-
عطر تو
سهشنبه 22 تیر 1400 06:30
تو که رفتی تنها صندلی ماند شاخه گلی و لیوانی که نزد من است هنوز اولی مسند زیباترین ترانه های من است دومی در دلم رویید و سومین سرشار از بوسه های تو بود آمدم که عطر تو را بنوشم اما غرق آن شدم شیرکو بیکس مترجم : محمد مهدیپور
-
دلیل بی خوابی
سهشنبه 22 تیر 1400 06:25
می روی که بخوابی چراغ را خاموش می کنی سرت را روی بالِشتَت می گذاری و چشمانت را می بندی و به دلیلی که نه تو می دانی و نه من و نه هیچ کس دیگری همچنان بیدار می مانی رشاد حسن شاعر سعودی مترجم : سپیده متولی
-
قلمِ عشق
سهشنبه 22 تیر 1400 06:20
صدایِ رقصِ قلمِ عشق روی بوم رنگ نقّاشی می آید و لبخند رنگین کمانی که به هوای دیدن تو از هماوایی باران و خورشید شکل گرفته عشق به هوای تو انگار نفسی دوباره یافته گوش کن نبض تپش های احساس چه دلنشین می نوازد سرود جاودانه ی عشق را تأخیر نکن سازت را بردار نت عشق را کوک کن سربه سر من بگذار تو ساز بزن من تا آخر دنیا برایت...
-
تقویم عشق من
سهشنبه 22 تیر 1400 06:15
دلام ، دلام بگو با این دل چه کنم ؟ بگو چه کنم اگر زخم من از این هم عمیقتر رود وقتی تو را دیدم چه روزی بود ؟ عجیب است انسان یکروزه تغییر میکند از کسی که پیش از تو آشنا بودم آنقدر دورم که انگار هیچ خاطرهای نداشتیم آمدی کنار میز نشستی و زندگیام را مثل روز میلاد قسمت کردی هر روز شعری برای تو خواهم نوشت بگذار این...
-
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
سهشنبه 22 تیر 1400 06:10
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید با که گویم که چراغ شب تارم نشدی صدف خالی افتاده به ساحل بودم چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی از جنون بایدم امروز گشایش طلبید که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی شفیعی...
-
غمگین بود روح من
سهشنبه 22 تیر 1400 06:05
غمگین بود روح من غمگین بود بهخاطر یک زن بهخاطر یک زن من تسلی نیافتم گرچه دل از کف دادم گرچه دل من گرچه روح من به دور از این زن گریختند من تسلی نیافتم گرچه دل از کف دادم دل من دل چنین نازک من به روح من میگوید ممکن است آیا و ممکن بود این غربت پر غرور و غمین ؟ به دلام روح میگوید نمیدانم این دام چه میخواهد حاضریم...
-
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
سهشنبه 22 تیر 1400 06:00
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری یا عسلست آب دهانت یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من مینگرم گوشه چشم نگرانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت بر ماه نباشد قد چون سرو روانت آخر چه...
-
گردنبندی از بوسه های تو
سهشنبه 15 تیر 1400 06:35
بیا گردنبندی را به گردنات آویزم که با سرانگشتانام برایت بافتهام مهرههایش همه از بوسههای تو و نخ تارهایش از تار موهای من کژال ابراهیم خدر مترجم : خالد بایزیدی
-
وعدهای دارم
سهشنبه 15 تیر 1400 06:30
به حرفم نگیرید مشغولم نکنید وعدهای دارم در جایی که نمیدانم کجاست در زمانی که نمیدانم کِی با کسی که نمیشناسم دوان دوان میروم او در انتظارم است عزیز نسین مترجم : مژگان دولتآبادی
-
صدای تو
سهشنبه 15 تیر 1400 06:25
آنگاه که صدای تو را میشنوم میپندارم که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم و بر مدخل کشتزارانت بارها و بارها جان دهم اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد یافت نمیشود مرا آن خیابانهایی میآزارد که دیگر باز نخواهند گشت و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند و داستانهای عاشقانهای که ندانستم غاده السمان مترجم :...
-
بیا با هم قراری بگذاریم
سهشنبه 15 تیر 1400 06:20
بیا با هم قراری بگذاریم و یک شهر را دنبال هم بگردیم آن لحظه ای که پیدا میکنیم هم را استثنایی ترین آغوش مال من پیروزی این بازی مال تو بیا با هم قراری بگذاریم من چای دم میکنم و انتظار را می فرستم دنبالت تو دیر کن خیلی دیر وقتی آمدی لذت تماشای چای خوردنت مال من غرور اینکه کسی اینهمه دوستت دارد مال تو بیا با هم قراری...
