-
حیران مباش
چهارشنبه 15 آبان 1398 13:03
حیران مباش از تصویری که میبینی از لبهایی که خود را شکل میدهند از چشمهایی که میپرسند از رنگهای متغیر پوست که کمجان در نور خفیف سوسو میزنند از گونههایی که محو میشوند تو فقط خودت را دیدهای اینک خودت را در آینهی یک مرد گونار اکلوف مترجم : محسن عمادی
-
هر پاییز
چهارشنبه 15 آبان 1398 12:58
هر مهر بی هیچ علت غمگینم هر آبان بیخود دلتنگم هر آذر بیهوده بی تابم در مغزم ، در قلبم انگار تق تق تق تق غوغایی ست هر پاییز میخی دیگر بر تابوتم می کوبند حمیدرضا شکارسری
-
در راهروهای متروک عشق
چهارشنبه 15 آبان 1398 12:44
در این راهپلههای تاریک و متروک هر پلهای پر از یاد است هر دیواری ، هر اتاقی هر صندلیای ، هر تختی آه که چه خاطرهها در دل دارند از آهها و نالههای عاشقانه از قولها و از پیمانها از یادبودها، از تمناها و از آرزوها از امیدها ، از امیدها ، از امیدها این فرسوده راهپلههای خموش آه از آن خاطرهها آه از آن خاطرهها یوزف...
-
روزی به خواب تو میآیم
چهارشنبه 15 آبان 1398 12:20
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم ابرو حوالهی دریا کن و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت نفرین شده ست عاشق خواهد شد حتی اگر تو باشی که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری رضا براهنی
-
چه بهاری بود با توخندیدن
چهارشنبه 15 آبان 1398 11:57
چه بهاری بود با توخندیدنو چنگ زدن به زنگهای نگاه توشهوانی و آرام چون اناری عریاننگاه تو اشارت نیمروز استدر تقاطع پاییزدر دریاهای پیرامون نگاه توپرندگان چون تیرهای مسموم به پرواز در میآیندتابستان چشم بسته در پای دیوار ایستادهاستچه به جا مانده از نگاه توجز سایهای فرسودهجنگلی دورگلی مغمومبرادههای رنگهای یک بهار...
-
صبح آفرینش
چهارشنبه 15 آبان 1398 11:40
در این سن و سال اما فقط می توانم دستت را که هنوز بوی سیب می دهد بگیرم و بازگردانمت به صبح آفرینش از پروردگار بخواهم به جای خاک و گل و دنده ی گمشده من این بار قلم مو به دست بگیرد و تو را به شکل آب بکشد رها از زندان پوست و داربست استخوان هایت و مرا به شکل یک ماهی خونگرم که بی تو بودنش مصادف با هلاکت بی برو برگرد عباس...
-
من که تو را دوست نداشتم
چهارشنبه 15 آبان 1398 11:30
من که تورا دوست نداشتم ترانه هایی را دوست داشتم که در شبهای خستگی می خواندیم خندیدن تو به یک غنچه شباهت تو به یک گل را دوست داشتم وستاره ها را دوست داشتم که شبها ی شهریور در چشمانت ساکن شدند من که تو را دوست نداشتم جدایی ات را دوست داشتم آنگاه که مرا در راه گذاشتی گلوله ها را دوست داشتم آنگاه که بسویم شلیک کردی...
-
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
چهارشنبه 15 آبان 1398 11:21
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد نه مرا خواهش حور است و نه امید...
-
برو نازنینم برو
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:30
وقتی که مُردم بر مزارم گریه مکن و خاک را با اشکهایت رنجیده خاطر مکن بگذار مرغ باران و باد بر من بگریند اما عزیزم تو نه اگر گناه یا خطایی از تو سر زده است دیگر مهم نیست من تو را بخشیده ام و اکنون می خواهم در آرامش بیارامم بگذار ای دل غمگین و مرا تنها بگذار برو نازنینم ، برو آلفرد لرد تنیسون شاعر انگلیسی ترجمه : چیستا...
