-
مرابه تشنگی جاودانه مهمان کن
دوشنبه 15 خرداد 1391 12:00
مرا به سفره ی بی نان خوی مهمان کن مرا به مائده ی خام نام سفیدت مرا به خانه ی بی خانه و در و دیوار مرا به خلوت بی دشمنت بخوان ای یار مرا به زمزمه ی بی صدای افسانه که نرم می چکد از چنگ بیت های بلند مرا بخوان که به محراب معبد پاکت نماز واجب شعری را به سجده سر بگذارم به مهر باطل عشق مرا ببر به هیاهوی شهر مرموزی که ارث...
-
ابری شبیه سایه ی من بود
دوشنبه 15 خرداد 1391 11:56
در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود خسته مباشی پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود بنشین ، نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود او نیز مثل من...
-
جز آنکه دوستت بدارم
دوشنبه 15 خرداد 1391 11:53
برف نگران ام نمی کند حصار یخ رنج ام نمیدهد زیرا پایداری می کنم گاهی با شعر و گاهی هم با عشق که برای گرم شدن وسیله ای دیگری نیست جز آنکه دوستت بدارم نزار قبانی
-
از وقتی که عاشق شدم
دوشنبه 15 خرداد 1391 11:44
از وقتی که عاشق شدم فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم و این عالی است هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد تو این شانس رو به من بخشیدی متشکرم شل سیلور استاین
-
پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب
دوشنبه 15 خرداد 1391 11:18
پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب می چرخم و می رقصم با باد صبا امشب در کلبه ما خورشید مهمان شده باز امروز در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب یک روز نشد با ما این چرخ و فلک همراه گوئی من و دل هستیم مهمان خدا امشب بر زانوی من دلدار بنهاده سر زیبا گر سر دهمش در پای ، کاری است بجا امشب پروانه مرا عمری اسباب شگفتی بود کار...
-
مستم ز می عشق
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:38
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان میعشق درین بادیه رفتند من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست در بادیهی عشق نه نقصان نه کمال است چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست گویند برو تا به درش برگذری بوک هیهات که گر باد شوم...
-
فردا روز دیگریست
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:33
امروز به پایان میرسد از فردا برایم چیزی نگو من نمیگویم فردا روز دیگریست فقط میگویم تو روز دیگری هستی تو فردایی همان که باید به خاطرش زنده بمانم جبران خلیل جبران
-
بانوی من رسوای زیبایم
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:21
بانوی من رسوای زیبایم که با تو خوشبو می شوم تو شعری شکوهمندی که آرزو می کنم امضای من در پای تو باشد و سحر بیانی که طلا و لاجوردش می چکد مگر می توانم در میدان های شعر فریاد نزنم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم مگر می توانم خورشید را در کشو هایم نگه دارم مگر می شود با تو در پارکی قدم بزنم و ماهواره ها کشف نکنند که تو...
-
کسی نیست که دیوانه نکردی
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:14
با آنکه می از شیشه به پیمانه نکردی در بزم ، کسی نیست که دیوانه نکردی ای خانه شهری نگهت برده به یغما در شهر دلی کو که در آن خانه نکردی تا گنج غمت را سر ویرانی دل هاست یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی تنها نه من از عشق رخت شهره شهرم صاحب نظری نیست که افسانه نکردی نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش و اندیشه ز دود دل پروانه...
-
گفت به پیشم بیا
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:08
گفت به پیشم بیا گفت برایم بمان گفت به رویم بخند گفت برایم بمیر آمدم ماندم خندیدم مردم ناظم حکمت
-
زیبا نبود زندگی
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:04
زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمیگفتم مبادا بگریزد و برنگردد ثانیهها با کفش فقیرانه از بغلم میگذشتند عمر استخوان شکسته ی در گلو مانده بود زیبا نبود زندگی تو زیبا کردی و من دیدم مرگ را که بر نُک پا به تاریکی میگریخت شمس لنگرودی
-
این تازه نیست
چهارشنبه 10 خرداد 1391 18:00
این تازه نیست قدیمی است دو نفر همه نیستند همیشه نیستند خویش اند و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک حدس دور دارند برادر نیستند که من بودم تو نبودی یا نمی دانم شاید جوان بودم شما جوان بودید تو پیر بودی کبوتران را دانه ندادم یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم که وقتی تو نبودی بتوانیم از حفظ بخوانیم این برای آن روزها کافی بود...
-
من امیدم را در یاس یافتم
چهارشنبه 10 خرداد 1391 17:56
من امیدم را در یاس یافتم مهتابم را در شب عشقم را در سال بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم گر گرفتم زندگی با من کینه داشت من به زندگی لبخند زدم خاک با من دشمن بود من بر خاک خفتم چرا که زندگی سیاهی نیست چرا که خاک خوب است احمد شاملو
-
من میخواهم پیش از تو بمیرم
چهارشنبه 10 خرداد 1391 17:50
من میخواهم پیش از تو بمیرم تو فکر میکنی کسی که بعداً میمیرد کسی را که قبلاً رفته است ، پیدا میکند ؟ من اینطور فکر نمیکنم بهتر است مرا بسوزانی مرا در بخاری اتاقت بگذاری در یک کوزه کوزه شیشهای باشد شفاف ، شیشه سفید بنابراین میتوانی آن تو مرا ببینی فداکاریام را میبینی از اینکه بخشی از زمین باشم ، چشم میپوشم...
-
احساس می کنم که مرا
چهارشنبه 10 خرداد 1391 17:43
این روزها که می گذرد ، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزیر که می آید روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند...
