دوستی را انکار می کنند
که هرگز اشک یک کودک را
و لبخند یک زن را درک نکردند
دلم تو را میخواهد
دلم به سوی تو پرواز میکند
مثل کبوتری خسته
پر شکسته
به سوی آب
مثل گلی غمگین
تنها
که میروید در رؤیا
و می پیچد
می پیچد
می پیچد
در هاله ا ی ز خون و خاکستر
آرام و بی هیاهو
تا مهتاب
دلم تو را میخواهد
ای بافته ز آب و ز ابریشم
ای سخت
تو مثل صخره مرا میشکنی
من آبم
تو مثل آبهای گریزانی
من گردابم
چگونه با تو بگویم که بی تو غمگینم
حریق سوخته با آب در نمیگیرد
تو چشمه ی خنکی
من غروب خونینم
چگونه بی تو بخندم
چگونه بی تو بتابم
وقتی تو را نمیبینم
تو آفتابی و من آفتابگردانم
نازنینم
دلم تو را میخواهد
مثل گل و کبوتر
مثل درخت و آب
ای آب و ماهتاب من
ای صبح آفتاب
سعید سلطانپور
بزرگ ترین خیانتی که
می توانی در حق کسی کنی
این است که
او را در یک امیدِ نشدنی و محال
حبس اش کنی
و بگذاری انتظار بکشد
ژان فرانسوا لیوتار
ترجمه : مازیار منتظری تهرانی
ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله ی راه
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام
ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری
نصرت رحمانی
تو از من می خواهی عاشق باشم
من از تو می خواهم دوستم داشته باشی
تو می خواهی مرا در قفس کنی
من می خواهم با تو پرواز کنم
این تفاوت عشق و دوست داشتن است
ایوان تورگینیف
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام
اگر اشکالی ندارد بگذار عاشقت بمانم
جای زیادی از زندگی ات نمیگیرم
فقط لبخندت را تماشا کنم
و دلم خوش باشد که خوشی
تو را نسیم از همان در بسته ای آورد
که دیگران رفتند
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام
اگر ممکن است بگذار عاشقت بمانم
چیستا یثربی
با من بیا
شاید دیگر باد
چنین بر ما نوزد
و شاید ستاره ها دیگر
چنین بر ما نتابند
بیا با من
پیش از پاییز
پیش از آن که دریاهای خون
ما را از هم جدا کند
و پیش از آن که تو
عشق را در قلب خود ویران کنی
و من عشق را در قلبم
امیلی برونته
ترجمه : چیستا یثربی
گفتند به پاریس میآیی
پیراهنی نو خریدم
خودم را با حماقتم معطر کردم
با سادگیام آراستم
و منتظرت ماندم
وقتی یادداشتهای روزانه جنگت را نشانم دادند
دیدم که در دستور کار تو
فقط یک زنم
تو مرا از دست دادی
بهخاطر یک مشت بازیچه
که فکر میکردی مرا به تو نزدیک میکنند
تاریخ من با مردها اینگونه است
فقط راستگویی معصومانه
مرا از پا میاندازد
تو
در هر شهری زنی داری
زنی که فکر میکند
تنها عشق تو است
اما من
همرکاب این قافله نمیشوم
نمیخواهم با عشقم
بهدنبال مرگم بروم
غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد
عاقبت مرا
از الفبا
بیرون خواهی کرد
و من در حاشیه ی حرف ها
بزرگ می شوم
با نقطه ها
مکث ها
و
هزاران علامت سؤال
نترس
قلمت را بردار
از نو بنویس
من لابه لای حرف هایت
سبز نمی شوم
مینا آقازاده