-
من عاشق توام
جمعه 8 شهریور 1398 06:35
من همچون زنبوری که شهدش را به گل هایش مدیون است کلماتم را به تو مدیونم زیرا که من عاشق توام عزیزم پیش از جهنم پیش از بهشت حتی پیش از آنکه جسم لرزانم در میان خاک نهاده شود عاشق توام عشق من چه سخت است گام برداشتن در روزهای تشنگی به سمت هزار دهان دلجوی تو آلدا مرینی مترجم : اعظم کمالی
-
محبوب من
جمعه 8 شهریور 1398 06:30
محبوب من حالا که خورشیدِ صبحهای من از مشرق چشمهای تو طلوع میکند و تو مرا نفس میکشی حواسمان باشد عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم که دلش نگیرد که خشک نشود تا رشد کند و در ما ریشه دهد آنوقت ما با هم سبز میشویم بالا میرویم و بیهراس از پایان استوار میمانیم شیما سبحانی
-
دور هستم
جمعه 8 شهریور 1398 06:25
دور هستم تو به خواب میروی و به من گوش میدهی عشقم آتلانتیک را میپیماید و میآید به گرمی با تو سخن گوید و بر لبانت بوسه زند و تو در این رویا لبخند میزنی آنجا که من هستم و من به رویا میبینم که لبخند میزنی وقتی به زمزمهام گوش میدهی که دوستت دارم امانوئل روبلس مترجم : اصغر نوری
-
دوست دارم جایی بروم
جمعه 8 شهریور 1398 06:20
دوست دارم جایی بروم دوستانم را ملاقات کنم اما هر بار بهانه ای برای نرفتن و ماندن در خانه پیدا می کنم دوست دارم به خیلی ها بگویم دوستت دارم اما به چشم هاشان که نگاه می کنم ناخواسته سکوت می کنم واهه آرمن
-
عشق کوچک
جمعه 8 شهریور 1398 06:15
به من گرسنگی بدهید سخت و جانفرسا اما برایم عشقی کوچک باقی بگذارید صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند و این تنهایی طولانی را بر هم زند کارل سندبرگ مترجم : آزاده کامیار
-
تا همیشه از برایم ای صدای من بمان
جمعه 8 شهریور 1398 06:10
تا همیشه از برایم ای صدای من بمان ای صدای مهربان بمان ، برای من بمان در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است ای غریبه ی به غربت آشنای من ، بمان بی تو من شبانه با که با که گفت و گو کنم ای حریف صحبت شبانه های من ، بمان بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست ای گرامی ، ای صمیم با صفای من ، بمان زورقی شکسته ام که بی...
-
تو را رنجاندهام عزیزم
جمعه 8 شهریور 1398 06:05
تو را رنجاندهام عزیزم روح تو را از هم دریدهام مرا درک کن همه میدانند من که هستم اما این من برای تو مردی است سوای مردها در تو من افتان و خیزان میروم میافتم و سر تاپا شعله بر میخیزیم تو حق داری مرا ناتوان ببینی و دست ظریف تو ساخته از نان و گیتار باید بر سینهام آرام گیرد زمانی که راهی نَبردَم به این سبب است که در...
-
یاران غمم خورید ، که غمخوار ماندهام
جمعه 8 شهریور 1398 06:00
یاران غمم خورید ، که غمخوار ماندهام در دست هجر یار گرفتار ماندهام یاری دهید ، کز در او دور گشتهام رحمی کنید ، کز غم او زار ماندهام یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند من بیرفیق در ره دشوار ماندهام در راه باز ماندهام ، ار یار دیدمی با او بگفتمی که ، من از یار ماندهام دستم بگیر ، کز غمت افتادهام ز پای کارم کنون...
-
تو که نیستی
جمعه 1 شهریور 1398 18:27
تو که نیستی توکه نیستی ، خورشید طلوع نمی کند ترانه ها غمناکند شعر ها نیز آشنا نیستند میان هر مصراع چهره تو پیداست عطر تو در بالین من مانده همه جا چهره تو پیداست تو که نیستی ، گویی ناتمام مانده ام توکه نیستی ، دیوانه وار دلتنگم توکه نیستی ، فقط این ترانه را می خوانم تو که نیستی ؟ چه آرزوهایی داشتیم قرار بود یار مرا...
