-
چه سرگردان است این عشق
دوشنبه 5 تیر 1391 11:07
چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را ز کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود احمدرضا احمدی
-
بهشت
دوشنبه 5 تیر 1391 10:56
دیگر سیبی نمانده نه برای من نه برای تو نه برای حوا و آدم ببین دیگر نمیتوانی چشمهام را از دلتنگی باز کنی حتا اگر یک سیب مانده باشد رانده میشوم سیب یا گندم ؟ همیشه بهانهای هست شکوفهی بادام غم چشمهات خندیدن انار و اینهمه بهانه که باز خوانده شوم به آغوش تو و زمین را کشف کنم با سرانگشتهام زمین نه نقطه نقطهی تنت...
-
دیوانگی های من
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:34
نه زلیخا حریف دیوانگی های من نه یعقوب حریف گریه های شبانه من هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم عشق ترا در قلبم ذخیره می کردم فقط اگر تو آنی بودی که می پنداشتم نسرین بهجتی
-
امید زیستنم
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:30
امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست قراربخش دلم ، تاب گاهواره ی توست تو ، ای شکوفه ی ایام آرزومندی بمان که دیده ی من روشن از نظاره ی توست نگاه پاک توام صبح آفتابی بود کنون چراغ شبم پر ستاره ی توست به یک اشاره ، مرا رخصت پریدن بخش مه مرغ وحشی دل ، رام یک اشاره ی توست به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش دلم کتاب پریشان پاره...
-
ای دوست بیا
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:26
ای دوست بیا ، که بی تو آرامم نیست در بزم طرب بیتو می و جامم نیست کام دل و آرزوی من دیدن توست جز دیدن روی تو دگر کامم نیست فخرالدین عراقی
-
دروغ عاشقانه
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:21
در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام می گویم میان ما چیزی نبوده است تنها برای این که از دردسر به دور باشیم شایعات عشق را ٬ با آن شیرینی ٬ تکذیب می کنم و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم احمقانه٬ اعلام بی گناهی می کنم نیازم را می کشم ٬ بدل به کاهنی می شوم عطر خود را می کشم و...
-
واژه هایت در قلب من
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:08
واژه هایت در قلب من دایره های سطح اب را می مانند بوسه ات بر لبانم به پرنده ای در باد می ماند چشمان سیاهم بر روشنای اندامت فواره های جوشان در دل شب را یاداورند چونان ستاره ی زحل بر مدار تو دور دایره می گردم در رویاهایم بر مداری می چرخم عشق من نه به درون می روم نه باز می گردم فدریکو گارسیا لورکا
-
نشان روی تو جستم
پنجشنبه 1 تیر 1391 12:05
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم چه رنجها که نیامد برویم از غم رویت چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم کدام یار جفا کز تو احتمال نکردم کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم ترا بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی ولی چه سود که...
-
افیون عشق تو
پنجشنبه 1 تیر 1391 11:54
اگر خود را از قله جهان پرت کنم تا از افیون عشق تو رهایی یابم باز هم مردم مرا افتاده بر دست های تو خواهند دید سعاد الصباح
-
مرا در میان بازوانت پنهان کن
جمعه 26 خرداد 1391 12:33
باد ، اسب است گوش کن چگونه می تازد از میان دریا ، میان آسمان می خواهد مرا با خود ببرد ، گوش کن چگونه دنیا را به زیر سم دارد برای بردن من مرا در میان بازوانت پنهان کن تنها یک امشب آنگاه که باران دهان های بیشمارش را بر سینه دریا و زمین می شکند گوش کن چگونه باد چهار نعل می تازد برای بردن من با پیشانی ات بر پیشانی ام...
-
خاطره ای دردرونم است
جمعه 26 خرداد 1391 12:29
خاطره ای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی سر ستیز با آن ندارم ، توانش را نیز برایم شادی است و اندوه در چشمانم خیره شود اگر کسی آن را خواهد دید غمگین تر از آنی خواهد شد که داستانی اندوه زا شنیده است می دانم خدایان ، انسان را بدل به شیئی می کنند ، بی آن که روح را از او بر گیرند تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من...
