-
بر گور من نایست
دوشنبه 1 مهر 1398 06:35
بر گور من نایست گریه نکن من در آن نیستم من نخوابیدهام من در هزاران باد وزان در نرمی ریزش برف در زیبایی بارش باران در رویش دانههای سبز در سپیده دم صبحگاهان در پرواز سریع دستهای از پرندگان هنوز هم هستم من درخشش ستارگان در شبم من در گلهای شکوفا در آرامش اتاق در نغمهی پرندگان و در هر چیز دوست داشتنی هنوز هم هستم با...
-
رهگذر قشنگ من
دوشنبه 1 مهر 1398 06:30
رهگذر به من بگو برای دیدنت کجا بایستم ؟ تو از کدام کوچه ، خیابان ؟ کدام شهر می گذری ؟ از تو کجا گریزم ؟ گریز پای بی قرار کی می آیی ؟ چی تنت می کنی ؟ به دست های منتظرم چی بگویم ؟ با دل دیوانه ام چه کنم ؟ عاشقانه هایم را کجا بنویسم که بخوانی ؟ چشم هات را چی بخوانم که ندانی ؟ برای سیر کردن نگاه عمر نوح از کی طلب کنم ؟...
-
در رویایم گریستم
دوشنبه 1 مهر 1398 06:25
در رویایم گریستم خواب دیدمت خوابیده در گور بیدار گشتم و اشک سرازیر هنوز از گونه ام در رویایم گریستم خواب دیدمت تنها گذاشتی ام بیدار گشتم و باز گریستم دراز و تلخ در رویایم گریستم خواب دیدمت با منی ، همچنان مهربان بیدار شدم و هنوز اشک چو سیلی از دیدگانم روان هاینریش هاینه مترجم : فرشاد نوروزی
-
دستهای تو صبحی روشناند
دوشنبه 1 مهر 1398 06:20
دستهای تو صبحی روشناند که زیر ملافهی سردی به موسیقی دوری گوش میکنم ای سرمای صبح که شمدهای سفید را بر اندامم رواج میدهی به پاس همین دستهاست که تو را دوست دارم شمس لنگرودی
-
پاییز
دوشنبه 1 مهر 1398 06:15
پاییز، پاییز عروس کاکل طلایی من دل آزرده ، تو دل رنجیده در غم و اندوه ، هردو همدردیم من اشک هستم ، تو هم بارانی من نفس هستم ، تو باد سردی من دلی پر اشک ، تو ابری گریان پاییز، پاییز سینه لخت و عور من دل آزرده ، تو دل رنجیده هر دو با همیم آنگاه که گلی پژمرده شود ما هم می گرییم چون درختی را از بن و ریشه جدا می کنند ما هم...
-
همنشین جان
دوشنبه 1 مهر 1398 06:10
بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش همنشین جان من مهر جهان افروز توست گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان طایر خلد آشیانی خکدانی گو مباش در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست...
-
چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن ؟
دوشنبه 1 مهر 1398 06:05
چه میدانی تو از سادهترین چیزها روزها خورشیدهایی بزک شدهاند که شبانه خوابِ سرخ گلها را میبینند و همهی آتشها چون دود به آسمان میروند چه میدانی تو از شوربختی دوست داشتن ؟ تو را در انتهای اتاقها جستهام آنجا که چراغی روشن بود پاهایمان همراه هم طنین نمیانداختند و نه آغوشمان که بر روی هم بسته ماندند چه میدانی...
-
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
دوشنبه 1 مهر 1398 06:00
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست خود بیتو در چه خور بود خواب و خور مرا عمری کمان صبر همی داشتم به زه آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا باری به عمرها خبری یابمی ز تو چون نیست در هوای تو...
-
تنها با عشق
جمعه 22 شهریور 1398 06:45
تنها با عشق تو را به مبارزه میخوانم میان لحظهای و لحظهای دیگر آنگاه تو پیروز میشوی و عشق در برابرت شکست میخورد ای روزگار هان من نامهام را برای تو مینویسم تا اعتراف کنم که تو سلطان عالمی تو میزیی تا همه چیز را کامل بمیرانی غادة السمان مترجم : عبدالحسین فرزاد
-
حسرت
جمعه 22 شهریور 1398 06:40
هزار نفر به تو خیره میشوند و آه میکشند که سهم که میشوی ؟ هزار نفر در حسرت تو تو در حسرت یکی همه تنهاییم علیرضا روشن
-
زیبایی انسان
جمعه 22 شهریور 1398 06:35
یک انسان را بیشتر از هر چیزی عشقی که دارد زیبایش می کند و یک زیبایی را بیشتر از هر چیزی کسانی که ناگهان می گذارند و می روند پژمرده اش می کند قهرمان تازه اوغلو ترجمه : سینا عباسی
-
می شود بغلم کنی ؟
جمعه 22 شهریور 1398 06:30
می شود بغلم کنی ؟ محکم از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و حتی هوا هم بینمان نباشد می شود بغلم کنی ؟ دلم تنگ است برای بوی تنت برای دستانت که دورم گره شود و برای حس امنیتی که آغوشت دارد میشود بغلم کنی ؟ هیچ نگویی فقط بگذاری گریه کنم و آرام در گوشم بگویی مگر من نباشم که اینجور گریه کنی می شود بغلم کنی ؟ تمام شهر می...