-
نگاه مردد
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:27
من معنای این نگاه مردد را نمی فهمم لطفا یک بار دیگر در لحظه ای که نمی دانم با بوسه ای مرا غافلگیر کن نیلوفر لاری پور
-
حالا وقت رفتن نیست
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:24
استاد عشق چقدر به مهرِ شیرین تو نیازمندم چگونه فراموشت کنم ؟ وقتی که این روزها تنها صدای پای مرگ را می شنوم و زیر لب مدام می گویم بمان عزیزم ، بمان حالا وقت رفتن نیست جورج الیوت شاعر انگلیسی ترجمه : چیستا یثربی
-
فراموش کردن تو
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:20
تصمیم گرفتم هر روز کمی از تو را فراموش کنم اشتباهم این بود که از چشمهایت شروع کردم فرید صارمی
-
در جستجوی گنج
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:16
اگر در جستجوی گنجی باید در مکان های کمتر به چشم آمده به دنبالش بگردی نه در گفته های آدمیان که آنجا فقط باد می یابی گنج را در نهاد کسی بجوی که با سکوتش حرفها دارد آلدا مرینی مترجم : اعظم کمالی
-
چشم های تو
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:13
به چشمهای کسی جز خودم نیا این روزها هیچکس جز تو به چشمم نمیآید بگذار مردم نبودنت را از چشم من ببینند من چشمهای تو را به چشم خود دیدهام کامران رسول زاده
-
عقل و قلب
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:09
در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد در یک جیب پالتو ام عقلم را و در...
-
انتظار
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:04
افسوس ، ای که بار سفر بستی کی میتوانم از تو خبر گیرم ؟ گفتی به من که باز نخواهی گشت اما چگونه دل ز تو برگیرم ؟ دیگر مرا امید نشاطی نیست زین لحظهها که از تو تهی ماندند زین لحظهها که روح مرا کشتند وانگه مرا ز خویش برون راندند گر شعر من شراره آتش بود اینک به غیر دود سیاهی نیست گر زندگی گناه بزرگم بود زین پس مرا امید...
-
چنان سیب سرخی
چهارشنبه 8 آبان 1398 11:01
چنان سیب سرخی در دست می فشارمت چنان سیب سرخی که آب شیرین را از خاک می نوشد تو را می نوشم در تملکم نیستی نه شبت ، نه هوایت ، و نه سپیده دمت نه ، من تو را با دست هایم محصور نمی کنم که بوی خوش تو متعلق به تمام سرزمین من است به تمام کاج های بلند سرزمین من تنها ، گاه گاه چنان سیب سرخی در دست می فشارمت چنان سیب سرخی که آب...
-
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
چهارشنبه 8 آبان 1398 10:55
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم هرگز اندر همه...
-
قهر کن
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:45
قهر کن هرجور که می خواهی احساساتم را جریحه دار کن بزن گلدانها و آینه هارا بشکن مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن هر چه می خواهی بکن هر چه می خواهی بگو تو مثل بچههایی ، محبوبِ من که دوستشان داریم هرقدر بد باشند قهر کن حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی خشمگین شو اگر موج نبود ، دریا هم نبود مثل رگبار ، توفانی شو...
-
اصرار می کنی
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:40
اصرار میکنی قلب داری و من چگونه به تو بفهمانم که قلب هیچکس را نمیتوانی تویِ قفسهی سینهاش پیدا کنی باید ته چشمهایش را بگردی یا دستهایش را لمس کنی بعضیها قلبشان تویِ دستهایِشان میتپد بعضیها تویِ چشمهایِشان و عدهای انگار قلبِشان را به لبهایِشان دوختهاند که در هر بوسهای میتوانی ضربانِ زندگی را حس کنی...
-
به من ترانه ای بیاموز
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:35
به من ترانهای بیاموز تا در روشنایی ماه بخوانم در تاریکی شب بخوانم زیر باران بخوانم وقت بیداری خاک بخوانم به من ترانهای بیاموز به من ترانهای بیاموز وقتی کنار توام بخوانم وقتی از تو جدایم بخوانم وقتی فراموشت میکنم بخوانم به من ترانهای بیاموز اگر به جاهایی رفتم که دیر بازگشتم بتوانم دوباره هر چیز را بدون تو دوست...
