من با زبان تو غریبه ام
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
=========
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را
وحید خانمحمدی
مرا ببخش
که در تنهایی
برایت شعر می نویسم
کنارت که باشم
عطرت
کلمات را مست می کند
آنوقت
جمع کردنشان
دیگر کار خداست
محسن حسینخانی
راستش را بگو
زمانی که دوستم داشتی
سعی می کردی
چه کسی را فراموش کنی؟
قهرمان تازه اوغلو
مترجم : سینا عباسی
احساس
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و بماند
احساس
مثل شاپرک
مثل عطر ، می پرد
درست توی همان
روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش
مهدیه لطیفی
نه گناهِ توست
نه من مقصرم
اگر شعر دیگر شعر نیست
اگر نمیشود واژه ها را آنگونه که راه میروی
یا چنان که میخندی و اینچنین که میخوابی
به رقص وا داشت
نیازِ عشق ، رفتن است
نیازِ رفتن ، امید به رسیدن
و نرسیدن لازمه ی عشق بود
سیدمحمد مرکبیان
نازنین
زیر باران سرانگشتانت
بذر کوچک حروف
سطرهایی از گل های آفتابگردانند
که می رقصند با آفتاب نگاهت
نازنین
به همین خاطر
برایت مشتی واژه
از قحط سال شعر آوردم
تا زیر بارش سرانگشتانت
و شعاع چشمانت
قد بکشند و
گل های سرخی باشند بر میز کارت
شیرکو بی کس
ترجمه : فریاد شیری
آسمان شهر ما
از صبح می بارید
خیابان زیر نور نقره صدها چراغ آن شب
تن بیمار را
با روغن باران جلا می داد
در آن خلوت
صدای پای ما بود و صفیر باد
و تنها چتر سرخ او
دم بدرود
لب ما را به کار بوسه با هم دید
فرخ تمیمی
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را مینگرستم
روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم
المنه لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غمهای پراکنده برستم
آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم
تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیرست ندانم چه فرستم
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم
سعدی
با خیالت زندگی می کنم
و با خودت عاشقی
کاش دو بار زاده می شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت
عباس معروفی
محبوب من مردی ست
که قرنهای متمادی ایستاده مانده است
لحظه های زیادی را بی قرارایستاده است
برای محبوب من درختان بلند وپرتراکم سرخم کرده اند
دریاهای پرتلاطم بی ساحل مانده اند
سرداران جنگ آور اندلس بیقرار مانده اند
وتمام دختران ساحره بادیه ها به رقص آمده اند
محبوب من مردی ست
ایستاده در دره های خونین وعمیق
سینه اش را مقابل فاصله های دور ستبر کرده است
ازنزدیک شبیه بلند ترین کوه های زمین است
وازدور بی شباهت به پیامبران زیبا روی عشق است
محبوب من آیه های زیبایی را شبیه داوود میخواند
صدایش را سوار بر بادهای وزیده ازعراق
بادهای وزیده از حجاز
بادهای وزیده از صحرای گرم
به گوش معشوقه هایش می رساند
محبوب من مردی ست
که تمام زنهای جهان عاشق او می شوند
وقتی که تنها اسم او بر کتابهای نوشته اش حک می شود
می زیاده شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر
بروی یا نروی
بمانی یا نمانی
آخرش منم که مقصرم
منم که با چشم های بسته
راهروهای زندان را طی می کنم
انگشت می زنم
زیر اعترافات تو
گناه تمام بوسه های ناغافلت را
به گردن می گیرم
و تو حتی به ملاقاتم هم نمیایی
انفرادی ناجوانمرد است
نه به اندازه ی تو
ولی تحملش از بی تو بودن
سخت تر نیست
می نشینم
و برای چشم های بهاری تو
مرثیه های پاییزی می سرایم
دو چشم نگران
دو تیله ی سبز
سبزِ سبز
و من که حتی رویان سبز به مچم نبسته نبودم
تقاص سبزی چشمان تُرا پس می دهم
نیلوفر لاری پور
ماجراهای احساسی
خطرناک تر از جنگ هستند
در نبرد
آدم یک بار بیش تر کشته نمی شود
ولى در عشق
چندین بار
اریک امانویل اشمیت
و اگر فکر میکنی
برایِ عشق حدی نیست
اشتباه کرده ای
که عشق را
مرزها میسازند و
مرزها را عشق
هنوز ندیدهام
عاشقی را آزاد و
آزادی را عاشق
نیکى فیروزکوهی
چیزی که دوستش داریم
خطایش را نمی بینیم
چیزی که دوستش نداریم
دیدنش خطاست
ازدمیر آصف
مترجم : بهنود فرازمند
در خواب من
تاریخ و زمان
عقل شان به ساعت ما می چرخید
در خواب من
شب ها ماهم بودی
روزها خورشیدم
در خواب من گفتی
هر کس به دیوار نگاه کند
جای نگاهش می ماند مثل اثر انگشت
هزاران چشم روی این دیوارها بود
هزاران گوش
هزاران قلب که روزی می تپیده
همه را پاک می کنم
با رنگ سفید همه را پاک می کنم
عشق من
می شود جوری نگاهم کنی که با هیچ رنگی پاک نشود ؟
می شود ؟
عباس معروفی
حتما نامش را شنیده اید
نقاش نام آوری
که گوشِ بریده یِ خویش را
پیشکشِ پری تن فروشی کرد
که جز وحشت
هیچ واژه ای را به یاد نیاورد
هی ونگوگ
عاقبت این کار چه شد ؟
هیچ
تو غمگین و خسته
به خانه آمدی
و او
چشم به راهِ یک مشتری
چارلز بوکوفسکی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم ؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
وَ کمی هم بنویسی
گاهی وقت ها
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد
افشین صالحی
چقدر باید بگذرد
تا آدمی بوی تن کسی را
که دوست داشته از یاد ببرد ؟
چقدر باید بگذرد
تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟
========
عطرها
بیرحم ترین عناصر زمینند
بی آنکه بخواهی
می بَرندَت
تا قعر خاطراتی که
برای فراموشیشان
تا پای غرور جنگیدی
آنا گاوالدا
عشق
احساس غیر ممکنی ست
که در پوست هیچ واژه ای
نمی گنجد
گردبادی ست
که تو را با خودت می برد
چگونه از جاذبه ات بگریزم
وقتی تو نمی توانی
چنین جذّاب نباشی ؟
در زمستان های تنهائی
تمام شومینه های دنیا هم
به اندازه تو
دنیای مرا گرم نمی کنند
بوسیدنت دل را تازه می کند
و سال ها را از تنم می روبد
بگذار هر چه می خواهد ببارد
در گرمای لبخندت
من آفتاب می گیرم
بگذار ماه سهم برکه ها باشد
موسیقی چشمانت
رؤیاهای خفته را احضار می کند
بگذار مرگ ما را بمیراند
جان هایمان هر جا که می روند
با تو همسفرم
عشق هرگز نمی میرد
پرویز صادقی
دوستت دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش
مرا بپذیر آنچنان که هستم
غاده السمان