تنها چیزی که باعث میشود
او را به طور کامل فراموش نکنم
این است که گاهی از خودم میپرسم
آیا او هم گاهی به من
فکر میکند ؟
آنا گاوالدا
من عاشق زنان میان سالم
که عشق را می شناسند
و اندوه را
و درد را
و بدون آن که حرفی بزنند
با چهره های تکیده شان
از عشق می گویند
و از اندوه
و از درد
فردین نظری
زن همسایه از سر دلسوزی
تا سر کوچه
پیرزن به رسم دیرین
تا دم در
اما مردی که دستم را گرفته است
تا گور همراهم خواهد آمد
در کنار کپه خاک نرم و سیاه سرزمینم خواهد ایستاد
تنها در این جهان
بلند و بلند تر فریاد خواهد زد
اما صدای من مثل همیشه ، به او نخواهد رسید
آنا آخماتووا
ترجمه : احمد پوری
زنی را می خواهم
که مانند درخت باشد
با برگ های سبزی که در باد می رقصند
آغوشش
چون شاخه های درخت باز باشد
و خنده اش
از تاریکی های زمین الهام گرفته
در سر انگشت هایش پراکنده شود
زنی می خواهم چون درخت
که هر طلوع و غروب
از افقی به افقی بگریزد
در حالیکه ازاسارت خود در خاک گریه می کند
بیژن جلالی
چه روی خواهد داد رویای به تاخیر افتاده را ؟
آیا خشک خواهد شد مانند مویز های زیر آفتاب ؟
آیا خواهد چرکید چونان زخمی پر از خوناب ؟
آیا خواهد گندید همچون گوشتی فاسد ؟
آیا قندک خواهد زد مانند شربتی شیرین ؟
آیا ممکن است که فرو افتد چون باری سنگین
و آیا متلاشی خواهد شد ؟
لنگستون هیوز
مترجم : محمد حسین بهرامیان
تو را
زیر بالشم پنهان می کنم
شبیه کتابی ممنوعه
چراغها خاموش می شوند
و صداها می خوابند
سپس تو را بیرون می آورم
و حریصانه می بلعم
مرام المصری
مترجم : سیدمحمد مرکبیان
در زندگی ام تنها تو را دوست داشته ام
همه می دانند که تو را دوست دارم
دلم می داند
خیالم می داند
دردم می داند
خوابم می داند
خونم می داند
تنها تویی که نمی دانی
احمد حسینی شاعر کرد
ترجمه : برات قوی اندام
عطش من به تو را
همه رودخانه های جهان
فرو نتوانند
نشاند
تمام طلاهای زمین
چقدر رنگ می بازند
مقابل لبهای تو
وقتی که می گویی
دوستت دارم
آن بردستریت
من در آستانه ی چند سالگی ام ؟
با احتساب روزها
صد سال خسته
با احتساب شب ها
هزار سال منتظر
با احتساب عشق
چند سال است
مرده ام
علیرضا شایگان
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی میگذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم گون
چون خاک دلدادهام استانبول
شوق دوست داشتنت
چون من دیگری در درونم
عطر برگهای شمعدانی بر سرانگشتانم
آرامشی آفتابی
و نیاز تن
چون تاریکی ژرف و گرم
شکافته با خطوط سرخ و روشن
چه زیباست اندیشیدن به تو
نوشتن درباره تو
به پشت خوابیدن در زندان و به خاطر آوردن تو؛
آنچه را که آن روز در آنجا گفتی
نه خود واژه هایت
بلکه عطر دنیای آن روزهایت
چه زیباست اندیشیدن به تو
باید از چوب
جعبه ای
حلقه ای
چیزی برایت بسازم
و سه متر ابریشم نرم برایت ببافم
آنگاه بالا پرم
از میله های پنجره آویزان شوم
و آنچه را که برایت مینویسم
به آبی زلال آزادی فریاد زنم
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
زمانی که از مرز چهل سالگی می گذرم
ناظم حکمت
عاشقت نشدم
که صبحها
در خواب ساکتِ خانهای
بیپنجره ، بیدر ، مانده باشی
و تلفن
صدایم را پشت گوش انداختهباشد
عاشقت نشدم
که عصرها
دست خودت را بگیری و ببری پارک
انقراضِ نسلت را روی تابهای خالی تکان بدهی
و فراموش کردهباشی
چقدر میتوانستم مادرِ بچههای تو باشم
عاشقت نشدم
که دلتنگی شبهایم
تنها گوشی همراهت را بیخواب کند
درست در لحظهای که خواب سنگینت
باید کمر تخت را شکسته باشد
عاشقت نشدم
عاشقت نشدم که دوستت دارمهایم را
در شعری پنهان کنم
که باید از صافی هزار گلویِ گرفته رد شود
و بعد
تصور کنم آن را
دیگری برای تو میخواند
لیلا کردبچه
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشته ام
و خود اجرایش می کنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوارنم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم : احمد پوری
وجود عشق برای آن نیست
تا ما را خوشحال کند
من اعتقاد دارم
عشق وجود دارد
تا به ما نشان دهد
چقدر می توانیم تحمل کنیم
هرمان هسه
بهانه هم اگر میگیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی عاشق نیست
هیچ کس
هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانه هایت تو نیست
نیکی فیروزکوهی
به سوی من چو می آیی
تمام تن
تپش و بال میشوم
چو در تو می نگرم
زلال میشوم
سخن چو میگویی
آفتاب بر میاید
اسماعیل خویی
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک
من اگر خدا بودم
سکوت را به شب می دادم
غم را به انسان
موسی را به بنی اسرائیل
و تو را برای خود نگه می داشتم
من اگر خدا بودم
تو را روی "اورست" بنا می کردم
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک من
شاید دچار ترانه ای شوم
الیاس علوی
امروز بیشتر از دیروز
دوستت مى دارم
و فردا بیشتر از امروز
و این ضعف من نیست
قدرت تو است
احمد شاملو