-
نمیدانم زندهای یا مرده
سهشنبه 15 تیر 1400 06:15
نمیدانم زندهای یا مرده و هنوز میتوان روی زمین تو را جست ؟ یا غروبِ آفتاب که به تاریکی نشست آرام و تنها در ذهنم سوگواری کنم دعاهایم همه برای توست و بیقراریهای شبانهام انبوهِ شعرهای سپیدم و شعلهی سوزانِ آبی چشمهایم هیچکس آنقدر مرا تکریم نکرد و کسی آنقدر مرا نیازرد حتی او که بیوفایی کرد یا آن که مهر ورزید و...
-
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم
سهشنبه 15 تیر 1400 06:10
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم خزان پیری ما می رسد ز راه ای دوست بیا به موسم دی برگ و بار هم باشیم چرا ز هم بگریزیم ، عطر مِهر کجاست ؟ چه جانفزاست اگر در جوار هم باشیم خیال جمع پریشان مخواه و فتنه مکن بیا که همقدم روزگار هم باشیم به روزهای سیه شمع جان بر افروزیم چراغ روشن شب های تار هم...
-
مغرور باش
سهشنبه 15 تیر 1400 06:05
مغرور شو مغرور شو هر قدر هم جفا کنی پیش چشم و تن من فرشته خواهی ماند و آنسان که عشقمان برایم اراده کرد خواهی ماند و اینگونه میبینمات نسیمات بوی عنبر و سرزمینات قند و شکر و من بیشتر دوستت دارم دستانت سبزه و گلاند من اما بهسان بلبلان آواز نمیخوانم که غل و زنجیرها به من میآموزند تا مبارزه کنم مبارزه کنم...
-
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
سهشنبه 15 تیر 1400 06:00
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا با مدعی از یاری گاهی نظری داری لطف تو به او باری چون هست همین بادا جز کلبهی من جائی از رخش فرو نایی یا...
-
عشق تو
سهشنبه 8 تیر 1400 06:35
عشق تو یکه وتنها قد میکشد آنسان که باغها گل میدهند آنسان که شقایقهای سرخ بر درگاه خانهها میرویند آنگونه که بادام و صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد عشقات ، محبوب من همچون هوا مرا در بر میگیرد بی آنکه دریابم جزیرهایست عشق تو که خیال را به آن دسترس نیست خوابیست...
-
بانوی کهکشان
سهشنبه 8 تیر 1400 06:30
مدتی هست ای مروارید تک تو را عاشقام و تو را چون بانوی کهکشان باور دارم گلهای شادی را از کوهپایه میچینم فندقهای سیاه تو را و سبدهایی از حصیر جنگل پر از بوسهها با تو چنان میکنم که بهار با درختان گیلاس پابلو نرودا مترجم : سیروس شاملو
-
تنهایی
سهشنبه 8 تیر 1400 06:25
تنها در اتاق رو به روی آینه نشستهای و در آن مینگری میکوشی رنگ چشمانام را به یاد آوری تنها در اتاق در برابر آینه ایستادهام و به چهرهام مینگرم تا حالتهای چهرهات را به یاد آورم آینه به خواب رفته و حافظه خسته است شیشهها چهرهها را از یاد میبرند و گل همچنان در جام آب است جمال جمعه شاعر عراقی مترجم : حمزه کوتی
-
من همین سادگیَت را دوست دارم
سهشنبه 8 تیر 1400 06:20
می گویی بی آنکه اتفاقی افتاده باشد دلشوره داری دستت می لرزد می گویی مدام به من فکر می کنی مگر فکر کردن به من اتفاق نیست ؟ مگر لرزش ِ دستت از لرزش ِ دلت نیست ؟ آنقدر ساده ای که جوابهای ساده را نمی بینی من همین سادگیَت را دوست دارم افشین یداللهی
-
یک فرشته در همسایگی من است
سهشنبه 8 تیر 1400 06:15
یک فرشته در همسایگی من است او نگهبان رویاهاست چنین است که دیر به خانه میرسد صدای قدمهای آهستهاش خشخشِ بال های جمع شدهاش را بر پلهها میشنوم صبح او ایستاده بر درِ تمام گشودهام و میگوید پنجرهات دوباره درخشید طولانی به هنگامِ شب هالینا پوشویاتوسکا شاعر لهستانی مترجم : مرجان وفایی
-
در این خانه در این کوچه
سهشنبه 8 تیر 1400 06:10
چه می دانم شاید سرزمین های خوف دیدنی باشد تا من از ستایش شکوفه های گیلاس و آب های روان رها شوم در خیال درد ها و مصیبت های آن زنان را با گیسوان سیاهی برای همیشه فراموش کنم آیا عشق را بادهای مسموم مستمندی نابود کرده است؟ به کجا باید پناه می بردم من فقط وارث مرگ شده ام و در محاصره ی شاخه های شکسته ای که دیگر عقیم شده اند...
