-
عقل ز دست غمت دست به سر میرود
یکشنبه 15 مرداد 1391 18:22
عقل ز دست غمت دست به سر میرود بر سر کوی تو باد هم به خطر میرود در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در عافیت از راه بم زود بدر میرود از تو به جان و دلی مشتریم وصل را راضیم ار زین قدر بیع به سر میرود گرچه من اینجا حدیث از سر جان میکنم نزد تو آنجا سخن از سر و زر میرود جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک شعر به وصف توام...
-
عشق دو خط موازی
یکشنبه 15 مرداد 1391 17:39
به تو تکیه کردهام و از درخت تنت شاخههای مهربانی مرا دربر گرفتهاند مباد که به تو اعتماد کنم آنگاه که دستانم را فشردی ترسیدم مبادا که انگشتام را بدزدی و چون بر دهانم بوسه زدی دندانهایم را شمردم ، گواهی می دهم بر ترسهایم دوستت می دارم اما خوش ندارم که مرا دربند کنی بدانسان که رود خوش ندارد در نقطهای واحد ، از بسترش...
-
دوست داشتن تو
یکشنبه 15 مرداد 1391 17:34
راستش را میگویم آه ، که دوست داشتن تو چنین که دوستت دارم چه دردآور است با عشق تو هوا آزارم میدهد قلبم و کلام نیز پس چه کسی خواهد خرید یراق ابریشمین و اندوهی از قیطان سپید تا برایم دستمالهای بسیار بسازد ؟ آه ، که دوست داشتن تو چنین که دوستت دارم چه دردآور است فدریکو گارسیا لورکا
-
مطمئن باش بانوی من
یکشنبه 15 مرداد 1391 12:41
مطمئن باش بانوی من برای ناسزا نیامده ام برای آن که تو را بر طناب دار غضب هایم آونگ کنم نیامده ام نیامده ام تا با تو دفتر های قدیمی را دوباره خوانی کنم من مردی هستم که دفترهای گذشته ی عشق خود را به دور می افکند و دوباره به آنها رجوع نمی کند آمده ام از تو تشکر کنم به خاطر گل های اندوهی که در تنم کاشته ای از تو آموختم که...
-
مست شوم
یکشنبه 15 مرداد 1391 11:47
بگذار که تا میخورم و مست شوم چون مست شوم به عشق پا بست شوم پابست شوم به کلی از دست شوم ار مست شوم نیست شوم ، هست شوم فروغی بسطامی
-
گناه
یکشنبه 15 مرداد 1391 11:29
چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس فدریکو گارسیا لورکا
-
به خاطر تو
پنجشنبه 12 مرداد 1391 12:25
به خاطر تو در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده من از رایحه بهار زجر می کشم چهره ات را از یاد برده ام دیگر دستانت را به خاطر ندارم راستی چگونه لبانت مرا می نواخت ؟ به خاطر تو پیکره های سپید پارک را دوست دارم پیکره های سپیدی که نه صدایی دارند نه چیزی می بیننند صدایت را فراموش کرده ام صدای شادت را چشمانت را از یاد برده ام...
-
دام بلای تو
سهشنبه 10 مرداد 1391 12:19
باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان بر امید دانه در دام او افتادیم ای پسر گاه با چشم و دل پر آتش و آب ای نگار گاه با فرق و دو لب بر خاک و بادیم ای پسر تا دل ما شد اسیر عقرب زلفین تو همچو عقرب دستها بر سر نهادیم ای پسر از هوس بر حلقهی زلفین تو بستیم...
-
تسلیم
سهشنبه 10 مرداد 1391 12:10
من پشیمان نیستم من به این تسلیم می اندیشم این تسلیم دردآلود من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم در خیابان های سرد شب جفت ها پیوسته با تردید یکدگر را ترک می گویند در خیابان های سرد شب جز خداحافظ، خداحافظ، صدایی نیست من پشیمان نیستم قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل...
