محبوب دیروزهای دورم
یاد تو
هنوز و همیشه
قلبم را
محزون می سازد
آن روزهای دور
چه بی اندازه دیوانه وار دوستت داشتم
تو را که از آن من نبودی
تو را که بیش از من
او را دوست داشتی
نی خاموش و گل های پژمرده
قلب مرا
که به دست فراموشی اش سپرده ای
قلب مرا
که دیر زمانی ست دوستدار توست
آزار می دهند
سافو
مترجم : نیلوفر آقا ابراهیمی
زمان مانند یک رویاست
و اکنون
تو در این اندکزمان ازآنِ منی
بیا تا رویاها را در آغوش گیریم
رویاهایی به گیرایی و درخشش شرابی ناب
کسی چه میداند
که آیا این حقیقتیست
یا زادهی رویایی که باهم میپرورانیم ؟
چه بسا
این میانپردهایست
برای آغاز یک عشق
دوست داشتن تو
به دنیایی میماند غریب و شگرف
و قلب من را
یارای تحمل کردن آن نیست
دوست داشتن تو
مرا جوان نگاه میدارد
کسی نمیداند
عشق کی پایان میگیرد
پس تا آن زمان کنارم بمان
هال شیپر
ترجمه : فرید فرخزاد
تلخترین زمان
نه در اوجِ دلتنگی و نومیدی است
و نه آنجا که از برای پنهاننمودن وحشت
و سایهی سیاه مرگ
هیچ روزنهی امیدی نیست
و نه در تاسف تجملوار
به هنگام چشیدن شوری اشک
و نه در هنگام نوشیدن جام تلخِ خاطرات روزگار رفته
و نه در یادآوری تلخِ شادیهای گمگشته و بیبازگشت
بلکه آنجاست که
لبخندزنان
به امید فردایی روشن
با چشمانی خشک و تهی از اشک
به دنیای پهناور و بزرگ آدمیان مینگریم
و روزهای گذشته
با افسوسی عمیق و ناگهانی
دور و دورتر میشوند
و در مییابیم که
در حال یادگیری فراموشی بودهایم
آنجاست که تلخترین زمان پیش روی ماست
الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری
من فقط می خواهم
همان جایی باشم که تو هستی
تنها می خواهم به تو اعتماد کنم
و دوستت داشته باشم
و در کنار تو باشم
تنها با تو
در درون تو
در حوالی تو
در تمام مکان هایی که به ذهن خطور می کند
و نمی کند
دوست دارم همان جایی باشم
که تو هستی
فریدا کالو
مترجم : اعظم کمالی
سفر دور دنیا
سفری ناچیز است
در برابر سفری که
همراهِ تو می روم
هر روز بیشتر
هر روز افزون تر دوستت دارم
سقفِ من جایی ست که
تو زندگی می کنی
ژان کوکتو
مترجم : هنگامه هویدا
اگر عشقِ واقعی است
پس به همان روشی با آن رفتار کن که
با یک گیاه رفتار میکنی
تغذیهاش کن و در برابر باد و باران
از او محافظت کن
باید هر کاری را که میتوانی کاملاً انجام دهی
اما اگر عشقِ واقعی نیست
در این صورت بهترین کار این است که
به آن بیتوجهی کنی تا پژمرده شود
هیرومی کاواکامی
مترجم : مژگان رنجبر
عشق به آخر خواهد رسید
پیش از آنکه من به عشق برسم
همچون زندان خواهماش دید
گلها را میبینم
چنان زیبا
که گویی راه میروند
و چشمان گریان
کنارشان پرپر میشوند
عشق به آخر خواهد رسید
اما من خواهم گفت
در شبهایی از
ملافه ، پلک ، باد و زنجره
من در روزِ تن تو وارد شدهام
خواهم گفت
که از تو زیستهام
و در آن حال میمیرم
که گلبرگ به گلبرگ
از پلههای خاطره پایین میروم
آلن برن شاعر فرانسه
مترجم : اصغر نوری
نامش بر زبانم
هر بار که سخن می گویم
شکلش مقابل چشمانم
به هر کجا که می نگرم
هر شب و روز
گویی این روح اوست
که در من گام بر می دارد
گویی این او نیست
که مرا کشته است
من او را کشته ام
و با خود به هرجا می برم
فیلیپ آیرز شاعر انگلیسی
ترجمه : چیستا یثربی
اگر به خاطر زیبایی
دوست ام می داری
دوستم مدار
خورشید را دوست بدار
با گیسوان زرینش
اگر به خاطر جوانی
دوستم می داری
دوستم مدار
به بهار عشق بورز
که هر ساله جوان است
اگر به خاطر دارایی
دوستم می داری
دوستم مدار
پری دریایی را دوست بدار
که مروارید و یاقوت بسیار دارد
اگر دوستم می داری
به خاطر عشق
پس هر آینه دوستم بدار
دوستم بدار هماره
من هماره عاشق ات خواهم بود
فردریش روکرت
بر این گمان بودم
که نامی را میدانم
از نامهایت
که تو را به سوی من خواهد آورد
اما آن را نمی دانستم
یا نمی یافتمش
با خود گفتم
این منم که مرده ام
و راز تو را فراموش کرده ام
خوزه آنخل بالنته
مهیار مظلومی
در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم
محبوب من چون تماشاگری با فراغ بال می نشیند
مرا می نگرد که همه نقش ها را بازی می کنم
و ادراک آزاردیده ی خود را به هر ترفندی پنهان می کنم
گاه که رخداد شعف انگیز به جاست
