نام مرا به خاطر بسپار

بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند

نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند

دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد

ای بی خیال مانده ز من، دوست
دیگر ترا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند

ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار

منوچهر آتشی

نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 13:09

فقط تو میمونی با من، فقط تو می خندی زیبا
کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا
فقط تو می مونی با من، فقط تو می خندی زیبا
کنار من بمون امشب، که شب با تو بشه فردا
ای دختر شاه پریون، پاره ی تن،
بنشین و بخون از سر شب قصه ی من
خورشید منی، در دل کوه های بلند
در دلهره ی کوه بلند، گرم بخند.
فقط تو میمونی با من، فقط تو می خندی زیبا
کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا
ای در تن من، متن تمنا همه تو
ای در شب من، شاعر شیدا همه تو
خورشید منی، در دل کوه های بلند
در دلهره ی کوه بلند، گرم بخند
فقط تو می خندی با من، فقط تو می خونی زیبا
کنار من بخون امشب، هزارون قصه تا فردا
فقط تو می مونی با من، فقط تو می خندی زیبا
کنار من بمون امشب، که شب با تو بشه فردا

مرا پیدا کن
از پشت لبخند های ارغوانی اقاقی ها مرا
پیدا کن
ازبین نگاه گرم آفتابگر دان ها
از بین بوسه ها ی قرمز نسترن ها
از پس نفس های تلخ نرگس ها
مرا پیدا کن
مرا در بین اشک های سرد بنفشه ها پیدا کن
گرچه دست هایت خیس می شود
ولی پیدایم کن
پلک بزن به روی دلبستگی نیلوفر ها
اگر چه احساسشان
به مژه هایت گیر می کند

صبا جزایری

دلارام دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 13:02

دوستت دارم
هیچ چیز وجود ندارد بهتر این را بگوید
همه چیز ناتوان است
واژه می بوسدش، تنگ در آغوش می گیرد.

چقدر دنبال جریانی یگانه می گردیم
برای دو خون مان
چقدر رویا می بینیم
چقدر می خوابیم
یکی در دیگری
همه چیز ناتوان است
هیچ چیز وجود ندارد.

با این همه دوستت دارم
می خواهم بگویم می سوزم
و تنها از تو
می خواهم بگویم
باید مرگ ما را به هم برساند.

با این همه دوستت دارم
می خواهم بگویم تنها وجود تو
از من، من می سازد
می خواهم بگویم تنها تو
زخم زندگی را می بندی.

آلن_برن

میان من و تو
فاصله یک باران ست
و خیالت که مرا
از پنجره می گیرد
و می برد
قدم زنان تا عشق
می رسم به تو
با تن پوشی از آغوش
و دست هایی
پر از طراوت اوّلین سلام
گل سرخی
که گلبرگ گلبرگ
در صدای عطرها
هجا می کند تو را
میان من و تو
فاصله یک باران ست

پرویز صادقی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.