-
بستری از عطر گل ها
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 18:39
کی زمان آن فرا می رسد که همه ی روزم همان دمی باشد که در سراپرده ی تو بیارامم بر بستری از عطر گل ها تو غنوده باشی و من بانگ برآورم ای نازنینِ ماه سیما ای ابروکمانِ نیک خو مهربان باش با من آه ، کی می رسد آن زمان ؟ شرینگار اساشتاکا
-
حالیا دیریست
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 18:28
اگرچه حالیا دیریست کان بی کاروان کولی ازین دشت غبار آلود کوچیده ست و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده ست هنوز از خویش پرسم گاه آه چه میدیده ست آن غمناک روی جادهٔ نمناک؟ زنی گم کرده بویی آشنا و آزار دلخواهی؟ سگی ناگاه دیگر بار وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او چنان چون پاره یا پیرار؟ سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟...
-
دیدی باز عاشقت شدم ؟
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 18:16
تنم را بکشم به لبهات میسوزم ؟ یا آب میشوم ؟ بگذار برات کتاب بخوانم بنشین اینجا کتاب را بگیر توی دستهات ورق بزن دستم را دورت حلقه میکنم از بالای شانهات کتاب نفس میکشم لای موهات ورق بزن اگر توی گوشت گفتم دوستت دارم و فرار کردم چی ؟ از پلههای کودکی بالا میآیم تاب میخوری در تنهایی من عاشقت میشوم نگاهت مرا مرد...
-
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 18:08
دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست چندان گریستم که هر کس که برگذشت در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان موی است آن میان و ندانم که آن چه موست دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیدهام که...
-
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 18:04
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند کنون که کشتی ما در میان موج افتاد سرشک دیده ز ما برکنار خواهد ماند اساس عهد مودت که در ازل رفتست میان ما و شما پایدار خواهد ماند ز چهره هیچ نماند نشان ولی ما را نشان چهره برین رهگذار خواهد ماند ز روزگار جفا نامهئی که عرض افتاد مدام بر ورق روزگار خواهد...
-
تو نیستی
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 17:58
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم رسول یونان
-
اشتباه گرفتن
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 17:51
نیم ساعت پیش خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد آواز که خواند تازه فهمیدم پدرم را با او اشتباهی گرفته ام حسین پناهی
-
خط ها و نقطه ها
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 19:12
هزار بارو هر گونه راه بیفتم به هم نمی رسیم هزار بار از هر جا در هندسه ی عشق خط ها یا متوازی اند یا متقاطع یا تنها رها در هوا بن بست نیز برگشت است جایی برای آرمیدن نیست وقتی برای آرمیدن نیست در دو قطار موازیمی رویم یا موازی بر می گردیم در یک قطار من مسافر یک سمت ام و تو مسافر سمت دیگر و موازی می رویم از ایستگاه یک...
-
کتیبه ای کهن
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 19:09
نشانیات را تنها من میدانم حک شده بر سینهی من که چون کتیبهای کهن بر سینهی کوه پا برجا ماندهام بادها هر روز نوشتههای مرا میخوانند و پیدایت میکنند بر تو میوزند و میگذرند تنها من چون کتیبهای کهن بر سینهی کوه جا ماندهام شهاب مقربین
-
زیبایی تو
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 19:06
زیبایی تو برای من نان است و آب همین طور آرامش خاطر با بودن تو آن ها نمی توانند ستاره ها را از رویاهایمان بدزدند آن ها از تو می ترسند مثل هیولا از آیینه زیبایی تو زشتی آن ها را پررنگتر می کند همچنان زیبا باش آنها از زیبایی تو میترسند رسول یونان
-
بنشین تا ببینم
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 19:00
بنشین تا ببینم تا کجا مرز چشمان توست تا کجا مرز غم های من است آبهای ساحلی تو کجا آغاز می شود خون من کجا پایان می گیرد بنشین تا به تفاهم برسیم که بر کدام پاره از اجزای پیکر من فتوحات تو خاتمه خواهد گرفت و در کدام ساعت از ساعات شب شبیخونهای تو آغاز خواهد شد کمی با من بنشین تا بر سر شیوه ای از عشق به توافق برسیم که در آن...
-
حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 18:27
حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار سرم کدو چکنی یک کدوی باده بیار دو قبله نیست روا، یا صلاح یا باده سر صلاح ندارم سبوی باده بیار به صبح و شام که گلگونهای و غالیهای است مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار عنان شاهد دل گیر و دست پیر خرد ز راه زهد بگردان به کوی باده بیار ببین که عمر گریبان دریده میگذرد بگیر دامنش از ره بسوی...
-
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 10:45
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ کجا باید صدا سر داد ؟ در زیر کدامین آسمان روی کدامین کوه ؟ که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد کجا باید صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمین کر ، آسمان کوراست نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا...