-
چنان کوتاه
جمعه 22 شهریور 1398 06:25
هنوز هم گاهی همچون پرواز آنیِ یک پرنده میتوانی در مقابلم ظاهر شوی چون موج کوچکی روی آب مثل یک پروانه میان شاخ و برگ زیبا ، اما چنان کوتاه که باز محو شوی تو در کنج خودت من در کنج خودم یاکوب خروت شاعر هلند برگردان : احمد پورکاظم
-
قلعه شنی
جمعه 22 شهریور 1398 06:20
همه چیز در حال خراب شدن است مثل قلعه ی شنی در مسیر باد زیبایی تو کودکانه بود همین طور عاشق شدن من عشق ما به پایان می رسد مثل یک بازی غم انگیز و غروب ما را به خانه هایمان بر می گرداند با زخم هایی بر تن و و قطره اشکی در چشم رسول یونان
-
فلسفه ی عشق
جمعه 22 شهریور 1398 06:15
جویباران به رودها می ریزند و رودها به اقیانوس می پیوندند نسیم های پرشور در هم می آمیزند هیچ چیز در این جهان تنها نیست همه در حلقه ای از عشق گرد آمده اند پس چرا من از آن تو نباشم نگاه کن کوه ها بر پیشانی آسمان بوسه می زنند و موج ها یکدیگر را در آغوش می گیرند درخت شکوفه های مغرور را از خود می راند و انوار خورشید زمین را...
-
به سوی عشق بیا
جمعه 22 شهریور 1398 06:10
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟ کدام فتنه بی رحم عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟ شب آفتاب ندارد و زندگانی من بی تو چو جاودانه شبی جاودانه تاریک است تو در صبوری من اشتیاق کشتن خویش و انهدام وجود مرا نمی بینی منم که طرح مودت به رنج بی پایان و شط جاری اندوه بسته ام اما تو را چه...
-
تو را به روزها تقسیم کردم
جمعه 22 شهریور 1398 06:05
تو را به روزها تقسیم کردم به ماه ها بیشتر به سال ها و صدها سال تقسیم خواهم کرد و همیشه خواهم گفت که مرا درک کنی این قلب را که حتی اگر فرسوده شده باشد مثلِ دندانی که مینایش ترک برداشته در برابرش خواهم ایستاند شعرها سروده می شوند و به پایان می رسند ما این عشق را در کجایِ کف دست ها و چشم های قهوه ای رنگت پنهان کردیم به...
-
رباعیات ابوسعید ابوالخیر
جمعه 22 شهریور 1398 06:00
مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامان توام دستم گیر ===== گفتم چشمم ، گفت براهش میدار گفتم جگرم ، گفت پر آهش میدار گفتم که دلم ، گفت چه داری در دل گفتم غم تو ، گفت نگاهش میدار ===== لذات جهان چشیده باشی همه عمر با یار خود آرمیده باشی همه عمر هم آخر عمر...