-
امتداد نگاه تو را هر که بگیرد
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:30
امتداد نگاه تو را هر که بگیرد به جاده می رسد به ایستگاه به دستگیره ی در به بندهای کوله پشتی به راه امتداد نگاه تو را هر که بگیرد به جهانگردِ غمگینی می رسد که تا بحال کسی را نبوسیده است که مدت هاست کسی را ندیده است کاش هیچکس دنبال نگاه تو را نگیرد در امتداد نگاهِ تو راه نرود به انتهایِ نگاهِ تو نرسد اینجا که نگاه تو...
-
خاطرات زنده اند
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:25
خاطرات زنده اند نه اینکه ما آنها را به یاد آورده باشیم آنها نتوانسته اند ما را فراموش کنند حیدر ارگولن ترجمه : سیامک تقی زاده
-
مرا ببوس
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:20
عشق من سرانگشتانِ تو رودخانه هایِ محبتند در من دریایی کاشته اند که در التهابِ دست هایِ تو همیشه طوفانیست در نگاهِ تو ناخدایِ مغروریست و در من کشتی هایِ بی قراری که نامت را مدام سوت می کشند بی شک روزی هزار بار تو را در خودم سفر می کنم ناخدای من کشتی ها به بندر برنمی گردند اگر انگشتانِ تو بر خطوطِ سینه ام جاری نباشند نه...
-
بمیر یا بخوان
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:15
قلبم اکنون آنچنان زلال است که مردن و آواز خواندن برایش یکسان می نماید کتاب قلب من نانوشته بر جای مانده قلبی که می اندیشد و رویا می بافد خواه با زندگی پُر شود خواه با مرگ در این هر دو ابدیتی نهفته ای دل ، تو را یکسان است بمیر یا بخوان خوان رامون خیمنس ترجمه : مهدی اخوان لنگرودی
-
با تو ایمنم
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:10
با تو ایمنم و با تو سرشارم از هرچه زیبایی است پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد و ملال تنهایی ، از چشم هایم باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است و حماسه ی دوست داشتن من دیگرگونه دوست می دارم و دیگر گونه یگانه ام مرا تنها می توان با من سنجید و تو را تنها با تو که سال هاست در جستجویت بوده ام با تو آبی می...
-
سحرگاهان بیدار میشوی
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:05
سحرگاهان بیدار میشوی سرمست از عطر شادی و از پنجرهی کابین بیرون را مینگری امواج سبز را روی عرشه پیچیده در پالتو خز گوش به ضربان آرام موتور میسپاری و دیگر به چیزی فکر نمیکنی جز دیدار او که بدل به ستارهای شده و آنگاه هر ساعت با هر نسیم شور دریا جوانتر میشوی آنا آخماتووا مترجم : احمد پوری
-
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
چهارشنبه 1 آبان 1398 06:00
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم اگر به دستگیری بپذیری اینت منت واگر نه رستخیزی ز همه جهان برآرم چه کمی درآید آخر به شرابخانهی تو اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بی غم که درین چنین...
-
کسی چه می داند
دوشنبه 22 مهر 1398 11:03
کسی چه میداند چند نفر در بسترهایی جدا از هم یکدیگر را در آغوش گرفته و به خواب رفتهاند ازدمیر آصف مترجم : فرید فرخزاد
-
اعتماد می کنم
دوشنبه 22 مهر 1398 11:00
اعتماد می کنم به لبخندت به حرفت به بوسه ات وقتی به هیچ چیز اعتماد نیست چاره ای جز اعتماد کردن باقی نمی ماند باید زندگی کرد به همه چیز می شود اعتماد کرد تفاوت در مدتِ آن است از یک لحظه تا یک عمر باید لحظه لحظه عمر را زندگی کرد افشین یداللهی