-
بوی بهار
یکشنبه 1 فروردین 1400 06:10
نسیم خاک کوی تو ، بوی بهار می دهد شکوفـه زار روی تـو ، بوی بهار می دهد چو دسته های سنبله ، کنار هم فتاده ای به روی شانه ، موی تو ، بوی بهار می دهد چو برگ یاس نو رسی ، که دیده چشم من بسی سپیدی گلوی تو ، بوی بهار می دهد تو ای کبوتر حرم ، ترانه های صبحدم بخوان که های و هوی تو ، بوی بهار می دهد برای من که جز خزان ، ندیده...
-
تنها برای این که مرا دوست میداشتی
یکشنبه 1 فروردین 1400 06:05
تنها برای این آواز میخوانم که تو مرا دوست میداشتی در سالهای دور مرا دوست میداشتی در آفتاب ، در آستانهی تابستان مرا دوست میداشتی در باران ، در برف در فصلهای سرد من آواز میخوانم تنها برای این که مرا دوست میداشتی تنها برای این که چشمانت به من نگریستند با روحِ روشن تو به تجلی در نگاهت سرشار از غرور من عالیترین...
-
امروز روز شادی و امسال سال گل
یکشنبه 1 فروردین 1400 06:00
امروز روز شادی و امسال سال گل نیکوست حال ما که نکو باد حال گل گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل جامه دران رسید گل از بهر داد ما زان میدریم جامه به بوی وصال گل گل...
-
پایبند ماندن
جمعه 22 اسفند 1399 06:35
اگر خواستید بروید بروید و هرگز بازنگردید به رفتن وفادار باشید تا ما هم به فراموش کردنتان پایبند بمانیم محمود درویش مترجم : احمد دریس
-
خنده تو
جمعه 22 اسفند 1399 06:30
آرزو می کنم که خنده ات تنها به عادت مرسوم عکس گرفتن نبوده باشد و تو خندیده باشی در آن لحظه از ته دل چراکه خنده ی تو جهان را زیبا میکند یغما گلرویی
-
آه ، چه می شود
جمعه 22 اسفند 1399 06:25
چه میشود اگر عصرگاه جمعهای خیابانها برای من و تو خلوت شوند ؟ شنبهای شرمگین باغها من و تو را آشتی دهند ؟ یکشنبهای عاشق بازارها گلاب من و تو را بفروشاند ؟ دوشنبهای نازنین ناز پیری من و تو را بکشد ؟ سهشنبهای بارانی ابرِ من و تو در اینجا ببارد ؟ چهارشنبهای بیمار با اشک من و تو بگرید ؟ پنجشنبهای پیر برای من و...
-
عشق جنون آسا
جمعه 22 اسفند 1399 06:20
جز عشق جنونآسا هر چیز جهان شما جنونآساست جز عشق به زنی که من دوست میدارم چهگونه لعنتها از تقدیسها لذتانگیزتر آمده است چهگونه مرگ شادیبخشتر از زندهگیست چه گونه گرسنهگی را گرمتر از نان شما میباید پذیرفت لعنت به شما که جز عشق جنونآسا همه چیز این جهان شما جنونآساست احمد شاملو
-
اشتیاقم به تو
جمعه 22 اسفند 1399 06:15
برای زمانه ای دیگرمرا آفریده اند که مثل گردنبند گلها نگارینم بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده و در سرم هزاران دیوان شعر است مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند و من با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده دنیا را دیگرگون می کنم من برای آنکس که دوستش دارم زنده ام و تمام آنان را که فروختندم و به نامم خیانت کردند ترک...
-
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
جمعه 22 اسفند 1399 06:10
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد خمخانه بیارید که آن باده که باشد در خورد خماریم به پیمانه نگنجد میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا جای دگر این...
-
شب ها
جمعه 22 اسفند 1399 06:05
خود تاریکاند شبهایی که احساس تنهایی به سراغ آدم میآید تاریکتر دیشب از همهی شبها تاریکتر شده بود گفته بودی میآیم از این میآیم چوبهای کبریتی ساخته بودم گذاشته بودم در قلبام در شب تاریکام آنقدر از این میآیمها گیراندم که قوطیام خالی شد حالا یک شب دیگر در پیش است با قوطی کبریتی که چوب امیدی در آن نیست...
-
به راز عشق زبان در میان نمیباشد
جمعه 22 اسفند 1399 06:00
به راز عشق زبان در میان نمیباشد زبان ببند که آنجا بیان نمیباشد میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است بیان حال به کام و زبان نمیباشد دل رمیده من زخم دار صید گهیست که زخم صید به تیر و کمان نمیباشد از آن روایی بازار کم عیارانست که در میان محک امتحان نمیباشد اگر به من نشوی مهربان درین غرضیست کسی به خلق تو نامهربان...
