جام جنون

هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت
وای بر حال دلش کز زندگی حاصل نداشت

همچو فرهاد از جنون زد تیشه ای بر فرق خویش
این شهید عشق غیر از خویشتن قاتل نداشت

دل فروشد همچو گردابی به کار خویشتن
وز کسی چشم گشایش بهر این مشکل نداشت

شمع را این روشنی از سوز عشقی حاصل است
گرمی عشق از نبودش جلوه در محفل نداشت

در شگفتم از دلم کاین قطره طوفان به دوش
در ره عشق و جنون آسایش منزل نداشت

خضر راهم شد جنون تا دل به مقصد راه برد
کی به جایی می رسید ار مرشدی کامل نداشت ؟

در محیط پاکبازان فکر آسایش فناست
موج ما جز نیستی آرامش ساحل نداشت

شفیعی کدکنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.