-
از هم دور نیستیم
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:55
یاد می گیرم که تو چه هستی تو یک دریای طوفانی هستی تو هم یاد بگیر من چه هستم من یک مرغ دریایی هستم می بینی خیلی از هم دور نیستیم شل سیلور استاین
-
هنوز بدرود نگفته ای
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:51
هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است چه بر من خواهد گذشت اگر زمانی از من دور باشی هر وقت که کاری نداری انجام دهی تنها به من بیاندیش من در رویای تو شعر خواهم گفت شعری درباره چشم هایت و دلتنگی جبران خلیل جبران
-
آسان گریز من که زدامم رهید ورفت
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:48
آسان گریز من که زدامم رهید ورفت از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ با بال بسته از لب بامم پرید ورفت بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم خندید وگریه کرد وچو آهو...
-
درخت اندوه
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:40
در دل نتوان درخت اندوه نشاند همواره کتاب خرمی باید خواند می باید خورد و کام دل باید راند پیداست که چند در جهان باید ماند خیام
-
آخرین فریب تو
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:35
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی نبود اینک هزار بار ، رها کرده بودمت زان پیشتر که باز مرا سوی خودکشی در پیش پای مرگ ، فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام برکَنم امید آغوش گرم خویش به رویم گشاده ای دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست اما درین فریب ، فسونها نهاده ای در پشت پرده ، هیچ نداری جز این فریب لیکن هزار جامه بر...
-
ستاره سحری
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:27
وقتی که بامدادان مهر سپهر جلوه گری را آغاز می کند وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را با ناز و کرشمه ز هم باز می کند آنگه ستاره سحری در سپیده دم خاموش می شود آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام حمید مصدق
-
دزدیدن نگاه تو
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:22
چقدر دزدیدنِ نگاه تو از چشمان تو لذت بخش است گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد بانو با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی ؟ کیکاووس یاکیده
-
حسب حال
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:16
سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟ به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه می خواهم ؟ تو را میخواستم ، افتاده ای چون گل ببالینم فراغم از گل و خار است ، از عالم چه می خواهم ؟ تو بودی آنکه من میخواستم روزی مرا خواهد دگر کی با کسم کار است ، از عالم چه می خواهم ؟ مرا پیمانه عمری بود خالی از می عشرت کنون این جام...
-
عزم آن دارم که امشب نیم مست
جمعه 15 اردیبهشت 1391 18:12
عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهی دردی به دست سر به بازار قلندر در نهم پس به یک ساعت ببازم هرچه هست تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست پردهی پندار میباید درید توبهی زهاد میباید شکست وقت آن آمد که دستی بر زنم چند خواهم بودن آخر پایبست ساقیا در ده شرابی دلگشای هین که دل برخاست غم در...
-
ای تنها امتم
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 18:06
اینک منم یگانه فرصت این جهان فرمان می دهم دوستم بداری ای تنها امتم اگر سعادت امروز و رستگاری رستخیزت را در خانه ی من می خواهی شمس لنگرودی
-
اگر کسی عاشق باشد
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 12:10
سالهاست که از جزیره ی متروک نامه ای را در بطری روانه ی آبهای عالم کرده ام اگر کسی عاشق باشد میتواند کلماتم را بخواند به هر زبانی در هر سرزمینی گاهی فکر میکنم کسی می آید و با همان شیشه برایم شراب می آورد عمران صلاحی
-
به امید دیدار تو
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 12:05
چـه خـوب بـود اگـر بیـن مـن و تـو نـه رودی بـود و نـه کـوهی و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی بیـن مـا فـقط راهی بـود همـوار و صـاف و روشن که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست که تـن های ما را بـهم می پیـوست ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی به ستـوه آمده اند...
-
جاودانگی عشق
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 12:01
به آتش نگاهش اعتماد نکن لمس نکن به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند به سرزمینی بی رنگ بی بو ، ساکت آری بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو اگر خواستار جاودانگی عشقی حسین پناهی
-
یاران من بیایید
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 11:54
یاران من بیایید با دردهایتان و بار دردهایتان را در زخم قلب من بتکانید من زنده ام به رنج می سوزدم چراغ تن از درد یاران من بیابید با دردهایتان و زهر دردتان را در زخم قلب من بچکانید احمد شاملو
-
که نتوان دانست
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 11:37
این دورهٔ سالوس ، که نتوان دانست میباش به ناموس ، که نتوان دانست خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن پای همه میبوس ، که نتوان دانست فخرالدین عراقی
-
در راه عشق آن صنم
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 11:33
امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی آن روی زیبا بیند و زان روی زیبا بگذرد از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب میمیرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد در راه عشق آن...
-
مهرت به دل و به جان دریغست
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 11:56
مهرت به دل و به جان دریغست عشق تو به این و آن دریغست وصل تو بدان جهان توان یافت کان ملک بدین جهان دریغست کس را کمر وفا مفرمای کان طرف بهر میان دریغست با کس به مگوی نام تو چیست کان نام به هر زبان دریغست قدر چو تویی زمین چه داند کان قدر به آسمان دریغست در کوی وفای تو به انصاف یک دل به هزار جان دریغست انوری