سرمست می شوم
و چون در یک کمدی نقابی از شادمانی بر چهره می زنم
گاه که شادی ام به اندوه می گراید
شیون می کنم و
از غصه هایم یک تراژدی می سازم
او که با چشمان خیره اش مرا می نگرد
نه از شادمانی ام خوشحال می شود و نه از دردم اندوهگین
لیک آن گاه که می خندم به سخره می گیرد
و آن گاه که میگریم می خندد
و بیش از پیش قلبش را سخت تر می کند
پس چه می تواند او را تکان دهد ؟
اگر نه شعف و نه اندوه
او زن نیست
بلکه سنگی است بی احساس
ادموند اسپنسر شاعر انگلیسی
مترجم : محمد رجب پور
هر جا که نگرانی هایت هست
من را صدا بزن و بگذار دستت را بگیرم
خوشحالی های بزرگ و خواسته های بی صدا
چون تو هستی قلب من رشد میکند
آه ، دلتنگی
چون تو هستی من هم هستم
من را صدا بزن و بگذار دستت را بگیرم
زمانی که در عشقت باز می شود
من را می بینی بگذار در آن نور زندگی کنم
در تنهایی و خستگی های زندگی
چون تو هستی معنی عشق را فهمیدم
آه ، دلتنگی
چون تو هستی من هم هستم
من را صدا بزن و بگذار در آن نور زندگی کنم
من را صدا بزن و بگذار دستت را بگیرم
چون تو هستی
کیم نم جو شاعر کره ای
مترجم : عارفه سادات پورمنوچهری
کسی که عشق ورزیده
چه میتواند بکند
جز آنکه محض استراحت
دیگر در زندگیاش
کسی را دوست نداشته باشد ؟
فرناندو پسوآ
مترجم : جاهد جهانشاهی
هرگز تن به این تقدیر نمیسپارم
که قلبهای عاشق
درون خاکِ بیرحم جای گیرند
اما از کهنترین روزگاران چنین بوده
هست و خواهد بود
که فرزانگان و عاشقان رهسپار تاریکی شوند
با تاجی از سوسنهای سپید وبرگهای رخشان
اما تن به این تقدیر نمیسپارم
و لَختی نمیآرامم
چه بسیار عاشقان و اندیشمندانی که در خاک همراه شمایند
با خاکِ تیره و خودسر درآمیزید
شاید ذرهای از احساسات ، پندارها ، رازها و
گفتههاتان به جا مانده باشد
اما بهترین چیز از دست رفته
حاضر جوابیها ، نگاههای صادقانه ، خندهها ، عشقها
برای همیشه رفتهاند
رفتهاند تا گلهای سرخ را جانی تازه بخشند
شکوفه، زیبا و دلرباست
عطرآگین است
نیک میدانم
با این همه از سرِتسلیم وعجز
تن به این تقدیر نمیسپارم
فروغی که در دیدگانتان میدرخشید
از تمامی گُلهای دنیا گرانبها تر بود
فرو میروند
در قعر تاریکیِ گور آرام فرو میروند
زیبارویان ، پُرمِهران ، دلنوازان
خردمندان ، بذلهگویان ، دلیران
نیک میدانم
با این همه نمیپذیرم و تن به این تقدیر نمیسپارم
ادنا سنت وینسنت میلی
مترجم : مستانه پورمقدم
بدترین چیز دنیا
به هیچ عنوان
رنج کشیدن یا تنهایی نیست
یک ترکیب است
تنهایی رنج کشیدن
استیو تولتز
مترجم : پیمان خاکسار
تو مرا دوست نداشتی
تنها نگاهی انداختی
به رو نوشت چهره ای که به آن تولد بخشیدی
اندوه من
مثل آستر پوسیده ی یک کت چرمی
ناگهان سر باز می کند
و تمام هستی ام از هم می شکافد
فریدا هیوز شاعر انگلیسی
ترجمه : چیستا یثربی
ای کاش می توانستم بروم
ای کاش می توانستم فرار کنم
اما نمی توانم
چرا که در پس اب
در پس نان
در پس بوسه
سیمای تو وجود دارد
چرا که در پس عشق
در پس گرسنگی
در پس پاکی و صافی
سیمای تو وجود دارد
پس چگونه می توانم از تو فرار کنم ؟
نیکوس کازانتزاکیس
ترجمه : منیر جزنی
برای تو میتوانم
روزی یکبار بمیرم
برای تو هزاربار زندگی کنم
و تو مرا نمیبینی
مرا حس نمیکنی
تو مرا نمیشناسی
و من میسوزم همیشه
مثل شعلهای که روی سرگنج میتابد
دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی
زمان مرگم فرا رسیده
اصوات
از اطراف در گوشم میپیچد
در این شبهای دشواری و هشیاری
همهجا لمساش میکنم
همهجا میبینماش
وقتهایی که برای بیچارگیام در تلاشم
بدبختی بیشتر بیدار میشود
وقتهایی که میخواهم گام بردارم
ناگهان همه چیز میایستد
در قلبم
احساس توقف میکنم
از این مبارزه خستهام
میدانم
تا هنگام آرامش همه چیز در ستیز است
و من
اسبی خسته
که جرأتش را از دست داده است
آلفرد دو موسه
مترجم : مرضیه آقارضایی
در جنگلهای تاریک کاج
من خواهم آرمید
در سایه های سرد و عمیق
هنگام ظهر
چه شیرین است آن جا آرمیدن
و چه شیرین است بوسه وقتی
جنگلهای بزرگ کاج
چنین بی دالان و بی انتهاست
آه ، در میان جنگلهای کاج
در هنگام ظهر
تو هم بیا ای عشق شیرین
بیا باهم بگریزیم
جیمز جویس شاعر و نویسنده ایرلندی
ترجمه : چیستا یثربی