زبان اشاره

بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه

با من
به زبان اشاره
سخن بگو

عباس کیارستمی 

عاشقانه دوست داشتن

برای این که آدم کسی را عاشقانه دوست داشته باشد
باید سخت به هیجان بیاید
وقتی بازی دو طرفه باشد ، ارزش انجامش را دارد
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی کند
بازی احمقانه می شود

سیمون دوبووار

تنهایی آدمها

وقتی آدم
یک نفر را دوست داشته باشد
بیشترتنهاست
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید
چه احساسی دارد
واگر آن آدم کسی باشد
که تورا به سکوت تشویق میکند
تنهایی تو کامل میشود

عباس معروفی

هر آنچه را که به سختی

هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آن توست
رها کن ای مونس من
تا به راستی از آن تو باشد

یانیس ریتسوس

به انتظار دست های تو

همین جا
کنار رازقی های باغچه
زیر سایه ی این گل سرخ
من را به خاک بسپار

می دانم که تو
مهربانی

هر روز باغچه را آب می دهی
وَ من
با یک شاخه گل سرخ
و عطر رازقی ها
به انتظار دست های تو
نشسته ام

علیرضا اسفندیارى

تجربه رفتن

بعضی از آدم ها
با رفتنشان درسی به ما می دهند
که اگر می ماندند
هرگز آن را نمی آموختیم

کارلوس فوئنتس

چطور می توانم تو را پاک کنم ؟

چطور می توانم تو را پاک کنم ؟
تو که در بند بند وجودم هستی


چطور فراموشت کنم

من که با تو و یادت زنده هستم


هیچ از تو نگویم

تو که صدای نفسهایم هستی

پر نشوم از نگاه به تو
که هر نگاهی
مثل خون در رگهای من است


و تو را ترک کنم

با آنکه حضورت برایم دنیاست

علی اسکندرپور ( هادی )

آه تو بگو

با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی
دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، لبخندی نیست ؟
با تو سخن گفتم با آوازی
و تو نشنیدی
چشمانت سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، آوازی نیست ؟
با تو سخن گفتم با روح
و توتعجب نکردی
چهره ات رویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، عشق نیست ؟
با تو سخن گفتم با شمشیری
و توسکوت می کنی
سینه ات معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا

آه تو بگو
عشق ، مرگ نیست ؟

ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : سینا کمال آبادی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم


دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم


مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم


مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم


خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم


نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم


کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم


سعدی

من شراره های عشق توام


مینویسم ، پاک میکنم
مینویسم ، پاک میکنم
پاک میکنم ، پاک میکنم

چگونه پاک کنم
قطره اشکی را
که عاشقانه نگاشته ام
و بر گونه ی لحظاتم جاری میشود ؟
اشکهایت را
از گونه هایم پاک خواهم کرد
و قلب تشنه ی تو را
بوسه باران خواهم نمود

من و تو
در برابر قاضی عشق
خواهیم ایستاد
تا برایمان
زیباترین تن پوش را مهیا کند
از حریری که
درختان و گلها بر تن خواهند نمود

و ما
خواهیم رقصید
خواهیم گریست
تا آن لحظه که
به ترانه ای عاشقانه مبدل شویم
بر لبهای عاشقان
با من یکی شو
من شراره های عشق توام

چگونه میخواهی خاموشم نمایی ؟
حال آنکه من
در سینه ات جای دارم
چگونه میخواهی پنهانم کنی ؟
من در لبخندت
چون الماسی می درخشم
چگونه مرا کنار میزنی ؟
من که
آوای ضربان قلب توام
چگونه ؟

ماجده العراقی
ترجمه : سارا عبدی

از عشق سخن باید گفت

از عشق سخن باید گفت
همیشه از عشق سخن باید گفت
حتی اگر عاشق نیستی
هم از عشق سخن بگو
تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود
تا خانه ی تاریک قلبت
به چراغی که به میهمانی آورده ای روشن شود
تا کدورت از قلبت
همچو ابلیس از نام خدا بگریزد

نادر ابراهیمی

عشق برای مرد ها

عشق برای مرد ها
همچون یک زخم عمیق می ماند
به همین دلیل
بی آنکه چراییش را بدانند
از کسی که بیشتر از همه دوست دارند می گریزند

آنها از این زخم می هراسند
این دست خودشان نیست
که بی دلیل
همه چیز را ول میکنند و می روند

آلبر کامو

عمیق ترین خطم عزیزترین خط

من این شهر را میشناسم
درست مثل کف دستم

و یادم نمی رود
روی کدام خط این کف دست بود
که دیدمت

و شدی
یکی از خطوط پیشانیم

عمیق ترین خطم
عزیزترین خط

رویا شاه حسین زاده

همیشه در من اندوهى بود

همیشه در من
اندوهى بود
به جا مانده از حرف هایى
که نتوانسته بودم
به تمامى آن ها را بر زبان بیاورم

صباح الدین على
ترجمه : سیامک تقی زاده

انکار نمیکنم عاشقت هستم

خیلی چیزها شروع میکنند به افتادن
مثل فصلها ، برگها
روزها و شبها
و بعد دوباره برمیخیزند
آن افتادنها بیصداست
اما افتادن قلب مرا همه شنیدند
انکار نمیکنم
عاشقت هستم
آنکه عاشقترست قوی ترست

چیستا یثربی

سرت را نزدیک تر کن

سرت را
بگذار روی شعرهایم
خوب گوش کن
نگو که هیچ صدایی
از این واژه ها در نمی آید

نگو که نمی شنوی
صدای گریه ی زنی را
که پشت دیوارِ کلمات جان می دهد

اینهمه حروف باید
باید
حرفِ مرا به تو برسانَد

وقتی واژه ها
اینگونه عاشقانه
دست به دستِ هم داده اند
تا تو را شعر کنند
تو هم به من گوش کن

سرت را
سرت را نزدیک تر کن

مینا آقازاده

آدم ها نمی میرند

با مرگ هر انسانی
نخستین برف
نخستین بوسه و
نخستین دعوا هم میمیرند
آدم ها نمی میرند
دنیاها در آنها می میرند

یوگنی یوفتوشنکو

در آغوشِ تو جای گرفتم

آیا باید در آغوش تو جای می‌‌ گرفتم
و آرزو می‌‌ کردم
همان جا
همان لحظه
آغشته به عطرِ خوشِ گیسوانِ تو بمیرم ؟

آه نازنینم
در آغوشِ تو جای گرفتم
همان جا
همان لحظه
مرا خوش تر آن بود
از عطرِ خوش گیسوانت
جانی دوباره بگیرم

نیکى فیروزکوهی

من خوب بودم با او

من خوب بودم با او
او خوب بود با من
تنها درها مان و پنجره هامان بسته بود
شاید
فقط نفس می کشیدیم
یکدِگر را

هرتا مولر
ترجمه : رضا ملکیان

آزرده از هیچ

آزرده از هیچ
آزرده از همه چیز
زخمهایی بر صورت داشت
که گویی لبخند می زد
ولی در گریبان خود می گریست
و بر لبخند خود می گریست

بیژن جلالی