آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که لبخند میزنی
زلال ظریف آن
تابش لرزان صبح را
به خاطرم میآورد
آن هنگام که خورشید به دریا میافتد
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که گریه میکنی
اشکهای تابانات
همچون جواهراتی زیبا
خودنمایی میکنند
وقتی بیاختیار میخزند
مثل قطرات شبنم بهروی بنفشهها
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که به تماشایشان مینشینم
افکار ، چون پرتوهای نور منعکس میشوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشدهی آبی میدرخشند
گوستاو آدولفو بکر
برگردان : محمدرضا فلاح حسین نصیری
در دلام اشک فرو میبارد
آنسان که فرو میبارد باران بر شهر
چیست این ملال
که رخنه میکند در دل من ؟
آی ، همهمهی آرام باران
بر زمین و بر بامها
برای دلی ملول
آی ، آواز باران
فرو میبارد اشک بیدلیل
در این دل آشفته
چه جنایتی در کار نیست ؟
بیدلیل است این سوگ
بهراستی بدترین درد است
که ندانی برای چه
بیعشق و بینفرت
این همه پر درد است دل من
پل ورلن
مترجم : غفار حسینی
زیبایی تو
مذهب تازه ایست
که پیروانش
عابرین همین خیابان خسته اند
که هر روز
پی یافتن معجزه ای تازه
در قرن فراموشی خدایانند
زیبایی تو
مذهب تازه ایست در خیابان
که کتابش را
شاعرانی چون من خواهند نوشت
که تفسیر کنند
کافیست روزی
دامن چاک چاکت را
لب هایت را سرخ کنی
گل سر ارغوانی ات را
به موهای قهوه ای ات
به خیابان بزنی
تا ببینی
چگونه پشت خواهند آمد
این پیروان خسته از نبرد خدایان مردانه
با دستت آفتاب را پنهان کنی
بگذاری انگشتانت
با سیاهی دل قیرها
ترانه ی شادمانی بنوازند
زیبایی تو
پیروان زیادی دارد
که حاضرند به خاطر تو
کودتا کنند
دیکتاتوران را بکشند
به بانوانشان لبخند بزنند
به کودکانشان عشق بیاموزند
و برای معشوقه هایشان
هر روز گل سرخ بخرند
زیبایی توست
که جنگ را به حوالی خاورمیانه کشانده
اتم را به چشم های مان
و فقر را
به جیب هایمان
بلند شو
بر نفرین خدایان بتاز
رها کن پیراهنت را در باد
و حدود امپراتوری تازه ات را
به سربازان نشان بده
بلند شو
بر خشم خدایان مرد بتاز
پاییز را ببوس
تا بتکانند برگ ها
قصه ی تابستان خونین سرزمینم را
بلند شو
فرمانی زنانه بده
جهان را
به سرنوشت تازه ای دچار کن
از همین خیابان نه
از فتح دست های من شروع کن
مصطفی هزاره شاعر افغان
و هنگامی که در باران و باد میدویدم
به خود گفتم هنوز زیباترین شعرم را
برایت نسرودهام
و هنوز عاشقانهترین بوسه را
از لبانت نستاندهام
و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و بارانها خواهند بارید و خواهند بارید
و من برایت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود و
صدها قطره اشک برایت خواهم گریست و
صدها بوسهی دیگر از لبانت خواهم ستاند
اما از یاد مبر که همواره و همواره
برایت عاشقانهترین شعرم را خواهم داشت
که هنوز نسروده باشم اش
یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
ترجمه : رضا نجفی
هرصبح بعد از صلیبی که میکشم
نوشتن برای تو
چونان برگزاری مراسم نیایش است
بدتر از این نمیشود اما من
میدانم چهگونه به بهترین شکل برگزارش کنم
حالا که تو را
در این صبح زیبا نمیبینم
حالا که همه خواباند
قلمام را برمیدارم
چونان دزدی که کلید گنجینهای را بر میدارد
و زندگانیای را به سرقت میبرم که از آن من نیست
برای رسیدن به تو
تمام قوانین را زیر پا میگذارم
که تو در نظر منی
سالواتور فیومه شاعر ایتالیایی
مترجم : اعظم کمالی
چه چشمان زیبایی
و زیباتر از آن نگاهِ چشمانت
و زیباتر از آن هوای چشمانت
وقتی از دوردست نگاه میکنی
در هوا جستجو میکردم
چراغِ خونت را
خونِ سایهات را
و سایهات را
بر دلم
خوان خلمن شاعر آرژانتین
ترجمه : محسن عمادی
چشمهایم را تاریک کن
باز میتوانم تو را ببینم
گوشهایم را ببند
باز میتوانم صدایت را بشنوم
و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم
و بدون دهانم میتوانم تو را به خود بخوانم
دستهایم را بشکن
باز تو را لمس میکنم
با قلبم آنسان که با دستم
قلبم را از حرکت باز دار
مغزم خواهد زد
و اگر به مغزم آتش بزنی
تو را در خون خویش خواهم برد
راینر ماریا ریکله
مترجم : فرشته وزیرینسب
زندگی را سپاس
برای موهبتهای بسیارش
برای چشمانی که به من داد
تا سپید را از سیاه بازشناسم
تا دنیا را بشناسم
و عمقی به روشنی ستاره را در آسمان بیانتها دریابم
و در انبوهِ بیپایان آدمیان خود را بیابم
زندگی را سپاس
به من گوشهایی داد تا جهان را بشنوم
به آواز جیرجیرکها گوش دهم و شرشر باران را دریابم
و صدای موتورها و طنینِ ضربه چکشها و عوعوی سگها را بشنوم