-
وابسته شدن
جمعه 15 اسفند 1399 06:45
به کسی که برایت نمی نویسد مزاحم روزهایت نمی شود در باره ات نمی خواند مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند و زندگی ات را شگفت انگیز نمی کند وابسته نشو غسان کنفانی مترجم : اسما خواجه زاده
-
بخواب تا نگاهت کنم
جمعه 15 اسفند 1399 06:40
بخواب تا نگاهت کنم و برای هر نفس تو بوسهای بنشانم به طعم هرچه تو بخواهی نفسم به تو بند است بند دلم پاره میشود که نباشی انگشتهات را پنجره کن و مرا صدا بزن از پشت آنهمه چشم بخواب آقای من چقدر خورشید را انتظار میکشم تا چشمانت را باز کنی روی بند دلت راه میروم بی ترس از افتادن بی ترس از سقوط یادم بده تا من هم بگویم که...
-
تنهایی
جمعه 15 اسفند 1399 06:35
میخوانم میگریم در خانه تنها میمانم حیران ایستاده کناراتاقک تلفن سکهای در دست قلبی پر از حرف و شمارهای که از یاد رفته نامهای نوشته شده پاکتی تمبر خورده و آدرسی که گم گشته سرگردان در شهر در جستوجوی خانهی دوستی و دوستی که مرده است دیگر تمامی کتابها ، شعرها ، اشکها را خوانده سروده گریستهام در خانه تنها ماندهام...
-
دل به دل دادن
جمعه 15 اسفند 1399 06:30
وقتی کسی را دوست دارید حتما به او بگویید اما تا وقتی که مطمئن نشده اید او چه حسی به شما دارد اندازه دوست داشتن تان را نگویید بگذارید مانند یک راز باقی بماند تا وقتی که راز احساسش به شما فاش شود اما وقتی دل به دلتان داد تمام دوست داشتن تان را بگویید با جزییات بگویید ریز به ریز بگویید با ذکر مثال بگویید آنقدر بگویید تا...
-
تن تو
جمعه 15 اسفند 1399 06:25
هرچه را دست میسایم تنِ تو را دست میسایم هرچه را میبویم تنِ تو را میبویم هرچه را نگاه میکنم تنِ تو را میبینم کشتیها غرق شدند میوهها افتادند گلها عطر افشاندند درونِ تنِ تو اولین شعرِ من آخرین شعرِ من درونِ تنِ تو تنِ من یانیس ریتسوس شاعر یونانی مترجم : فریدون فریاد
-
فقط نگو خداحافظ
جمعه 15 اسفند 1399 06:20
چهره ات را به من نشان بده دور نشو دوست داشتن را با تو بلد شدم از تو ممنونم ولی الان نگو خداحافظ دنیایم را تغییر دادی ذهنم با تو زیبایی را دید درون من چیزی رشد کرد در تنهایی من دوست داشتنت را به من بده آن را پیدا نخواهم کرد در هیچ کس دیگر در من زندگی کن بگو فردا دوباره می بینمت گرمی دست هایت را به من ببخش احساسم کن ما...
-
تبعید گاه تو
جمعه 15 اسفند 1399 06:15
این است شبِ زمستانِ تو در تبعید تمام هفت آتشفشان زمین را روشن میکنی اما گرم نمیشوی مادامی که زمستانت در دلِ تو باشد و تبعیدگاه درون توست نخواهی گریخت مگر از تبعیدگاه به تبعیدگاه بلند الحیدری شاعر عراقی مترجم : محمد حمادی
-
واژه های تو
جمعه 15 اسفند 1399 06:10
با واژههای تو من مرگ را محاصره کردم در لحظهای که از شش سو میآمد آه این چه بود این نفس تازه باز در ریهی صبح با من بگو چراغ حروفت را تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟ بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین وین زادن دوباره بهاری بود امروز احساس میکنم که واژههای شعرم را از روی سبزههای سحرگاهی برداشتهام شفیعی کدکنی
-
منتظر باش
جمعه 15 اسفند 1399 06:05
منتظر باش برگشتی برای روزهای سخت دوری و تبعید هست منتظر باش و ما را در روزهای سختت به خاطر بیاور مانند دُرناهای کوچک مانند قُمریهای عاشق که در سایهی درختِ سدر به همدیگر پیچیدهاند که به بهار سلام میدهند و در لحظههای آرام از شب و روز عاشقانه به گفتوگو نشستهاند به یاد آر ما به گلهای سرخ با وجود خارهایشان عشق...