-
زندگی انسان ها
سهشنبه 8 تیر 1400 06:05
شمارهها شبیه هم نیستند اما در تمام آنها صدای انسان شنیده میشود صدای انسانها شبیه هم نیستند در یکی عشق هست در یکی اندوه اندوهها شبیه هم نیستند در یکی ناامیدی هست در یکی امید امیدها شبیه هم نیستند دست یکی به آسمان چنگ میزند دست یکی به انسان دستهای انسانها شبیه هم نیستند یکی خاک را به باد میدهد یکی عمر را...
-
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
سهشنبه 8 تیر 1400 06:00
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد روزگاری میگذار امروز از آن نوعی که هست کانچه مردم بر خود آسان کرد آسان بگذرد تا در این دوری ز داروی و ز درمان چاره چیست صبر کن چندان که این دوران دونان بگذرد گرچه...
-
قلب من اقیانوسیست
سهشنبه 1 تیر 1400 06:35
قلب من اقیانوسیست عمیق پر از رنگها و رویاها تو میتوانی به راحتی درون آبهای من شنا کنی در آغوش من گم شوی و تشنگیات را سیراب کنی از لطافت و عشق قلب من اقیانوسیست اقیانوسِ تو الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی مترجم : عبدالله عاجپرین
-
خنده های تو
سهشنبه 1 تیر 1400 06:30
تمام قرصهای مسکن را از خندههای تو ساختهاند هرگاه تو لبخند بزنی در جایی تمام دردهای من آرام میگیرد در اینجا آتاکان گولکار شاعر اهل ترکیه مترجم : علیرضا شعبانی
-
دردهای بیهوده را رها کن
سهشنبه 1 تیر 1400 06:25
دردهای بیهوده را رها کن و روزهای گذشته را دوباره زنده مکن که در آنها هیچ نخواهی یافت من ایمان دارم که تو عاشقی و همین برایام کافیست و فرقی نمیکند عشقات را نثار که میکنی برایم سخت است با تو بگویم که زندگیام چقدر سیاه و تهیست همهی آنچه زمانی قلبام را با آن میستودم امروز همچون زهری کشنده است و دلام تنها از...
-
زندگی در میان قلب تو
سهشنبه 1 تیر 1400 06:20
در حوالی آغوش تو که نه اما زندگی در میان قلب تو همیشه زیباست آنقدر زیباست که وقتی خودم را حتی در خیال و رویا در میان قلب تو تصور می کنم نفس هایم تازه می شود بغضهایم فراموش می شود دلتنگی هایم رفع می شود زندگی ام تازه بوی زندگی می گیرد لحظه هایم غرق خوشبختی می شود و این همان آرزوی قشنگی ست که در میان هزاران آرزوی...
-
آیا تاکنون عشق مستانی همچون ما دیده است ؟
سهشنبه 1 تیر 1400 06:15
کی میشود که من در بزمی باشم که تو آنجا در شورانگیزی در اوجِ درخشش باشی ؟ و من عاشقی باشم با قلبی شیفته و پروانهای سرگردان که به تو نزدیک میشود و بین ما پیکی از شوق باشد و همنشینی که برایمان باده بیاورد آیا تاکنون عشق مستانی همچون ما دیده است ؟ چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم...
-
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
سهشنبه 1 تیر 1400 06:10
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم ما را چه غم ار باده نباشد، که دمی نیست از عمر که با ناله ی مستانه نباشیم سرگشته ی محضیم و در این وادیِ حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم چون می نرسد دست به دامان حقیقت سهل است اگر در پی افسانه نباشیم هر شب به دعا می طلبیم اینکه نیاید آن روز که ما در غم...
-
ما سی سال است که با هم بودهایم
سهشنبه 1 تیر 1400 06:05
ما سی سال است که با هم بودهایم ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را میبینیم که جزییاتاش کاملا پنهان است با عبور از هر ایستگاه تعداد واگنهای قطار کم میشود نور کمرنگتر میشود اما صندلی چوبی تو که همهی قطارها را اشغال کرده هنوز دوستان باوفایش را دارد حکاکی سالها طرحهای گچی دوربینهایی که هیچکس به یاد نمیآورد...