-
عصر احتمال
یکشنبه 8 مرداد 1391 12:06
ما در عصر احتمال بسر میبریم در عصر شک و شاید در عصر پیش بینی وضع هوا از هر طرف که باد بیاید در عصر قاطعیت تردید عصر جدید عصری که هیچ اصلی جز اصل احتمال ، یقینی نیست اما من بی نام تو حتی یک لحظه احتمال ندارم چشمان تو عین الیقین من قطعیت نگاه تو دین منست من از تو ناگزیرم من بی نام ناگزیر تو میمیرم قیصر امین پور
-
غم عاشقی
یکشنبه 8 مرداد 1391 12:01
عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید هرگز مبرید نام عاشق تا دفتر عشق بر نخوانید آب رخ عاشقان مریزید تا آب ز چشم خود نرانید معشوقه وفا به کس نجوید هر چند ز دیده خون چکانید اینست رضای او که اکنون بر روی زمین یکی نمانید اینست سخن که گفته آمد گر نیست درست بر مخوانید...
-
هر جا و هر کجای جهان که باشم
یکشنبه 8 مرداد 1391 11:54
هرجا و هر کجای جهان که باشم باز به بسترِ بیخواب خود برمی گردم باز این عطر و اسم توست که مرا به مرور واژهها میخواند من از شروعِ تو بوده که شب را برای رسیدن به صبح میخواهم و تو هر جا و هرکجای جهان که باشی باز به رؤیاهای من بازخواهیگشت تو مرا ربوده، مرا کُشته مرا به خاکسترِ خوابها نشاندهای هم از این روست که هر شب...
-
نجواها
جمعه 6 مرداد 1391 11:50
ذره ذره جمعشان می کنم تکتک نجواهایی را که پشت سرت اینجا جا گذاشته ای نوازششان می کنم و آرام بر روی همان تخت خواب آشنا پهنشان میکنم و اینگونه است که هر شب تو را نفس میکشم در خلسه ای که انگار نشئه ام می کند سونیا سانچز
-
معشوقه و عشق عاشقان
پنجشنبه 5 مرداد 1391 11:41
معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است رو هم نفسی جو ، که جهان یک نفس است با هم نفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفس است فخرالدین عراقی
-
واپسین مرد زندگی
یکشنبه 1 مرداد 1391 11:34
واپسین مرد زندگی ات نیستم واپسین شعرم نوشته شده به آب زر آویخته میان سینه هات واپسین پیامبری هستم که آدمیان را به بهشت ناب مژگانت دعوت میکند نزار قبانی
-
شکوه چشمان تندیس وارت
یکشنبه 1 مرداد 1391 11:23
مگذار شکوه چشمان تندیس وارت یا عطر گل سرخی شبانه با نفست بر گونه ام می نشیند از دست بدهم می ترسم از تنها بودن در این ساحل چونان درختی بی بار سوخته در حسرت گل برگ جوانی که گرمایش بخشد اگر گنج ناپدید منی اگر زخم دریده یا صلیب گور منی اگر من یه سگم تو تنها صاحبمی مگذار شاخه یی که از رود تو بر گرفته ام و برگ های پاییزی...
-
عشق پنهان تو
یکشنبه 1 مرداد 1391 11:15
آه ای مرد که لبهای مرا از شرار بوسه ها سوزانده ای هیچ در عمق دو چشم خامشم راز این دیوانگی را خوانده ای ؟ هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم ؟ هیچ میدانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم ؟ گفته اند آن زن زنی دیوانه است کز لبانش بوسه آسان می دهد آری اما بوسه از لبهای تو بر لبان مرده ام جان...
