ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما سی سال است که با هم بودهایم
ما مثل دو دزد در سفری همدیگر را میبینیم
که جزییاتاش کاملا پنهان است
با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگنهای قطار کم میشود
نور کمرنگتر میشود
اما صندلی چوبی تو
که همهی قطارها را اشغال کرده
هنوز دوستان باوفایش را دارد
حکاکی سالها
طرحهای گچی
دوربینهایی که هیچکس به یاد نمیآورد
چهرهها و درختانی که در خاک میافتند
برای یک لحظه نگاهی به تو انداختم
بعد نفسنفسزنان به آخرین واگنی میدوم
که بسیار دور از توست
گفتم جاده طولانی است
نان و یک تکه پنیرم را از ساکام بیرون آوردم
دیدم که چشم بر من داشتی
اینگونه نان و پنیرم را تقسیم کردیم
چطور پیدایم کردی ؟
مثل یک شاهین پریدی روی من ؟
گوش کن
من دهها هزار مایل را سفر نکردم
در کشورهای زیادی پرسه نزدم
راههای زیادی را نمیشناختم
چطور توانستی حالا بیایی
گنجینهام را بدزدی
و مرا به دام اندازی
حالا از روی صندلیات پاشو و برو
قطار من پس از این ایستگاه
با سرعت پیش خواهد رفت
برو و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد
سعدی یوسف شاعر عراقی
مترجم : مجتبی پورمحسن