-
رخ نازنین تو
جمعه 26 خرداد 1391 12:24
گلی را که دیروز به دیدار من هدیه آوردی ای دوست دور از رخ نازنین تو امروز پژمرد همه لطف و زیبایی اش را که حسرت به روی تو می خورد و هوش از سر ما به تاراج می برد گرمای شب برد . صفای تو اما ، گلی پایدار است بهشتی همیشه بهار است گل مهر تو در دل و جان گل بی خزان گل ، تا که من زنده ام ماندگار است فریدون مشیری
-
جام جنون
جمعه 26 خرداد 1391 12:20
هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت وای بر حال دلش کز زندگی حاصل نداشت همچو فرهاد از جنون زد تیشه ای بر فرق خویش این شهید عشق غیر از خویشتن قاتل نداشت دل فروشد همچو گردابی به کار خویشتن وز کسی چشم گشایش بهر این مشکل نداشت شمع را این روشنی از سوز عشقی حاصل است گرمی عشق از نبودش جلوه در محفل نداشت در شگفتم از دلم...
-
این همه شعر نوشتم
جمعه 26 خرداد 1391 12:17
این همه شعر نوشتم آن چه می خواستم نشد زمزمه کردم ، ورد خواندم ، فریاد کشیدم نشد آن چه می خواستم پاره کردم ، آتش زدم ، دوباره نوشتم نشد تو چیز دیگری بودی بگو تو را که نوشت که سرنوشت مرا کاغذی سیاه کرد شهاب مقربین
-
دو سال است
جمعه 26 خرداد 1391 11:46
دو سال است که می دانم بی قراری چیست درد چیست مهربانی چیست دو سال است که می دانم آواز چیست راز چیست چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند امروز من دو ساله می شوم گروس عبدالملکیان
-
جنون عشق
پنجشنبه 25 خرداد 1391 17:47
او ز من رنجیده است آن دو چشم نکته بین و نکته گیر در من آخر نکته ای بد دیده است من چه می دانم که او با چه مقیاسی مرا سنجیده است من همان هستم که بودم ، شاید او چون مرا دیوانه ی خود دیده است بیوفایی می کند بلکه من دور از دیدار او عاقل شوم او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را من نمی خواهم که حتی لحظه ای لحظه ای از...
-
زلف بر باد مده
پنجشنبه 25 خرداد 1391 17:43
زلف بر باد مده تا ندهى بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنى بنیادم مى مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنى در بندم طره را تاب مده تا ندهى بر بادم یار بیگانه مشو تا نبرى از خویشم غم اغیار مخور تا نکنى ناشادم رخ برافروز که فارغ کنى از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنى آزادم شمع...
-
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند
شنبه 20 خرداد 1391 17:35
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند بی تو احوال مرا در دل شبها داند هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند باده با مدعیان میکشی و میریزی خون دل در قدح خون دل آشامی چند بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبم بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند گرچه در بادیهٔ عشق به منزل نرسی اینقدر بس که در این راه...
-
سیمای عشق
شنبه 20 خرداد 1391 17:31
مهربان و دهشتناک سیمای عشق شبی ظاهر شد بعدِ بلندای یک روز بلند گویا کمانگیری بود با کمانش و یا نوازنده ای با چنگش دیگر نمی دانم هیچ دیگر نمی دانم تنها می دانم بر من زخم زده بر قلبم شاید با تیری ، شاید به ترانه ای و تا ابد می سوزد این زخم عشق چه می سوزد ژاک پره ور
-
چنان در قید مهرت پای بندم
شنبه 20 خرداد 1391 17:26
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بیدرمان بگریم گهی بر حال بـی سامان بخنـدم نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم گر آوازم دهی من خفته در گور برآساید روان دردمندم سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم وگر در رنج سعدی راحت توست من این بیداد بر خود می پسندم سعدی
-
در کمین اندوه هستم
شنبه 20 خرداد 1391 17:20
در کمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش کرده ام که بر چهره ام می تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پر از اندوه بود بانو مرا قطره قطره دریاب در این خانه جای سخن نیست زبان بستم عمری گذشت مرا از این خانه به باغ ببر سرنوشت من به بدگمانی به خوناب دل خاموشی لب اشک های من بسته بر صورت من است...
