تنهایی

می‌خوانم
می‌گریم
در خانه تنها می‌مانم

حیران ایستاده کناراتاقک تلفن
سکه‌ای در دست
قلبی پر از حرف
و شماره‌ای که از یاد رفته

نامه‌ای نوشته شده
پاکتی تمبر خورده
و آدرسی که گم گشته

سرگردان در شهر
در جست‌وجوی خانه‌ی دوستی
و دوستی که مرده است
 
دیگر
تمامی کتاب‌ها ، شعرها ، اشک‌ها را
خوانده
سروده
گریسته‌ام
در خانه تنها مانده‌ام

یوزف زینکلایر
ترجمه‌ : رضا نجفی

عشق در گذرگاه‌های ممنوع

به شهادت همه‌ی دوربین‌های مداربسته
به شهادت همه‌ی پاسبان‌های چهارراه‌ها
به شهادت همه‌ی نگاه‌های کنجکاو پیرزنان هر کوی و برزن
دوستت دارم

به شهادت همه‌ی عشاق کوچه‌های شبانه
به شهادت همه‌ی درگاه‌های تاریک
به شهادت همه‌ی بوته‌ها و درختان انبوه پربرگ
دوستت دارم

و حک‌ شده در یاد
همه‌ی راه‌پله‌های ساختمان‌های متروک
همه‌ی آسانسورهای ساختمان‌های شلوغ
همه‌ی نیمکت‌های پارک‌های مهجور
همه‌ی سالن‌های سینماهای تاریک
بوسه‌هایمان و نیز این آوایمان
دوستت دارم

یوزف زینکلایر
ترجمه‌ : رضا نجفی

زیباترین شعرم

و هنگامی که در باران و باد می‌دویدم
به خود گفتم هنوز زیباترین شعرم را
برایت نسروده‌ام
و هنوز عاشقانه‌ترین بوسه را
از لبانت نستانده‌ام

و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و باران‌ها خواهند بارید و خواهند بارید
و من برایت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود و
صدها قطره اشک ‌برایت خواهم گریست و
صدها بوسه‌ی دیگر از لبانت خواهم ستاند

اما از یاد مبر که همواره و همواره
برایت عاشقانه‌ترین شعرم را خواهم داشت
که هنوز نسروده باشم اش

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
ترجمه : رضا نجفی

در راهروهای متروک عشق

در این راه‌پله‌های تاریک و متروک
هر پله‌ای پر از یاد است
هر دیواری ، هر اتاقی
هر صندلی‌ای ، هر تختی
آه که چه خاطره‌ها در دل دارند
از آه‌ها و ناله‌های عاشقانه
از قول‌ها و از پیمان‌ها
از یادبودها، از تمناها و از آرزوها
از امیدها ، از امیدها ، از امیدها
این فرسوده راه‌پله‌های خموش
آه از آن خاطره‌ها
آه از آن خاطره‌ها

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم : رضا نجفی

در راه‌پله‌های تاریک عشق

در راه‌پله‌های تاریک عشق
نشستم و نوشتم
از تو ، از عشق
در پله‌های تاریک

نشستم و گریستم
پس از رفتن تو
در پله‌های تاریک

و غرقه به اشک
یاد بوی تنت را جستم
از تن این دیوارهای پیر پرخاطره‌ی تاریک

پس از رفتن تو
در راهروهای متروک
در پله‌های تاریک
نشستم و نوشتم
نشستم و نوشتم
نشستم و نوشتم

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم : رضا نجفی

از نزدم تو خواهی رفت

از نزدم
تو خواهی رفت
سرانجام یک روز
و گم خواهد شد همه شعرهایم
و من پیر خواهم شد
و هزار شب دیگر
خواهند گذشت
بی دستان تو
در تنهایی

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم  : رضا نجفی

در عشق تو خواهم مرد

بادها را به تو هدیه می‌ کنم
و باران را
و برترین شعرم را که تنها یک جمله است
دوستت دارم

چه بسیار شب‌ ها و روزهای زمستانی
دوستت داشتم
پیش از آنکه زاده شوم
چه بسیار شب‌ ها و روزهای پاییزی
دوستت داشتم
پیش از آنکه زاده شوم

و چه بسیار شب‌ ها و روزهایی
پس از مرگ
که دوستت خواهم داشت
و در عشق تو زاده می‌ شوم
و در عشق تو می‌ زیم
و در عشق تو خواهم مرد

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم : رضا نجفی