-
زن ها را باید زیاد دوست داشت
جمعه 1 شهریور 1398 18:25
زن ها را باید زیاد دوست داشت باید احساسِ منحصر به فرد بودن به آنها داد باید به چشمِ معجزه نگاهشان کرد زنی که بداند بودنش مردی را به وَجد می آورد هرگز پیر نخواهد شد نرگس صرافیان طوفان
-
تو محبوب منی
جمعه 1 شهریور 1398 18:20
تو هنوز باشکوهى نجیب و مهربان چون اسبى اصیل با یالهای بلند که در چشماندازِ دشت به تاخت دور مىشود تو محبوبِ منى آغشتهیى به عطر به بوى میوههاى بهشتی و رایحهى جادویىِ ادویهها در سرزمینهاى دور تو عزیز منى و اندامام اینچنین از تو عطرآگین است چشمهایات از تمامِ چشمها زیباتر است اغواگر و مهربان چشمانِ تو چشمانِ...
-
تو را خواهم بوسید
جمعه 1 شهریور 1398 18:10
تو را خواهم بوسید اگر این سربها و آتشها بگذارند تو را خواهم بوسید اگر این دودها و خاکسترها بگذارند تو را خواهم بوسید اگر این استخوانهای سوخته اگر این گلهای پژمرده اگر این غروبهای سرد اگر این اگر این خاکها را کنار بزنی تو را خواهم بوسید رضا کاظمی
-
عشق خواهد آمد
جمعه 1 شهریور 1398 17:57
عشق خواهد آمد و هنگامی که بیاید تو را در آغوش خواهد گرفت عشق تو را به نام کوچکات صدا خواهد زد و در خود غرق خواهد نمود اما گاهی بیدلیل به تو آسیب خواهد رساند لیک تو را به بازی نخواهد گرفت چرا که میداند زندگی به حد کافی سخت میگذرد روپی کائور شاعر هندی برگردان : اعظم کمالی
-
تنهایی
جمعه 1 شهریور 1398 17:55
تنهایی مرا بر گزیده است و در رگ های من دویده است چون خون من و در نگاهم نشسته است و در کلامم شکفته است چون شعر بیژن جلالی
-
موهایت را باید بافته باشی
جمعه 1 شهریور 1398 17:49
موهایت را باید بافته باشی ناگهان تو را به یاد می آورم در عصری پاییزی و صدایی بسیار شیرین که از دور شنیده می شود آرام بخش و ملموس همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم نزدیک تر شنیده می شود چقدر زیباست به یاد آوردن تو موهایت را باید بافته باشی و دستان سفیدت که برهنه اند در لابه لای شب زردآلوهایی که در بشقاب چینی گذاشته...
-
حدیث بی قراری ماهان
جمعه 1 شهریور 1398 17:41
شگفتا که نبودیم عشق ما در ما حضورمان داد پیوندیم اکنون آشنا چون خنده با لب و اشک با چشم واقعه ی نخستین دم ماضی غریویم و غوغا اکنون نه کلامی به مثابه ی مصداقی که صوتی به نشانه ی رازی هزار معبد به یکی شهر بشنو گو یکی باشد معبد به همه دهر تا من آن جا برم نماز که تو باشی چندان دخیل مبند که بخشکانی ام از شرم ناتوانی ی خویش...
-
کوچه عشق
جمعه 1 شهریور 1398 17:38
من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم شب ها تمام نمی شوند اصلا من نمی توانم که بخوابم اندوه شب پرده پرده فرو می افتد وخیال عشق بر سرمن می افتد من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم همان خانه ای که در وسط حیاط کوچکش تصویر پرنده آبی رنگی بر پرده هایش نقش بسته خانه شماره 17 جنب علی بقال همان خانه ای که بر دیوارکوچه...
-
باز دلم عیش و طرب میکند
جمعه 1 شهریور 1398 17:33
باز دلم عیش و طرب میکند هیچ ندانم چه سبب میکند ؟ از می عشق تو مگر مست شد کین همه شادی و طرب میکند ؟ تا سر زلف تو پریشان بدید شیفته شد ، شور و شغب می کند تا دل من در سر زلف تو شد عیش همه در دل شب میکند برد به بازی دل جمله جهان زلف تو بازی چه عجب میکند ؟ طره طرار تو کرد آن چه کرد فتنه نگر باز که لب میکند میبرد از...
-
محو نمی شوی
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:53
محو نمیشوی حتی اگر بروی محو نمیشوی حتی اگر ناپدید شوی محو نمیشوی حتی اگر محو شوی الا ویلر ویلکاکس ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری
-
احساس
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:45
دلم میخواست می شد مثل اعضا بدن احساس را هم اهدا کرد اصلاً هر کسی هر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کند وصیت می کردم احساسم را قسمت کنند میان هزار زن هزار زن با دستانی سرد و نگاهی بی روح زنانی که طعم عشق نچشانده اند که دلشان هرگز نتپیده که نگاهی هوش از سرشان نبرده و طعم گس دلتنگی نچشیده اند اصلاً می دانی چیزهای...