و بشنوم صدای لطیف آن آشنای قدیمی را
زندگی را سپاس میگزارم
به من صدایی داد و به صدایم بلندایی
و اینگونه توانستم صدا کنم عزیزان و آشنایان را
مادرم ، دوستم و برادرم را و آنان را بیابم
و بروم به یافتن محبوبترینهایم
زندگی را سپاس
به من پاهایی داد که به یاری آن بروم
و اینگونه تا مرز خستگی گذر کردم
از میان شهرها و آب چالهها
از روی کوهها ، دشتها ، از میان بیابانهایی سوزان
تا خیابان تو
تا خانه تو
تا یافتن تو
زندگی را سپاس
مرا به هدیه دلی تپنده داد
دلی که قفس سینهام را متلاشی میکند
آنگاه که به ثمرات روح انسان مینگرم
آنگاه که میبینم خیر از شر چه فاصلهیی دارد
و آنگاه که به عمق چشمان روشنِ تو خیره میمانم
چشمانی که رهایی از آن ممکن نیست
زندگی را سپاس
مرا لبخند بخشید و اشک
و فرصت داد بفهمام فرق بین رنج و شادمانی را
رنج و خوشی
ترانهام که از دل این دو جوشید
ترانهای که برای تو زمزمه کردم
زندگی را سپاس
ویولتا پارا شاعر شیلیایی
هرگز هیچ حسرتی در دنیا
این چنین یک جا جمع نمی شود
که در این سه واژه ی کوتاه
" او دوستم ندارد "
سر والتر اسکات
ترجمه : چیستا یثربی
دراز کشیده ام بر تخت
و به سقف می بینم
که آینه یی روشن است
تو خوابیده ای
به اندازه سلسله کوههای اورست خوابیده ای
و به اندازه کوههای هندوکش خوابیده ای
و به اندازه ی آبهای آرام خوابیده ای
تو خوابیده ای
و رودخانه خوابیده است
ناجوهای پشت کلکین خوابیده اند
گنجشک ها نیز به احترام سکوت کرده اند
تو خوابیده ای
انگشتانم به گونه هایت خیره ماندهاند
اما پیش رفته نمی توانند
چیست اینکه می توانم به تو دست بکشم ؟
و نمی توانم به تو دست بکشم
محبوبم
به تلخی این رابطه ایمان دارم
که عشقبازی ما میان همهمه صداها و آدمهاست
عشقبازی ما با نگاه است
الیاس علوی شاعر افغان
پارهی کوچکِ تنام
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
کبک در میان شبدرها به خواب میرود
گوشبهزنگِ سگانی که پارس میکنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را برهم نمیزند
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
ساقهی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
من که همهچیز را از دست دادهام
از اندیشهی خواب ، بر خود میلرزم
از میان بازوانام دور مشو
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
گابریلا میسترال
مترجم : نیاز یعقوبشاهی
هر روز به خودم دروغ میگویم
که بیتو میتوانم زندگی کنم
خستهام از حرف زدن
خستهام از فکرکردن
خستهام از نگاه کردن
بهانهای برای در نور ماندن میجویم
گلها و برگها را میجویم
که ریشه را بیاراید
هرلحظه به خودم دروغ میگویم که هستم
که زندگیام خوب است
حالم بد است
حالم خوب است
بگذار در یکی از رؤیاهایت
بیتوته کنم
دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی
لب هایم را
به دست هایت نزدیک کردم
پوست ات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
آنتونیو گاموندا
مترجم : محسن عمادی
برای او مرثیه نخوان
گریه نکن
زنده نمی شود
او را دوباره به ما نمی دهند
خداوند
او را پیش خود برده است
مرثیه نخوان
او نخواهد شنید
و از راهی که رفته بر نمی گردد
زنده ها می توانند
به دروغ گریه کنند
اما مرده ها
به دروغ نمی میرند
محمد صالح شاعر ازبکستان
ترجمه : رسول یونان
عشق جانوری وحشی است
تو را بو می کشد به دنبالت می گردد
بر دل هایِ شکسته لانه می کند
و به شکار می رود
هنگامِ بوسه و شمع
لبانت را محکم می مکد
و در میان دنده هایت تونل می کند
چون برف به نرمی می بارد
در آغاز گرم است و بعد سرد و سرانجام می کشد
عشق ، عشق
همه فقط می خواهند رامت کنند
عشق ، عشق ، سرآخر همه زیرِ دندانِ تو خواهند بود
عشق جانوری وحشی است
گازم می گیرد ، چنگم می زند و جفتک
مرا با هزاران بازو در آغوش می گیرد
و کشان کشان مرا به آشیانِ عشقش می برد
و حریصانه تمامِ مرا می بلعد
و پس از سال ها مرا عق می زند
چون برف به نرمی می بارد
در آغاز گرم است و بعد سرد و سرانجام می کشد
عشق ، عشق
همه فقط می خواهند رامت کنند
عشق ، عشق ، سرآخر همه زیرِ دندانِ تو خواهند بود
عشق جانوری وحشی است
به دام می افتی
به چشمانت خیره می شود
با نگاهِ خیره اش افسونت می کند
خواهش می کنم به من زهر بده
تیل لیندمان
مترجم : محسن الوان ساز
خیلی ها خود را برای جنگ آماده می کنند
لازم است
دیگران خود را برای جهان آماده می کنند
ضروری است
بعضی ها خود را برای مرگ آماده می کنند
طبیعی است
تو خودت را برای عشق آماده کردهای ؟
و چقدر بی دفاعی
در برابر جنگ
در برابر جهان
در برابر مرگ
هلنا کوردهرو شاعر کلمبیا
مترجم : محسن عمادی