-
وابستگی
جمعه 15 شهریور 1398 18:55
به چهچیز تو اینقدر وابسته شدم به چشمانات که مرا نگاه نمیکنند ؟ یا به قلبات که مال من نیست ؟ اوزدمیر آصاف مترجم : علیرضا شعبانی
-
چند نفر با من دشمن خواهند شد
جمعه 15 شهریور 1398 18:48
چند نفر با من دشمن خواهند شد اگر بفهمند آنکه تو را از چنگشان در آورده من بودم ؟ همین حالا هم نفرینهای سرگردانشان را دور خودم حس می کنم از این متمدن بازیها که بگذریم در عشق هنوز قانونهای بدَوی حکمفرماست با اینهمه رقیبِ سرسخت چاره ای جز شبیخون نداشتم برای من عشق یعنی پیروزی یا شکست در جنگی نابرابر افشین یداللهی
-
همهی شمایی که امشب دورید
جمعه 15 شهریور 1398 18:45
همهی شمایی که امشب دورید از آنکه دوستاش دارید و هیچکس دستی برایتان تکان نمیدهد اکنون هیچ بالای سرِ شماست اما بدانید که تنها نیستید جهانیان اشکهایتان را به اشتراک میگذارند برخی برای یکی دو شب برخی برای یک عمر ویکرام ست شاعر هندی مترجم : بهار افسری
-
عشق و شعر و نفس تو
جمعه 15 شهریور 1398 18:41
ساعتهای شنی تو را بخاطرم می آورد که ذره ذره آمدی در جان و روح من و من که ذره ذره پرشدم از عشق و شعر و نفس تو تو خالی شدی از عشق من اما لبریز شدم از تو ساعت های شنی تو را بخاطرم می آورد همانقدر نزدیک همانقدرنشسته در جان اعظم جعفری
-
درد
جمعه 15 شهریور 1398 18:38
خستهترینِ هر شب منام باربرِ عشقام بر دوشام باری به نام تو جز من کسی حملاش نمیکند اگر رهایاش کنم شاید شانهام آسوده شود اما قلبام درد میگیرد جیحون ییلماز مترجم : مجتبی نهانی
-
سربازانی که از جنگ برنمی گردند
جمعه 15 شهریور 1398 18:30
سربازانی که از جنگ برنمی گردند نمرده اند شبیه مردانی که بعد از دیدن تو دیگر کسی آن ها را ندید از جنگ پوکه ی گلوله هایی می ماند که نیمی از آن ها رفته است از زیبایی تو هزار ته مانده سیگار نگاه کن آن مرد که سیگار بدست می آید قطار کوچکیست که اندوه یک رفتن را آورده است تا قطاری که روی ریل دود می کند اندوه هزار رفتن را ببرد...
-
امروز جمعه است
جمعه 15 شهریور 1398 18:26
مینشینم در خانه نه غمگین ، نه شاد نه خودم ، نه هیچکس دیگر روزنامههای پاره رزهای توی گلدان مرا به یاد او که آنها را برایم چید نمیاندازد امروز روز تعطیل خاطره است تعطیل همهچیز امروز جمعه است محمود درویش مترجم : محمدرضا فرزاد
-
با من مبار که خونم
جمعه 15 شهریور 1398 18:21
با اینکه یاس در رکاب من و کینه یار توست همدرد ، من را خموش کن من را فریب ده با من بگوی که در این فراخناک یک مرد زمزمه خواهد کرد در انزوای خویش که آنها در قحط سالی شوم با عشق زیستند و با شمشیر بر خاک ریختند ای وای ، اگر بهار نیاید ای وای ، اگر که ابر نبارد من را فریب باش آرام کن با من مبار که خونم ای پاک ، ای شریف...
-
چرا زنگ می زنی بانو ؟
جمعه 15 شهریور 1398 18:15
چرا زنگ می زنی بانو ؟ چرا چنین متمدن ظلم می کنی ؟ این هنگامه که وقتِ مهربانی مُرده و گاهِ اقاقی گذشته چرا صدایت را به قتلِ دوباره ام وا می داری ؟ من مردی مُرده ام و مُرده باز نمی میرد صدایِ تو ناخُن دارد و گوشتِ من ، چون دیبایِ دمشقی سوزن دوزِ زخمه ها آن روز تلفن ریسمانِ یاسمن بود بینِ من و تو حالا طنابِ دار تماسِ تو...
-
جان خواهم از خدا ، نه یکی بلکه صد هزار
جمعه 15 شهریور 1398 18:09
جان خواهم از خدا ، نه یکی بلکه صد هزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار من زارم و تو زار ، دلا یک نفس بیا تا هر دو در فراق بنالیم زار زار از بسکه ریخت گریه خون در کنار من پر شد ازین کنار ، جهان تا بآن کنار در روزگار هجر تو روزم سیاه شد بر روز من ببین که : چها کرد روزگار ؟ چون دل اسیر تست ، ز کوی خودش مران دلداریی کن و دل...
-
از من پرسیدی آیا دوستات دارم ؟
جمعه 8 شهریور 1398 06:45
از من پرسیدی آیا دوستات دارم ؟ متوجه شدم که تو عاشق سوال پرسیدنی که عاشق منی به عشق تو بله خواهم گفت تو نیز از من چیز دیگری مخواه تا فاش نشود که عاشق پرسش و پاسخی و همین کافیست مرام المصری برگردان : اعظم کمالی
-
نفس بکش
جمعه 8 شهریور 1398 06:40
مرا دوست نداشته باش من نفَسَم دوستم که بداری در سینه ات حبس می شوم تو باید زنده بمانی و من باید بروم نفس بکش من به بازدمت محتاجم و تو به دمی دیگر عرفان نظرآهاری