-
برای تو ای یار
یکشنبه 25 تیر 1391 18:35
رفتم راستهی پرندهفروشها و پرندههایی خریدم برای تو ای یار رفتم راستهی گلفروشها و گلهایی خریدم برای تو ای یار رفتم راستهی آهنگرها و زنجیرهایی خریدم زنجیرهای سنگینی برای تو ای یار بعد رفتم راستهی بردهفروشها و دنبال تو گشتم اما نیافتمات ای یار ژاک پره ور
-
نشانه خانه ی تو
یکشنبه 25 تیر 1391 18:29
با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم همسایه ها می گفتند سالها پیش به دریا رفت کسی دیگر از او خبر نداد به خانه ی تو نزدیک می شوم تو را صدا می کنم در خانه را می زنم باران می بارد هنوز باران می بارد احمدرضا احمدی
-
کلمات بی رویا
یکشنبه 25 تیر 1391 18:24
میخواستم چشمهای ترا ببوسم تو نبودی ، باران بود رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفتم تو ندیدیش ؟ و چیزی ، صدایی صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد گفت : نامش را بگو تا جستوجو کنیم نفهمیدم چه شد که باز یکهو و بیهوا ، هوای تو کردم دیدم دارد ترانهای به یادم میآید گفتم : شوخی کردم به خدا میخواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران فقط...
-
گفتیم درد تو عشق است
یکشنبه 25 تیر 1391 18:20
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد سر نپیچم ز کمندت به جفا آن...
-
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
یکشنبه 25 تیر 1391 18:09
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمیبرید از من زمین سوخته ام نا امید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز در انتظار نفس های دیگرید از من خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه عجیب نیست کز اینسان...
-
کنار توام
سهشنبه 20 تیر 1391 18:16
در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه می رود شمس لنگرودی
-
او یک نگاه داشت
سهشنبه 20 تیر 1391 18:12
او یک نگاه داشت به صد چشم می نهاد او یک ترانه داشت به صد گوش می سرود من صد ترانه خواندم و نشنود هیچکس من صد نگاه داشتم و دیده ای نبود نصرت رحمانی
-
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
سهشنبه 20 تیر 1391 18:05
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه در کوچه های ذهنم اکنون بی تو ویرانه پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود ؟ ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن با هر صعود جاودان پیوند پیمانه امشب به یادت مست مستم تا بترکانم بغض تمام روزهای هوشیارانه بین تو و من این همه دیوار و من با تو کز جان گره خورده ست...
-
پیکر تراش پیرم
سهشنبه 20 تیر 1391 17:57
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده ام بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست پاشیده ام شراب کف آلود ماه را تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام از هر...
-
گاهی باید گریخت
سهشنبه 20 تیر 1391 17:54
گاهی باید از خانه گریخت به کوچه خیابان پارک و در خود فرو رفت گاهی باید از خود گریخت به جادههای مهآلود خانههای موهوم خیال او که تو را از خود کردهاست که تو را بی خود کردهاست گاهی باید از او گریخت به کجا ؟ شهاب مقربین
-
یاد داری چه شبی بود ؟
سهشنبه 20 تیر 1391 17:49
یاد داری چه شبی بود ؟ باد گرم نفس من ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟ و اندکی آنسوتر جوی اندام تو در کوچه ی تاریک ماهی چشم مرا می برد ؟ یاد داری چه شبی بود ؟ غرق آن بستر شبنم زده پشت بام هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور خیره در آبی ژرف بی درد ؟ و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب یاد داری چه هراس انگیز گرگ...
-
برایم بنویس
سهشنبه 20 تیر 1391 17:39
برایم بنویس ، چه تنت هست ؟ لباست گرم است ؟ برایم بنویس ، چطوری میخوابی ؟ جایت نرم است ؟ برایم بنویس ، چه شکلی شده ای ؟ هنوز مثل آن وقت ها هستی ؟ برایم بنویس ، چه کم داری ؟ بازوان مرا ؟ برایم بنویس ، حالت چطور است ؟ خوش می گذرد ؟ برایم بنویس ، آن ها چه می کنند ؟ دلیریت پا برجاست ؟ برایم بنویس ، چه کار میکنی ؟ کارت خوب...
-
سال های رنج و عذاب
سهشنبه 20 تیر 1391 17:28
می دانم تو پاداشی هستی برای سال های رنج و عذاب من برای این که هرگز دل به لذات حقیر مادی نبستم برای آن که هیچ گاه به عاشقی نگفتم تو تنها عشق منی و برای اینکه بدی دیدم و بخشیدم تو فرشته جاودانی من خواهی بود آنا آخماتووا