-
آخر چه جمال است این ؟
چهارشنبه 10 خرداد 1391 17:34
ای حسن تو بیپایان ، آخر چه جمال است این ؟ در وصف توام حیران ، آخر چه کمال است این ؟ رویت چو شود پیدا ، ابدال شود شیدا ای حسن رخت زیبا ، آخر چه جمال است این ؟ حسنت چو برون تازد ، عالم سپر اندازد هستی همه در بازد ، آخر چه جلال است این ؟ عشقت سپه انگیزد ، خون دل ما ریزد زین قطره چه برخیزد ؟ آخر چه قتال است این ؟ در دل...
-
مشقم کن
جمعه 5 خرداد 1391 17:24
آنگاه گهواره های کهنه را در گورهای تازه تکان دادی و همزمان پروانه را از پیله اش پراندی تا ترمه های باران خورده را بر شاخه گوزن بیاویزد مشقم کن وقتی عشق را زیبا بنویسی فرقی نمیکند که قلم از ساقه های نیلوفر باشد یا از پر کبوتر حسین منزوی
-
یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
جمعه 5 خرداد 1391 17:20
یاری که مرا کرده فراموش تویی تو با مدعیان گشته هم آغوش تویی تو صد بار بنالم من و آن یار که یک بار بر ناله زارم نکند گوش تویی تو ما زهره و خورشید به یک جا ندیدیم خورشید رخ و زهره بنا گوش تویی تو در کوی غمت خوار منم زار منم من در چشم دلم نیش تویی نوش تویی تو ما رند خرابیم و تویی میر خرابات ما اهل خطاییم و خطا پوش تویی...
-
اشتیاق دوست داشتن
جمعه 5 خرداد 1391 17:10
نه دوبارهای دارم نه همیشهای مردی فقیر در اشتیاق دوست داشتن نمیدانم کیستی اما دوستت دارم من هرگز ندارم زان رو که متفاوت بودهام و به نام عشق همیشه در تغییر اعلام خلوص میکنم دوستت دارم و خوشبختی را به روی لبهای تو میبوسم اکنون ، بیا هیزم جمع کنیم و آتش را در کوهستان به نظاره بنشینیم پابلو نرودا
-
سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
جمعه 5 خرداد 1391 12:06
همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست تا نمیرد...
-
بادهای هست و پناهی
سهشنبه 2 خرداد 1391 12:02
بادهای هست و پناهی و شبی شسته و پاک جرعهها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاک نم نمک زمزمه واری ، رهش اندوه و ملال میزنم در غزلی باده صفت آتشناک بوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم ؟ که چو باد از همه سو میدوم و گمراهم همه سر چشمم و از دیدن او محرومم همه تن دستم و از دامن او کوتاهم باده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس بزدم...
-
دلتنگی
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:58
دلتنگی خوشه انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند مستت می کند اندوه شمس لنگرودی
-
مرگ دوست نداشتن توست
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:40
اگر مرا دوست نداشته باشی دراز میکشم و میمیرم مرگ نه سفری بیبازگشت است و نه ناگهان محو شدن مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوست بداری رسول یونان
-
توانایی عشق
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:37
شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و هنگامی که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد احمدرضا احمدی
-
دیداری در فلق
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:34
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها که سر به صخره گذارد غریبی و پاکی ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم عجب سعادت غمناکی دیدار درفلق وقتی ستارگان سحرگاهی بر ساقه ی سپیده تکان می خورد و سحر ماه، نخل جوان را در خلسه ی بلوغ می آشفت وقتی که روح محتشم خرما در طاره ی شکفته کبکاب و چاشتبند کهنه ی چوپان آواز بال فاخته را می...
-
بدون اینکه بگوئی نیز می دانم
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:21
بدون اینکه بگوئی نیز می دانم حس می کنم که خواهی گریخت ناتوان از التماسم ، ناتوان از دویدن اما صدایت را برایم باقی گذار می دانم که خواهی گسست ناتوانم از گرفتن گیسوانت اما بویت را برایم باقی گذار درک می کنم که جدا خواهی شد فتاده تر از آنم که بیفتم اما رنگت را برایم باقی گذار احساس می کنم که ناپدید خواهی شد بزرگترین دردم...
-
چشمان بانوی من
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:16
چشمان بانوی من به رنگ میشی است با امواجی سبز در درونشان چون رگه های سبز بر طلا یاران ، چگونه است این در این نه سال بی آنکه دستم به دست او بخورد من در اینجا پیر می شوم او در آنجا محبوب من که گردن بلورینت چین می خورد ما هرگز پیر نخواهیم شد زیرا که پیری یعنی جز خود به کسی دل نبستن ناظم حکمت
-
تمام دردها
سهشنبه 2 خرداد 1391 11:10
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم حسین پناهی
-
عیبم مکن ای دوست
دوشنبه 1 خرداد 1391 18:45
عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم بگذار بگیریم من و بگذار بگریم بگذار که چون مرغ گرفتار بنالم بگذار که چون کودک بیمار بگریم می خوردن من بهر طرب نیست خدا را حالی است که بی طعنه اغیار بگریم تنها نه بحال خود از این مستی هر شب بر حالت این مردم هشیار بگریم برهر که در این دام مصیبت شده پابند بر شاه و گدا، پیر وجوان ، زار بگریم...
-
صبوری می کنم
دوشنبه 1 خرداد 1391 18:40
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه ، تا سراغِ همسایه صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ تا مرگ ، خسته از دقالبابِ نوبتم آهسته زیر لب ، چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید مثلا وقت بسیار است و دوباره باز...