رباعیات ابوسعید ابوالخیر

مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر

هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر
=====
گفتم چشمم ، گفت براهش میدار
گفتم جگرم ، گفت پر آهش میدار

گفتم که دلم ، گفت چه داری در دل
گفتم غم تو ، گفت نگاهش میدار
=====
لذات جهان چشیده باشی همه عمر
با یار خود آرمیده باشی همه عمر

هم آخر عمر رحلتت باید کرد
خوابی باشد که دیده باشی همه عمر
=====
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندانکه مپرس
=====
دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
در دیده تویی و گر نه جیحون کنمش

امید وصال تست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
=====
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش
چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش

کس دشمن من نیست منم دشمن خویش
ای وای من و دست من و دامن خویش
=====
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق
زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق

حقا که به عهدها نیایم بیرون
از عهده حق گزاری یک دمه عشق
 
ابوسعید ابوالخیر
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.