-
از تو ای عشق
شنبه 20 خرداد 1391 17:11
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم یادگار از تو چه شبها ، چه سحر ها دارم با تو ای راهزن دل ، چه سفر ها دارم گرچه از خود خبرم نیست ، خبرها دارم تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی تو مراغافل از اندیشه فردا کردی باز هم گرم از این آتش جانسوز تو ام سرخوش از آه وغم و درد شب و روز توام شکوه بیجاست ، مرا کشتی و جانم دادی آنچه...
-
هرگز عاقل نشو
شنبه 20 خرداد 1391 17:08
هرگز عاقل نشو همیشه دیوانه بمان مبادا بزرگ شوی کودک بمان در اندوه پایانی عشق توفان باش و این گونه بمان مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو مرگ عیب جویی می کند با این همه عاشق باش وقتی می میری عزیز نسین
-
آغوش امن تو
شنبه 20 خرداد 1391 17:05
نمیدانم چرا هر وقت میروی سفر زندگی من گم میشود مثل لحظهای که گفتی برام سیب بخر جای من در آغوش تو امنتر میشود با هر نگاهی لبخندی حرفی شهر به شهر تنم فتح شده با کلمات توست حالا زندگیام را قد و قوارهی تو میبرم و میدوزم خواب بهانه است که باشی در بستری که تو را نفس میکشد میدرخشی لای ملافهها پیدات نمیکنم با...
-
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
دوشنبه 15 خرداد 1391 17:06
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی منه بر...
-
کامل کنیم همدیگر را
دوشنبه 15 خرداد 1391 17:01
کسی که هرگز شهامت نه گفتن قاطعانه را ندارد نخواهد توانست آری گفتن مداوم در زندگی را تاب آورد ما می باید کامل کنیم یکدیگر را نه آن که همانند شویم تو جبران میکنی کمبودهای مرا و آنجا که تو تُند میروی من قدم آهسته میکنم مارگوت بیکل
-
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت
دوشنبه 15 خرداد 1391 16:55
به خاطر بالهایم بر خواهم گشت بگذار برگردم می خواهم در سرزمین سپیده بمیرم در دیار دیروزها به خاطر بالهایم بر خواهم گشت بگذار برگردم می خواهم دور از چشم دریا در سرزمین بی مرزی ها بمیرم فدریکو گارسیا لورکا
-
یار من ، دلدار من ، غمخوار من
دوشنبه 15 خرداد 1391 16:46
یار من ، دلدار من ، غمخوار من مایه ی امید قلب زار من دوریت امشب روانم تیره کرد لشکر غم را به جانم چیره کرد ز آتش اندوه ، جانم پک سوخت این دل رنجیده ی غمنک سوخت روزگاری با تو روزی داشتم در دل از عشق تو سوزی داشتم چون شد آن ایام نغز دلپسند ؟ چون شدی تو همدم مشکل پسند ؟ امشب از هر شب جهان زیباترست چادر الماس دوزش محشر...
-
در آن لحظه
دوشنبه 15 خرداد 1391 12:13
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم کلاغی روی بام خانهٔ همسایهٔ ما بود و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی دمادم تق و تق منقار میزد باز و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار میزد باز نمیدانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است و تنها میخورد هر کس که دارد در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر میکرد که در آن...
-
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست
دوشنبه 15 خرداد 1391 12:07
جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست خیمه از دایرهی کون و مکان بیرون زن زانکه بالاتر ازین هر دو مکانی دگرست در چمن هست بسی لاله سیراب ولی ترک مه روی من از خانهی خانی دگرست راستی راز لطافت چو روان میگردی گوئیا سرو روان تو روانی دگرست عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا زانکه این طایفه را نام و...