-
سودای عشق خوبان از سربدر کن ، ای دل
جمعه 15 اسفند 1399 06:00
سودای عشق خوبان از سربدر کن ، ای دل در کوی نیک نامی لختی گذر کن ، ای دل دنیی و دین و دانش در کار عشق کردی زین کار غصه بینی ، کار دگر کن ، ای دل زود این درست قلبت رسوا کند به عالم چست این درست بشکن وین قلب زر کن ، ای دل مستی ز سر فرونه و ز پای کبر بنشین پس دست وصل با او خوش در کمر کن ، ای دل در باز جان شیرین ، تر کن ز...
-
آنگاه که میمیرم
جمعه 8 اسفند 1399 06:45
آنگاه که میمیرم این حروف مرا به سوی تو خواهند آورد بیآنکه به راستی چیزی عوض شود ای عشق بزرگ من آنگاه که میمیرم درون این ورق را خوب جستوجو کن به غرفه کلماتم برو تا مرا در میان سطرها بیابی که چونان جغد دهشت خاموش در پروازم و آنگاه که اندوهگین شدی و گوشه نوشتهام را آتش زدی در کنارت حاضر میشوم همچنان که جنها حاضر...
-
دوستت خواهم داشت
جمعه 8 اسفند 1399 06:40
در پاریس دوستت خواهم داشت در بارانِ بیامانِ لندن در هُرمِ شرجیِ بارسلون میان کوچههای سنگیِ پراگ در خیابانهای خلوت بروکسل در تنگانگ چایخانههای کوچک استانبول بر پیادهروهای ساحلی لیون دوستت خواهم داشت در شمال دوستت خواهم داشت در جنوب دوستت خواهم داشت در شرق در غرب دوستت خواهم داشت در روز در شب در صبحگاهان دوستت...
-
مرگ و زندگی
جمعه 8 اسفند 1399 06:35
نه زندگی را شناختیم و نه مرگ را چرا که عشق آزادی احساسات امید و تعلق را نیافتیم آری بسیاری از ما مدتهاست مردهایم پیش از آن که زندگی کنیم هالینا پوشویاتوسکا مترجم : مرجان وفایی
-
عطرِ خوش گیسوانت
جمعه 8 اسفند 1399 06:30
آیا باید در آغوش تو جای میگرفتم و آرزو میکردم همان جا همان لحظه آغشته به عطرِ خوشِ گیسوانِ تو بمیرم ؟ آه نازنینم در آغوشِ تو جای گرفتم همان جا همان لحظه مرا خوش تر آن بود از عطرِ خوش گیسوانت جانی دوباره بگیرم نیکى فیروزکوهى
-
دریا با من از تو سخن میگوید
جمعه 8 اسفند 1399 06:25
روز همه روز دریا با من از تو سخن میگوید با اینهمه هر زمان که بر ساحل مینشینم نغمههای تو را سر میدهد و بر فراز تپهها خروشان آواز تو را به گوش من میخواند همواره نالان است و پنداری فریاد اندوه مرا میسراید پل لورنس دانبار شاعر آمریکایی مترجم : حسن فیاد
-
شب هنگام بازمی آیم
جمعه 8 اسفند 1399 06:20
شب هنگام بازمی آیم تا به رویا دیدارت کنم کسم نخواهد دید و بازم نخواهد پرسید خاطر آسوده دار و در را باز بگذار عباس کیارستمی
-
زخم عشق
جمعه 8 اسفند 1399 06:15
این نور این آتشی که زبانه میزند این چشماندازِ خاکستری که پیرامونِ من است این دردی که از یک فکر زاده شده این عذابی که از آسمان زمین و زمان ، سر میرسد و این مرثیهی خون که چنگی زهگسیخته را میآراید این بار که بر دوشم سنگینی میکند این عقربی که درون سینهام اینسو و آنسو میرود همه دسته گلی هستند از عشق بسترِ یک...
-
از ویس به رامین
جمعه 8 اسفند 1399 06:10
تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم چو می خواهم که نامت را نھانی بر زبان آرم صدا در سینه ام چون آه می لرزد چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم قلم در دست من بیگاه می لرزد نمی دانم چه باید گفت نمی دانم چه باید کرد به یاد آور سخنھای مرا در نامه ی پیشین سخنھایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین چنین گفتم در آن نامه اگر...
-
چگونه توانستی مرا برنجانی ؟
جمعه 8 اسفند 1399 06:05
گلهای یاس از هنگام بارشِ باران در موسمِ بهار از گریستن بازنایستادند نمیدانم پس چگونه چشمهای زیبای تو چون بیابان خشک است شبِ زیبایی بود هیچکس بینِ درختانِ زیتون نبود هیچکس ندید که چگونه تو را میخواهم چگونه عاشقِ تو هستم امروز درختانِ زیتون در خوابند و من بیدار هیچکس در این دنیا نمیتواند زخمی که غرورِ تو برجای...