-
شاید میشد که امشب بخوابم
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:40
اگر هرگز در آغوشت نبودم هرگز با تو نرقصیده بودم هرگز عطر شیرینت را نفس نکشیده بودم شاید میشد که امشب بخوابم اگر هرگز دستت را نگرفته بودم این همه نزدیک نبودم به آن بوسیدنی ترین لبها در جهان هرگز این همه نخواسته بودم که زبانم را بر خط کوچک چانهات بکشم شاید میشد که امشب بخوابم اگر این همه مشتاق نبودم که بدانم شبها...
-
شعر و بوسه
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:34
من در شعر خلاصه می شوم و تو در بوسه فرقی نمی کند در کجای جهان باشی من احساسم را با همین شعر ها برایت می فرستم تو هم قول بده بوسه هایت را با باران برایم بفرستی محمد شیرین زاده
-
تو باز می گردی
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:24
می دانم تو باز می گردی قسم به شرافتم که باز می گردی تو باز می گردی حتی اگر تمام دروازه ها را ببندند هر طلوع به آسمان نگاه می کنم تا چون مرغی افسانه ای به کنارم پر کشی می دانم تو باز می گردی قسم به شرافتم که باز می گردی حتی اگر تمام آسمان را گله به گله بپوشانند به آن سوی دیوار نگاه می کنم تا تو چون درختی افسانه ای به...
-
به برکه ها می مانی عزیزم
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:19
مشخص نیستند نه جای زخم هایت نه آنان که زخمت زده اند به برکه ها می مانی عزیزم و هر سنگ که زخمی ات می کند در تو آرام می شود زخم ها زیباترت کرده اند چون برکه ها که با سنگهای خوابیده در بسترشان زیباترند حسن آذری
-
حال در قامت یک دیوانه دوستت میدارم
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:13
هیچگاه ویترینی نداشتهام تا دلم را در آن به نمایش بگذارم در قامت یک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم از این روست که تمام خیابانهای شهر عشق مرا میشناسند تو را در میان کوچهها فریاد کردم دستمال کثیفم به کنج خاطرهها خزیده و چرخ دستیام با نقشهایی از گل بابونه تمام زندگیم بود تو را برای کودکان بیکس فریاد کردم روزهای جمعه...
-
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:06
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد عشق بر ما همه باران بلا می خواهد آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما ؟ تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد بوسه ای زان لب شیرین ، که دل خسته ی...
-
اکنون تو را بیش از هر زمان دیگر دوست دارم
دوشنبه 21 مرداد 1398 18:00
در بین اوقات گذشته و آیندهی زندگی من امشب شب من است و رؤیای زندگیم تو تمامِ عشق و آرزوهایم هستی پس پیمانه را از عشق پر کن و بیاور پس از مدتی عشق از این خانه خواهد رفت و گنجشکان از لانهها کوچ خواهند کرد و سرزمینهایی که در گذشته آباد بودند ما را بی برگ و نوا خواهند دید همچنانکه ما آنها را بیابانی خشک میبینیم پس...
-
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی
دوشنبه 21 مرداد 1398 17:47
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی حدیثروز محشرهرکسیدر پرده میگوید شود بیپرده آن روزی که روی از پرده بنمایی چهنسبتبا شکرداری کهسرتا پای شیرینی چه خویشی با قمر داری که پا تا فرق زیبایی مگر همسایه نوری که در وهمم نمیگنجی مگر همشیره حوری که در چشمم نمیآیی...
-
ای دلیل بی خوابی من
سهشنبه 15 مرداد 1398 06:45
بی شمار آتش ها و بی خوابی ها از من چه می خواهد این بی خوابی ها و این بی شمار آتش ها قلبم را به تو دادم با آن چه کردی تنها گذاشتی زمان ، نغمه سرایی کند شیهه بکشد ، بغرد و شب ، که خواب ندارد لباس هایم غرق در آتش هاست ای دوست داشتنی ، ای آتش درونم ای دلیل بی خوابی من فردا با عاشقی بر آمده از خاکستر چه خواهی کرد ؟ قاسم...
-
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
سهشنبه 15 مرداد 1398 06:40
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی کاش هر کدام از ما در همان سالها پیش مانده بودیم کاش پس از این سالهای دورِ دورِ تصویر هامان از عکسها بیرون نمیآمد کسی از گذشتههای خوبِ خوب آغوش باز نمیکرد سرم با سینه ات آشنا نمیشد کاش آن آرامش گم شده هرگز باز نمیگشت کاش بوسه ات طعمی غریب و تلخ داشت کاش مارا گریزی بود از دوست داشتن...